به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، حجت الاسلام جعفر شجونی در کتاب خاطرات خود درباره منبرهایش در زمان شاه خاطره ای جالب نقل می کند؛
” تلفن زنگ خورد. گوشی را برداشتم. یک نفر پشت تلفن سه بار گفت: «شجونی قبرت حاضر است!». سرهنگ “عربی” از ساواک بود. ماجرای منبر رفتنم و دفاع از طلاب مظلوم فیضیه را فهمیده بود. میگفت «شجونی ببینمت ناخنهایت را میکشم!».
خیلی ترسیده بودم. وارد مسجد ارک شدم. جمعیت موج میزد. ماشینهای ساواکیها هم منتظرم بودند. این میدان رزمآور دیگری میخواست. خواستم برگردم.
ناگهان دو دست تنومند بازویم را گرفت. تختی بود! لبخندش هنوز یادم هست. از او اصرار و از من انکار. آخر سر هم مرا راهی منبر کرد.”
انتهای پیام /