جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ , 09 May 2025

تاریخ انتشار : ۲۹ اسفند ۹۱
ساعت انتشار : ۷:۴۵ ق.ظ
چاپ مطلب

تالش، در تکاپوی استقبال از بهار

گوشه‌گوشه‌ي سرزمين من «تالش»، در تكاپوي استقبال از بهار است. در هر سرايي به نوعي اين امر پيگيري مي‌شود. هر تالشي و در گامي فراتر هر گيلاني و هر ايراني به فراخور حرفه و شغلش در تدارك پيشواز از «بهار»؛ اين فصل زيباي حشر طبيعت، و فصل کار و تلاش، گام بر مي‌دارد

گوشه‌گوشه‌ي سرزمين من «تالش»، در تكاپوي استقبال از بهار است. در هر سرايي به نوعي اين امر پيگيري مي‌شود. هر تالشي و در گامي فراتر هر گيلاني و هر ايراني به فراخور حرفه و شغلش در تدارك پيشواز از «بهار»؛ اين فصل زيباي حشر طبيعت، و فصل کار و تلاش، گام بر مي‌دارد

قربان صحرایی چاله سرایی در وبلاگ دران ۵۲ در پستی به مناسبت نزدیک شدن ایام نوروز نوشت:

«نَـوْروزَما» [1] به انتها رسيده است و اينك «تيجَرَه‌بهار» آهسته آهسته؛ اما استوار و شاداب، گام‌هاي سبزش را به سوي دشت و دامن تالش برداشته. تو گويي جانِ جهان را ولوله افتاده است و مي‌رود تا در زمين و زمان شورشي عظيم بيفكند.

اين شورش و انقلاب بر باطن و ظاهر آدميان متظاهر گشته و نشاط و شادابي آنان را برانگيخته است و تجلّي آن لااقل در ظواهر آدميان كاملاً هويداست.

«مشتَه‌شاكَت»[2] همراه دخترانش مشغول رُفت‌وروب دَر و پيكر خانه است و «بي‌بي‌نزاكت»  زنان همسايه؛ چون «ماجان», «تَرگُل», «گلبانو» و «مَشتَه‌گيسو» را دعوت كرده تا «دَنگيَه‌حلوا» بسازند. هر چند برخي، حلواي «تَوكَه‌توني» و «ضيابري» را بيشتر مي‌پسندند اما «نزاکتَ‌بي‌بي» آنان را نيز نااميد نمي‌کند و با موافقت وي در اين سرا شيريني‌هاي رنگارنگي آماده پذيرايي از مهمانان بهاري مي‌شود.

اين در حالي است كه دختر نوجوانش «گُلجان» نيز همراه نوعروسشان «گلشن» مشغول رنگ كردن تخم‌مرغ‌ها و گذاشتن سبزه‌ى عدس و گندم, جهت تزئين سفره‌ي هفت‌سين‌اند. پس آنگاه به بودادن و برشته کردن برنج و گندم مي‌پردازند تا نُقل هفت‌سين نيز كامل شود.

خوب است از اندروني به حياط برويم. عجب حکايت دلنوازي در اين سرا جاريست. بيرون را که بنگري مي‌بيني در يک قانون نانوشته، هماهنگ و همزمان در سراي «كَـبْلا تَـمَز» شِقّ ديگري از به پيشواز رفتن بهار جاري است.

در باغچه‌ي «اَنَسو»ي اين سرا [۳]، «حجّت» ـ پسر كبلايي ـ  برّه‌اي شيرمست را به بيرون هدايت مي‌كند تا مادر و خواهرش آن را با حنا و گل و ريحان تزيين نمايند. آخر بناست اين برّه‌ي سفيد و زيبا شب عيدي به نامزد حجّت و خانواده‌اش به عنوان «عَيدَوَره» تقديم شود. کبلا تَمَز هم که نظاره‌گر ماجراست بدش نمي‌آيد دستي بر اين بره‌ي شيرمست بکشد. گويي به ديار خاطرات روزگار «ژِن‌خازي» خود رفته است.

منظره قله تیلار از روستای ییلاقی مکش

آن دوردست‌ها «بِـجارِ» حاجي‌‌چراغعلي لحظه‌شماري مي‌كند تا حاجي اهل و عيال را بردارد و براي كشت و كار, اقدام نمايد.

صداي شُرشُر آبِ «دَغَن»[4] موسيقي حيات مي‌نوازد و وزش خنك نسيم بهاري به پيش‌ مي‌تازد تا سوز سرماي زمستاني را از تن خسته‌ي شاليزار بزدايد. «كَووَميشين»هاي[۵] روئيده در كنار دَغَن با گل «پَمْچال»[6] در حركاتي موزون با نسيم روح‌نواز شاليزار «دَرَم‌، دَرَم»[7] مي‌كنند و همزمان عطر دل‌آويزشان مشام «اَروئَه‌بي‌بي» و «فاطمه‌عَم‌ژِن»[8] را مي‌نوازد, زيرا آن‌ها نيز همراه با عروسان و دخترانشان آمده‌اند تا مزرعه را وَرانداز‌كنند.

آن‌سوتر «پَـجْيَه‌عمو»[9] «خِليكيِ»[10] را كه تازه از بازار خريده است در دست دارد تا دسته‌ي آن را براي «مَرز بَندي» و «دَغَنه‌كار» مهيا كند. اين در حالي است كه «لَـروئَه‌خالو» پسرش «آرمان» را ندا مي‌دهد تا گاوآهن را از گوشه‌ي «تِلِنبار» بردارد و دستي بر سر و رويش كشيده و آماده‌اش‌ نمايد.

گوشه‌گوشه‌ي سرزمين من «تالش»، در تكاپوي استقبال از بهار است. در هر سرايي به نوعي اين امر پيگيري مي‌شود. هر تالشي و در گامي فراتر هر گيلاني و هر ايراني به فراخور حرفه و شغلش در تدارك پيشواز از «بهار»؛ اين فصل زيباي حشر طبيعت، و فصل کار و تلاش، گام بر مي‌دارد.

در اين رهگذر تو گويي اوراق دفتر بهار به شكلي متوازن كه تزيين هر صفحه‌اش در مسئوليت كسي است ورق مي‌خورد و صد البته هر تالشي بنا به ذوق و سليقه‌ي خويش در پيراستگي آن صفحه كوشش مي‌كند. نتيجه‌ي اين پيراستن و آراستن در اندك زماني بعد؛ هنگامي كه ثمرات تالشان در باغات, شاليزارها, تلنبارهاي پرورش كرم ابريشم, «وَلَرها»ي [۱۱] غنوده در دل كوهستان, «مَندَن‌»هاي آرميده در سينه‌ي مراتع سرسبز, «پوستينْ‌اَنبان‌»هاي[۱۲] آكنده از محصولات لبني؛ به ويژه پنير و لور, كندوهاي آرام گرفته در مرغزارها و … عيان گشت, در ديده‌ي هر ناظري چشم‌نواز و بر خاطر وي روح‌فزا خواهد بود.

22دی91

ترنم موسيقي گوش‌نواز شُرشُر آب نهرهاي جاري در شاليزارها به هنگام نشاء و اندكي بعد در وقتِ وِجين برنج‌زارها با زمزمه‌ي دستون‌هاي حُزن‌انگيز, امّا اميد بخش بانوان تالشي كه پاي در گِل‌ولاي فرو برده‌اند, آدمي را در وراي عرفان الاهي سير مي‌دهد. تو گويي نغمه‌ي حُزن‌انگيز:

غرْصَه‌خواري تْ مَكَه يارِم كوكو

بي‌قراري تْ مَكَه يارِم كوكو

پيش مردم تْ چمن قَشَنْگَه يار

آه و زاري تْ مَكَه يارم كوكو

كوكوجان غرصه‌ مَرن, غرصه تْ پير كَر يار

بَ خدا هم زندگي‌كو تني سير كر يار

كه قرن‌هاست در اين ديار زمزمه مي‌شود همچنان زنده و پويا به حيات خويش ادامه مي‌دهد. در حالي كه «كوكو»ي جگرسوخته همچنان از سوگ عزيزان خويش غمي تازه دارد. در واقع اين مائيم كه از غم عزيزان خويش در سوگيم؛ حتي زماني كه كمر همت و تلاش براي سازندگي و آباداني خم كرده‌ايم و پاي در كار داريم, از ياد عزيزان از دست رفته‌مان غافل نيستيم. اين مرام تالشي است. او روحي لطيف و پر از احساس دارد. نغمه‌ي كوكو افسانه‌ي خود ماست كه جاري در زمان است. طراوت بهار سببي است جهت ياد‌آوري آن افسانه براي تسلي دل خودمان هم‌نوا با رقص آهنگين قدم‌هاي نشاءكاران در پهنه‌ي آرام «بِجارَه‌كيلَه».

آن‌سوتر «تالِشَه‌شونَه»،[۱۳] رمه را جلو انداخته و همراه ها‌هاي گله‌راني‌اش نغمه‌ي سوزناك ديگري سر مي‌دهد:

كوجا كوجي وَخْتَه بِ كوج بكَرَم

سيمرغي مرغانه بِ پوچ بكَرم

سيمرغي مرغانه پوچ كردِه نِبو

ديلي گِتَه ياري پَسْ هَشْتِه نِبو

او از غمي ديگر ناله سر داده است. اين ناله‌ها در عين سوزناكي و هم‌آغوشي با اندوهي جانكاه, اميد را نويد مي‌دهد. يعني به خود نهيب مي‌زند: از شكست‌ها و مرارت‌ها كه بر تو رفته مأيوس مشو. نااميدي را به خود راه مده. سرزنده و پويا به مقصود در مقصد بينديش. پس آنگاه با توكل بر قادر متعال گام در راه بِنِه كه قله‌هاي ستبر «بزن‌دار», «دَشْـتِه», «خنديلَـه‌پِشت», «چَبْلَه‌گَز», «مولوم», «شَلَه‌خوار»، «گردسوئَه»، «کِلَه‌چان» و صدها نقطه‌ي مرتفع ديگر در تالش بزرگ انتظار تو را مي‌كشند.

آنچه در صدر آمد نَمي از يَم  و شبنمي از طوفان اقيانوس پرتلاطم؛ امّا با نشاط زندگي در سرزمين وسيع تالش است كه هر زمان در هرنقطه از آن جاري است و البته در بعضي از زمان‌ها ـ نظير بهار ـ  جلوه‌ي جاري‌اش بيشتر خودنمايي مي‌كند.

اين كمترين بندگان خدا, آرزومند است در سايه‌سار توجهات خاصّه حضرت باري‌تعالي و تحت عنايات ويژه‌ي صاحب اين سراي، حضرت صاحب‌الامر والزمان، امام عصر عجل‌الله تعالي فرجه الشريف، سرزمين من با مردمان سرزنده‌اش همواره از گزند بلاياي مادي و معنوي, نيز انديشه‌ي اهريمنيِ اِنسي و جنّي مصون ماند و وزش هيچ باد نامرادي نتواند گردش عيش ربيعش را به طيش خريف مبدّل سازد/.

 


پاورقیها:

[۱] «نَوْروز» بر وزن «مَفْعول». ماه دوازدهم از ماه‌هاي جلالي. در تقويم محلي و گاهشماري تالشان اين ماه علاوه بر نوروزماه  به نام‌هاي «لَرَكِشَه ما» و «آوْتاوْبَه‌حوت» نيز خوانده مي‌شود.

[۲] توجه: ضمن تالشي بودن نام‌ها؛ ممکن است بر افرادي تطبيق کند وليکن تمامي اسامي در اين نوشتار فرضي و خيالي است.

[۳] انسو یعنی بكر. چمنزار دست‌نخورده.

[۴] نهر آب مزرعه.

[۵] گل بنفشه.

[۶] گل پامچال.

[۷] حركات يك‌نواخت و موجي چمن‌زار و يا شاليزار با وزيدن آرام نسيم.

[۸] «اَروئَه‌بي‌بي» = عمه عروس, «فاطمه‌عم‌ژِن» = زن‌عمو فاطمه.

[۹] عمو پرويز.

[۱۰] بيل كشاورزي.

[۱۱] «وَلَر» و «مَنْدَن» دو جايگاه‌اند كه براي استقرار گله‌ي گوسفندان و رمه از آن بهره برده مي‌شود. وَلَر محيطي بزرگ سرپوشيده جهت نگهداري بره‌ها و بزغاله‌ها به كار برده مي‌شود و مَـندن محوطه‌اي وسيع و سرباز كه جهت استقرار رمه و گله‌ي گوسفندان و بزها كاربرد دارد.

[۱۲] تالشان وقتي گوسفندي را ذبح مي‌كنند از پوست آن جهت ذخيره‌ي پنير بهره مي‌برند. پوست گوسفند به شيوه‌اي مخصوص به انبان تبديل شده و مهياي اين كار مي‌گرددكه به آن «جَمَه‌پوس» گفته مي‌شود. نگارنده شرحي از آن در فصلنامه تحقيقات تالش, به مدير مسئولي آقاي دكتر محمدتقي رهنمايي, شماره ۴, تابستان ۱۳۸۱, صفحه ۶۰, آورده است.

[۱۳] چوپان تالشي.