به گزارش ماسال نیوز به نقل از ۸دی، کشتار حاجیان در جمعهی خونین حج سال ۱۳۶۶ لکهی ننگی بر دامان آل سعود بود که با آب زمزم هم شسته و پاک نمیشود، در همین راستا با یکی از شاهدان عینی کشتار حجاج ایرانی در خانه خدا گفتگویی انجام داده ایم.
حاجیه خانم زهرا فیض مغربی از حجاج گیلان و شاهدان عینی کشتار فجیعانهی حجاج در بیت الله الحرام در گفتگو با ۸دی دربارهی این ماجرا می گوید:
روز نهم مرداد ۱۳۶۶ مصادف با ششم ذی الحجه ۱۴۰۷ قمری، بعد از نماز عصر جهت اجرای مراسم برائت از مشرکین، به همراه کاروان، هزاران زائر ایرانی و تعدادی از زائران کشور های اسلامی در مکه مکرمه، در میدان معابره تجمع کردیم.
مراسم ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه با تلاوت قرآن آغاز شد، آنگاه پلاکاردهایی حاوی شعارهایی ضد آمریکا، اسرائیل و دعوت مسلمین به وحدت برافراشته و پیام حضرت امام خمینی به کنگرهی حج قرائت شد. بعد از آن کروبی، نمایندهی وقت امام در حج سخنرانی کرد. با اتمام سخنرانی تظاهر کنندگان با آرامش به طرف سه راهی شعب ابوطالب به راه افتادند. جانبازان ویلچرنشین در جلوی جمعیت قرار داشتند و باقی جمعیت پشت سرشان شعار مرگ بر آمریکا، مرگ براسرائیل و شعار یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا سر دادند. ساعت ۱۸:۳۰ دقیقه مراسم تمام شد. بلندگوها خاموش و پلاکارد ها جمع آوری شدند.
ما به همراه جمعیت برای شرکت در فریضهی مغرب آرام و بی صدا به سمت مسجد الحرام در حرکت بودیم، ناگهان صدای فریاد الله اکبر به گوش رسید و همزمان کلمنهای آب و کتریهای زرد رنگ و بزرگ چای (که جهت پذیرایی زائران توسط هیئت ایرانی تدارک دیده شده بود) به سمت جمعیت پرتاب شدند. از بالای ساختمانهای نیمه کارهی اطراف خیابان، باران سنگ، چوب و مصالح بود که بر سر ما میریخت. مردها با سر و صورت خونین جانبازان را که زخمی شده بودند به عقب میآوردند و به خواهران خطاب میکردند که فرار کنید. بعضی زنان از ترس و وحشت، غش کرده و بیهوش شدند. پیرزنها و زنانی که قد و قامت ریزتری داشتند، زیر فشار جمعیت به زیر دست و پا افتادند و آسیب دیدند، متاسفانه برخی از آن ها هم خفه شدند. اکثر خانمها دیگر چادر روی سرشان نمانده بود. دمپاییها و کفشها از پا خارج شده بود. کیف، قمقمهی آب، بادبزن و هرچه که مردم به همراه داشتند نقش زمین شد. فقط صدای یا حسین و یا زهرا از جمعیت زنان به گوش میرسید.
خواستیم به طرف عقب خیابان فرار کنیم، اما ماشینهای حامل آب جوش که انتهای خیابان را مسدود کرده بودن، مانع میشدند. پلیس ضد شورش و ماموران سعودی، مجهز به تمام وسائل جنگی هم از رو به رو به سمت جمعیت گاز اشک آور شلیک کردند. چشمها جایی را نمیدید. فریاد زنان خصوصا پیر زنهای تنها و بی پناه، آژیر آمبولانسها، صدای شلیک گلوله (که به قصد کشتن نه متفرق کردن پرتاب میشد) و صدای سرفههای مداوم جمعیت تنها چیزی بود که به گوش میرسید.
زمین پر بود از وسیله هایی که مردم از ترس رها کرده بودند. شیشههای شکستهی کف خیابان، پاهای بی کفش و دمپایی را زخمی میکرد. حدود یک ساعت از زمان درگیری میگذشت، نزدیک غروب شده بود و ما خانمها سرگردان، مضطرب، وحشتزده و زیر فشار باتوم سعودیها نمی دانستیم باید چه کار کنیم و آخر چه بلایی میخواهد به سرمان بیاید. ناگهان به فکرم رسید به داخل کوچهها فرار کنیم، با تعدادی از خانمها (حدود بیست نفر) به یکی از کوچهها فرار کردیم، بین بد و بدتر ناچار بودیم خطر بد را انتخاب کنیم. به هر حال به کوچهای رفتیم، انتهای کوچه در حالی که از ترس به همدیگر چسبیده بودیم در تاریکی پنهان شدیم. ناگهان دستی از پنجرهی خانهای بیرون آمد و با اسپری دود سفیدی در هوا پخش کرد ما از شدت ترس، با سرفه و عطسه پا به فرار گذاشتیم و نمیدانستیم که به کجا میرویم.
حالا دیگر حدود دو ساعت از درگیری میگذشت. صدای آمبولانسها و فریاد زخمیها هنوز به گوش میرسید. دود و آتش فضای خیابان را پوشانده بود. به خانمها گفتم برویم سر خیابان شاید بتوانیم فرار کنیم، اما سر خیابان محشری بر پا شده بود. اجساد زنان کف خیابان مشاهده میشد. فریاد پیر زنان و مردانی که راه هتل هایشان را گم کرده بودند به گوش میرسید. کف خیابان پر بود از خون، چادر مشکی، قمقمه ی آب، کتری، آجر و چوب. آنقدر وسائل در کف خیابان ریخته بود که امکان تردد ماشین در سمت راست خیابان وجود نداشت.
من دوستانم را گم کرده بودم، راه هتل را بلد بودم اما میترسیدم که به تنهایی سوار ماشین بشوم. به سمت چپ خیابان رفتم، آمبولانسها پشت سر هم در تردد بودند، مردان زخمی و زنان بدون چادرهایشان به سمت هتلها در حرکت بودند خانمی به همراه پسرش در حال سوار شدن به ماشین بودند، از آن ها خواهش کردم که مرا به هتل برسانند. خدا خیرشان بدهد. مسیرشان بعد از هتل ما بود. قبول کردند و در مسیر هتل ما پیاده شدند و تا دم در هتل با من آمدند، بعد خودشان دوباره سوار ماشین شدند و رفتند.
وقتی رسیدیم هنوز خیلیها نیامده بودند، دوستانم نیز همینطور. با رفتار وحشیانه و بیدلیل شرطههای سعودی و مردمشان، ایرانیها میترسیدند سوار ماشین شوند، به همین دلیل با پای پیاده مسیر برگشت تا هتل هایشان را طی کردند. طاهره، یکی از دوستانم، آنقدر باتوم سعودیها به پهلو و پشتش خورده بود که دچار مشکل کلیه شد و تقریبا یک هفته با این مشکل درگیر بود. یکی از دوستان دیگر که همیشه پوشیه می بست، بدون چادر وارد هتل شد، (که این برای یک خانم محجبه خیلی خیلی سخت و رنج آور است). خانمهای هتل تا اذان صبح کم کم کامل شدند و معلوم شد که یک نفر از کاروان ما که اهل آستانه بود، شهید شده است. (ایشان در حیاط آقا سید شرف الدین آستانه اشرفیه مدفون است.) تا اذان صبح صدای آژیر آمبولانسها همچنان به گوش میرسید، جنازههای کف خیابان را هم تعدادی با آمبولانس و باقی اجساد را با بولدوزر همراه وسایل و زبالههای کف خیابان جمع آوری کردند. صدای نالهی مادران مسن شهدا که دچار مشکلات جسمانی شده بودند و به دکتر هتل مراجعه میکردند به گوش میرسید. خلاصه کلام آن که، از شدت شوکی که به همه وارد شده بود آن شب تا صبح کسی نخوابید.
تمام خطوط ارتباطی با ایران قطع شده بود و افراد از طریق کشورهای دیگر میتوانستند خبر سلامتیشان را به ایران مخابره کنند. از فردای آن روز برخورد مردم سعودی با ما اصلا خوب نبود. در مسیر تردد، خرید، زیارت و … طوری برخورد میکردند که انگار از ما طلب کار باشند. بعد از چند روز که اعمال حج را به جا آوردیم و به سمت عرفه حرکت کردیم، شایعه کرده بودند که میخواهند چادرها را آتش بزنند و این حاجیان را نگران کرده بود. اتفاقا چند چادر هم در اثر حادثهای آتش گرفت، مردم فکر میکردند که دوباره ماموران سعودی حمله کردهاند. این شایعه وحشت و نگرانی زیادی در بین زنان ایجاد کرد. بعد از اتمام مراسم حج، ما به سمت مدینه حرکت کردیم ولی با دلی پرخون و به شدت عصبانی از برخورد آل سعود با حاجیان. همه دوست داشتیم این چند روز زودتر تمام شود و به کشور خودمان برگردیم. زمان بازگشتمان در فرودگاه مدینه از طرف آل سعود به حاجیان قرآن دادند، خیلی از حاجیان نگرفتند و گفتند: ما را میکشید و بعد به ما قرآن هم هدیه میدهید؟
در آن سال حدود چهارصد نفر از حاجیان ایرانی و غیر ایرانی شهید و تعداد زیادی هم زخمی شده بودند. بعد از بازگشت به ایران به جای ولیمه دادن، در خانهی خیلی از مردم مراسم عزاداری به پا شد و مردم هم یاد حاجیان شهید را گرامی داشتند.
انتهای پیام/