خواننده با مطالعه «یک وجب و چهار انگشت»، دوران اسارت را ـ از آغاز تا انجام ـ به صورت لحظه به لحظه درک کرده و گویی خود در آن فضا نفس می کشد. نگارش کتاب ساده و دلنشین و عاری از لغات پیچیده است و با عبارت «به صدام حسین، که داغ نشاند و عشق چشاند» شروع می شود، جمله ای که دل خواننده را به یاد ما رأیت الّا جمیلای مظلوم ترین اسیر عالم، کربلایی می سازد
به بهانه ۲۶ مرداد، سالروز ورود آزادگان به کشور؛
روایت یک وجب و چهار انگشتی از اسارت
هر کدام از ما ذهنیتی از مفهوم «اسارت» در دوران دفاع مقدس داریم که نه زاییده حضور در آن فضاست و عمدتاً نه حتی حاصل شنیدن یک روایت بی واسطه از این مفهوم، بلکه تصور و نگاه ما به این مقوله از فیلمهایی به دست آمده است که به روایت گوشه ای از اسارت پرداخته اند، روایتهایی جزئی که معمولاً مورد نقد جدی صاحب نظران قرار گرفته اند. به صورت خاص روایت فیلم سینمایی اخراجیها ۲ از اسارت، اعتراضات زیادی را از سوی صاحبنظران برانگیخت.
به این ترتیب با اشکالات توجیه پذیر یا غیرقابل توجیهی که در فیلمهای سینمایی برای انتقال ابعاد مفهوم «اسارت» وجود دارد و همینطور به خاطر در دسترس نبودن آثار مستند از دوران اسارت، برای شناخت دقیق و درست تر این مفهوم راهی جز رجوع به روایت های بی واسطه آزادگان ایرانی از آن دوران وجود ندارد، کسانی که سالها در هوای اسارت نفس کشیده اند و آن را با پوست و گوشتشان درک کرده اند و در عین حال قابل اعتماد تر از همه دیگرانی هستند که درباره اسارت می گویند و می نویسند یا می سازند و می دوزند و می بافند.
کتاب «یک وجب و چهار انگشت» [1]، مجموعه خاطرات جوانی از دیار کومله لنگرود است که چند سالی را در اسارتگاههایی گذراند که نه مسئولان ایرانی و نه حتی صلیب سرخ جهانی خبری از وجودش نداشتند و لابد ابداً نظارتی هم در کار نبود، یعنی اسارت مطلق در سپاه بعثیها. به سبب همین بی خبری ها، مردم کومله و حتی خانواده «عظیم حقی» بارها به هوای شهادت او، بر یادمان این شهید مفقو الاثر! کومله ای فاتحه می دهند.
خواننده با مطالعه «یک وجب و چهار انگشت»، دوران اسارت را ـ از آغاز تا انجام ـ به صورت لحظه به لحظه درک کرده و گویی خود در آن فضا نفس می کشد. نگارش کتاب ساده و دلنشین و عاری از لغات پیچیده است و با عبارت «به صدام حسین، که داغ نشاند و عشق چشاند» به جای تقدیم نامه شروع می شود، جمله ای که دل خواننده را به یاد ما رأیت الّا جمیلای مظلوم ترین اسیر عالم، کربلایی می سازد.
در بخشهای ابتدایی کتاب تصویری زیبا از زندگی و آداب سنتی زنان و مردان و خانواده های گیلانی تا پانزدهـبیست سال قبل ـ یعنی تا وقتی که هنوز شعله های سبک زندگی مدرن بر حیات زیبای مردم این خطه نتاخته بود ـ ارائه شده است. اشتراک این تصویرسازی با قسمتهای آغازین کتاب «فانوسها همه خاموش» [2] در این است که هر جوان گیلانی را سخت دلتنگ گذشته ساده و بی آلایش خود و دوران کودکی و نوجوانی و محله های قدیمی اش می سازد.
کودکی راوی کتاب همراه مادر و در مزارع ـ که محل کار و کارگری بود ـ شروع شده و با همبازی شدن با بچه های محله ادامه پیدا می کند و بعدش سر و کلّه مبارزه و تظاهرات علیه رژیم پهلوی در کومله ای که شاید حتی خیلی از گیلانیها هم اسمش را نشنیده اند ـ و آن را با کوموله در غرب کشور اشتباه می گیرند ـ پیدا می شود و بعد از خاطرات شنیدنی راوی از این دوران، کار به تصرف پاسگاه این منطقه می کشد.
عظیم حقی بعد از انقلاب و با آغاز جنگ به صورت خودجوش و با جعل امضای پدر به جبهه می رود و بعد از شرکت در چند عملیات، در کربلای پنج به نحو عجیبی شهید نمی شود تا سرنوشتی سخت تر از شهادت نصیبش شود و به اسارت بعثی ها در بیاید و نهایتاً اتفاقات تلخ و شیرین و حتماً خواندنی ای در طول چند سال برایش رخ می دهد. مطالعه سرگذشت اسرای ایرانی در این کتاب و چگونگی مواجهه آنها با مشکلات مختلف، چیزی فراتر از این است که نامش را تنها بیان خاطره بگذاریم، از دل این خاطرات می توان اصول تبلیغی و تربیتی، استراتژی های مقاومت و مبارزه و حتی نکاتی برای سبک زندگی استخراج کرد.
منوط شدن ناامید کننده نقل مطالب کتاب به «اجازه کتبی از ناشر» اجازه نمی دهد نمونه هایی از روایتهای کتاب [۳] را برای معرفی بهتر آن، تقدیم شما کنیم. [۴] «یک وجب و چهار انگشت» اولین ثمره ی درخت نوپای تدوین تاریخ شفاهی دفاع مقدس در گیلان است که در سال ۸۹ و در ۳۱۷ صفحه منتشر شده است و مخصوصاً خیلی حیف است که گیلانی باشیم و آن را نخوانیم. [۵]
پاورقی:
[۱]: مصاحبه و تدوین کتاب با محمد پرحلم بوده است و انتشارش با حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی. گیلانیها می توانند این کتاب را از نشانی «میدان دفاع مقدس ـ ابتدای خیابان حافظ ـ نبش قلمستان ۲ ـ فروشگاه سوره مهر» تهیه کنند.
[۲]: کتاب «فانوسها همه خاموش» خاطرات مجید بزرگی راد، رزمنده فومنی که با مصاحبه سید مجتبی نعیمی و تدوین دکتر حسین باقری در سال ۹۱ منتشر شد. پیش از این در یادداشتی، از این کتاب کرده بودیم.
[۳]: خبرگزاری فارس در مطلبی گوشه هایی از این کتاب را نقل کرده است.
[۴]: نمی دانم این سنت بد چگونه در حوزه هنری رواج یافته که هرگونه نقل و چاپ نوشته های کتاب را منوط به اجازه کتبی از ناشر می کنند. به این دلیل و دلایل دیگری مثل حمایتهای دولتی از سوره مهر، به رغم حضور چهره های دوست داشتنی و پرتلاشی که در مجموعه حوزه هنری هستند هرگز از این ویژگیهاخوشم نمی آید. فکر می کنم اگر کتابهایی مثل «دا» و «نورالدین پسر ایران» و همین «یک وجب و چهار انگشت» در جایی غیر از حوزه هنری بودند اینگونه نمی شد که بسیاری از مردم از خواندنشان محروم بمانند. کاش حوزه هنری از امیرخانی یاد بگیرد و نقل مطالب کتاب را قاچاق نسازد، امیرخانی با اجازه دادن به خوانندگان برای نقل بخشهایی از کتابهایش (مثل نفحات نفت و…) توانسته است بدون صرف هیچ هزینه ای از ظرفیت کاربران فضای مجازی برای تبلیغ کتابهایش استفاده کند، برآوردی از تعداد خوانندگان کتابهایش داشته باشد و حتی نقدهای خوانندگان درباره کتابهایش را نیز بی واسطه بشنود و از بازخورد کتابهایش در جامعه به خوبی آگاه شود و نهایتاً هم به آمار فروش و خوانندگان بالای واقعی دست پیدا کند.
[۵]: از ویژگیهایی که این کتاب را برای ماسال و شاندرمنیها خواندنی تر می سازد به چشم خوردن اسامی برخی از رزمندگان و اسرای این شهرستان است. از بین رزمندگان شاندرمنی، نام حسین نیک نیلاش، منوچهر رجا و سید عیسی قاسمی و از بین رزمندگان ماسالی نیز نام محمود بامداد در لابلای خاطرات آن دیده می شود.