یه گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، وبلاگ سکوت بی قرار از وبلاگ های فعال شهرستان ماسال، برای شب یلدا به سراغ محروم ترین اقشار جامعه رفته است:
لباس مناسبی بر تن نداشتند
تمیز هم نبودن انگار!
کمی ژنده و شاید هم ناجور و نچسب برای مسافران هر روزه مترو!
با صورتهایی تکیده و اندامی لاغر وچشمانی خسته و نالان !
خبری هم نبود از رژ لب و هفت قلم آرایش و ساپورت!!!
نگاهم افتاد به بچهای در بغلشان!
شیر خواره بود انگار!
قنداقش کرده بودند
حرفی از مای بی بی و این جور چیزها نبود انگار!!!
با پتوی نه چندان پاکیزه و مناسب!
و با نواری یا بهتر بگویم تسمهای!!!!
آن را به بدن بچه محکم کرده بودند!
تا نلغزد… تا نیفتد …تا نبینند …تا …
و با همان اوضاع و حال نذار شیشه شیر با لبان بچه بازی می کرد!
در آن شیشه شیر بود یا نه ؟؟؟؟؟؟نمی دانم …انگار …
بچه گریه میکرد یا شاید هم گریه نمیکرد خندهاش این گونه بود ….
این روزها گریه و خنده هم یکی شده اند انگار …
کمی ان طرف تر شهر هم …
دخترک ملوس بابا!
در بغل چیزی داشت انگار !
آری اشتباه نکردم!
پاپی در بغلش آرام گرفته بود و زل زده بود به چشمانش و ….
کمی دیگر آن طرف تر نیز …
بچهای آرام ذرت مکزیکی میخورد
نصفش کرده بود
تمام نشد
سطل زباله بود سرنوشتش ! انگار …
و اگر کمی سحر خیز باشی خواهی دید حوالی گرگ و میش
می کاوند سطل زبالههای شهر را!
خوب و خوب جستجو میکنند
حتی بهتر از موتورهای جستجو!!!
شاید نانی ….خرده غذایی و یا ته مانده ساندویچی بیابند …انگار …
و تلویزیون هم نشان میدهد حتماً انگار …
یک ظرف پر از انار…..
دیگری پر از لبو…
پر از آجیل و پسته ..
پر از تنقلات ..
پر از خوراکی های لذیذ ….
و آهنگ پس زمینه قشنگی هم می خواند
همه چی آرومه من چقد …
راستی دلار چند است الان؟؟؟؟
نتیجه برجام؟
قیمت نفت …
خانم مولیگرینی …
و …
دخترک فال فروش یادم آمد
فالها را کسی نمی خرد انگار…
بغض داشت در نگاهش و چشمانی مملو از مویرگ های خونی ….
شاید حافظ هم خسته شده است!
همه کتاب حافظ دارند این روزها ….انگار…
راستی یلدا مبارک!!!!!
انتهای پیام/
ممنون از سکوت بی قرار
زیبا …
راستی یلدا مبارک