به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، هفتم خرداد ماه سالروز شهادت علیرضا شیرزاد از شهدای سرافراز روستای پیرسرای شاندرمن است.
شهید شیرزاد، دوران دبستان را در روستاي پيرسراي شاندرمن، تحصيلات راهنمايي را در رضوانشهر و دوران متوسطه را در بوشهر گذراند و سال ۶۱ و در حالی که تنها شش ماه از خدمت سربازياش را می گذراند وارد ارتش شد. وی بیشتر دوران خدمت خود را در مناطق غرب كشور از جمله ايلام، اهواز و قصر شيرين و گذراند و مرز خسروي آخرین محل خدمت او و آسمانی شدنش بود و سرانجام ساعت هشت صبح هفتم خرداد ماه سال ۸۱ در حین عملیات پاک سازي مين به آروزی دیرینه ی خود یعنی شهادت نایل آمد.
فرماندهی مين ياب گروهان مهندسي رزمي، معاون دسته مين برداري رزمي، سرپرست گروهان مهندسي رزمي و افسر نادر مهندسي رزمي از جمله مسئولیت های شهید علیرضا شیرزاد در منطقه خسروی بود.
مادر شهید درباره ی فرزندش می گوید: او هميشه به من توصيه مي كرد كه مادرم! نمازتان را به جا آوريد و اگر پايتان درد مي كند نشسته بخوانيد.
وی درباره ی شوخ طبعی شهید نیز گفته است: پسرم گاهي اوقات كه از منطقه به خانه مي آمد از خانه ی خودش برايم زنگ مي زد و مي گفت مادرم من در منطقه هستم و با شوخي مي گفت كه بياييد با دوستم صحبت كنيد و گوشي تلفن را به همسرش مي داد. وقتي كه با همسرش صحبت مي كردم تازه مي فهميدم كه پسرم به مرخصي آمده است.
این مادر شهید درباره ی آخرین عزیمت شهید به منطقه نیز می گوید: آخرين باري كه مي خواست به منطقه برود ما مزرعه بودیم و قبل از رفتن به خانهی ما آمد. با ديدن پسرم از مزرعه بيرون آمدم و از او خواستم کمي صبر كند تا برایش شير گاو بدوشم تا بدوشد. او هم صبر کرد و مقداری از شیر دوشیده شده را نوشید و بعد از ما خداحافظي كرد. بعد از خداحافظی كمي که از ما دور شد دوباره صدایم زد و برگشت و گفت مادر! هنگام نماز خواندن مرا دعا كنيد و بعد دوباره با من خداحافظی کرد.
مادر شهید، مهم ترین توصیه ی شهید به خودش را رسیدگی به خانواده اش عنوان کرد و گفت: خانواده ام يعني همسر و دو فرزندم خالد و داوود را به شما مي سپارم. به آنها سر بزنيد و جوياي احوال آنها باشيد.
جاويد شيرزاد برادر شهيد نیز در همین زمینه می گوید: علیرضا برادر بزرگمان بود. خانهی آنها جدا از خانه ی ما بود و به همین دلیل هميشه به ما سفارش مي كرد كه به بچه هايم سر بزنيد و جوياي احوال آنان باشيد.
وی یکی از خصوصیات مهم اخلاقی شهید شیرزاد را گشاده دستی او عنوان کرد و افزود: علیرضا در حياط خانه ی خودش درختان ميوه كاشته بود و از محصولات درختان ميوه بهره برداري مي كرد و به همه همسایه ها هم مي داد.
همسر شهيد درباره ی زندگی مشترک خود می گوید: ما سال ۱۳۶۳ ازدواج کردیم و ۱۸ سال زندگي مشترك داشتيم. حاصل زندگي مشتركمان دو فرزند پسر به نام خالد و داوود است. ما دو سال در منجيل بوديم تا اينكه در سال ۶۹ در منجيل زلزله ی شديدي آمد و بعد از آن به شاندرمن آمديم و در این جا ساكن شديم. علیرضا بسيار خوش اخلاق بود و به نماز اول وقت اهميت زيادی مي داد و تا جايي كه از دستش بر مي آمد به مردم كمك مي كرد.
از همان اوايل سالهاي ازدواجمان و در دوران دفاع مقدس،خيلي نگران حال علیرضا بودم چون دو نفر از سربازان شهيد اسير شده بودند و من هم مي ترسيدم و مي گفتم كه نگران هستم شما نبايد به منطقه برويد. ولي او مي گفت كه همسرم! فرزندان عشاير نيز مثل فرزندان من هستند وقتي كه ديدم عاشق شغلش است ديگر اصرار نكردم تا اينكه آتش بس شد. (اما نکته ی جالب اینکه) شهيد بزرگوار هميشه مي گفت كه فكر مي كنم شهادت نصيبم شود.
زمانی که علیرضا در بوشهر خدمت می کرد يكي از اعضاي بسيج فعال بود و حتي آن دوره حتی یک بار به مرخصي نيامد. هميشه مي گفت اين خون شهدا بود كه اسلام را زنده گذاشته است اگر اين سپاه و بسيج نبود من فكر نمي كنم كه ايران چنين سرنوشت موفقی می داشت.
علیرضا وقتی منطقه بود طرز پخت غذا و شيرينی را از تلویزیون ياد مي گرفت و وقتی مرخصي مي آمد همان را به من ياد مي داد.
نصف كتاب حافظ و تمام سورهی بقرهی قرآن كريم را از حفظ بود.
در آخرين مرحلهی مرخصي اش، حدود ده روز پيش مان ماند اما طی این مدت هميشه مي گفت دلم براي دوستان منطقه تنگ شده است. يك شب قبل از رفتنش به منطقه يكي از همسايگان به خانه مان آمد و گفت به مقداري پول نياز دارد. در خانه مان حدود ۲۰ هزار تومان پول بودو ۱۵ هزار تومان را به همسايه داد. ۱۰۰۰ تومان را به من داد و ۴۰۰۰ تومان باقي را در جيبش گذاشت. همين كه به منطقه رسيد مقداري پول به حسابمان ريخت و برايمان زنگ زد كه اصلا به آن پول دست نزنيد و خرج نكنيد و به آن پول نياز داريم و این آخرین سفر علیرضا به منطقه بود که بازگشتی پرافتخار داشت.
انتهای پیام/