به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، آذرماه یادآور شهادت فرزند رشید ماسال، شهید ابوعلی سینا جلالیان است. به این مناسبت زندگینامه و وصیت نامه این شهید عزیز را مرور میکنیم.
ابوعليسينا جلاليان در هفتم ارديبهشت ماه سال ۱۳۴۷ در روستاي ميرمحله شهرستان ماسال در خانوادهاي متقي و پرهيزکار ديده به جهان گشود.
ابوعلی سینا در زمان وقوع انقلاب با آنکه نوجوانی ۱۱ ساله بود، در راهپیمایی ها شرکت می کرد و انضجار خود را از رژیم پهلوی با پاره کردن تصاویر شاه خائن نشان می داد.
وضعیت مالی خانواده بیش از دوم راهنمایی به وی اجازه ادامه تحصیل نداد و ابوعلی سینا که با پدر بنایی میکرد، مجبور شد ترک تحصیل کند.
وی از آغاز جنگ قصد حضور در جبه ها را داشت که با مخالفت خانواده و مسئولین روبرو شد. نهایتا در سال ۱۳۶۵ در حالی که ۱۷ سال بیشتر نداشت با رضایت پدر و مادر به خط مقدم اعزام شد.
اولین حضور ابوعلی سینا در جبهه ها ۸ ماه طول کشید. پس از ۸ ماه، ۴۵ روز مرخصی آمد.
این شهید گرانقدر ماسالی مداح اهل بيت (ع) بود و زيارت بارگاه اباعبدالله الحسين (ع) از آرزوهای بزرگش بود.
خانواده او را ابوعليسينا ناميده بودند چرا که دوست داشتند وي در دانشگاه رشته پزشکي بخواند و پزشک شود اما ابوعليسينا جبهه دانشگاه را بالاتر از ديگر دانشگاهها دانسته بود و در حدود بيست و يک ماه حضور در جبههها در کنار پدر، برادران و دايي خود براي حفظ کيان انقلاب اسلامي از هيچ کوششي دريغ نکرده بود.
او که در گردان تخريب حضور داشت در ششم آذر ماه سال ۱۳۶۶ با اصابت تير و ترکش خمپاره از ناحيه سر و گردن در عمليات نصر ۸ ماووت عراق، در سن ۱۹ سالگي شهد شيرين شهادت را نوشيد و در جوار همرزمان شهیدش در کلزار شهدای ماسال به خاک سپرده شد.
***
متن زیر، مربوط به نامه صمیمانه شهید به پدر است که از وی به یادگار مانده است؛
بسمه تعالي
به خدمت پدر عزيزم آقاي کريم ا… جلاليان سلام عليکم و رحمه الله
.ضمن عرض سلام سلامتي شما را از در گاه خداوند متعال خواهانم و اميدوارم که هميشه در همه حال پيروز و موفق بوده باشيد و هيچگونه نا راحتي نداشته باشيد باري اگر احوالات از فرزندت ابو علي سينا جلاليا ن خواسته با شي الحمد الله سلامتي حاصل است و هيچ ملالي در بين نيست به جز دوري ديدار شما ست که مرا رنج مي دهد اميد است که با نوشتن اين نا مه نا لا يق نارا حتي مقداري رفع گردد. پدر چان به خدمت شما عرض کنم که من فعلا در سنندج هستم ولي باقر هم تا چند روزي با من بود يعني در سنندج بود الان چند روزي است که با قر را برده اند باقر به من گفت که ما داريم به منطقه مي رويم وقتي که با قر را بردند من رفتم از دوستانش سوال کردم آنها در جواب من گفتند باقر رفته به شوشتر و آنجا آ موزش مي بيند و سيما هم يک عدد نا مه دستي براي باقر فرستاد نا مه رسان نامه را به من داده تا من براي باقر بفرستم ديگر وقت شريف شما را نمي گيرم در پايا ن سلام من را به قندي – يونس – يو سف – افسانه – کا مي- سميه – شيرين – مر تضي – ها مون ومريم و فاميل و دوستان و آ شنا يان برسانيد . خدا حا فظ
***
متن کامل وصيت نامه شهيد ابو علي سينا جلاليان:
انا الله و انا اليه راجعون.
ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الکافرين.
خدايا به خاطر تو و اسلام تو و قرآن تو به هر کجاي دنيا براي مبارزه سفر خواهم کرد. خدايا بخاطر رسيدن به تو و عشق به تو از همه چيز خود و حتي از جان خود گذشته سراسيمه به سوي تو مي آيم.
اميدوارم قبول فرمائي که من جز گناه چيز ديگر در کوله بار خود ندارم. به اميد آنکه زبانم از همه خشنود باشد.
خدايا من از دنيا وارسته ام. از همه چيز خود دست شسته ام. دليلي ندارم که تسليم ظلم و کفر شوم و خدا را به طاغوت بفروشم. من ميسوزم تا راه حق را روشن کنم و همه قيود و بندها را بریده ام که آزادانه در معرکه حيات جولان دهم.
خدايا مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات ده تا حقايق را ببينم و جمال زيباي ترا مشاهده کنم. خدايا پستي دنيا و ناپايداري روزگار را هميشه در نظرم جلوه گر ساز تا فريب زرق و برق عالم خاکي مرا از ياد تو دور نکند. خدايا اينجا چه جائي است. اينجا از دانشگاه اخلاق بالاتر است زيرا اينان را که من مشاهده ميکنم انسانهاي معمولي نيستند. هر يکشان درياي اخلاق و عرفانند ولي حيف که هر يکشان يکي پس از ديگري بسوي معبود شان پر ميکشند و ما دوباره تنها ميمانيم با مسئوليت سنگين خونشان در اينجا.
انسان به برادران کوچک تر از خودش حسرت ميخورد. چون آنقدر با اخلاص نماز و دعا مي خوانند که انسان بي اختيار گريهاش مي گيرد. خدايا من چگونه خودم را با اين عزيزان مقايسه کنم. اينان درياي معرفتند. اينان خالصانه سلاح در دست ميگيرند و عاشقانه ميرزمند و جان تسليم ميدارند.
خدايا دوست دارم مقداري از عشق و شجاعت واخلاصشان را به من عطا فرمائي. نميدانم با چه زباني اين مطالب را بيان کنم. وقتي با اين برادران صحبت ميشود ميبينم بعضي ها برادرشان شهيد يا مفقود است اينان سلاح آنان را بدوش مي کشند. فقط انسان بايد اينها را ببيند تا درس بگيرد و واقعا همين خانواده هاي شهيد پرور با تربيت عزيزاني نخواهند گذاشت امام تنها و راه امام حسين (ع) و اسلام بي پيرو {شود.} پس خدايا با وجود آنها چگونه انسان مي تواند اينجا را ترک کند.
حال اينکه تاريخ تکرار شده هر کس ياران حسين را ياري نکند در آ خرت بايد پاسخ گو با شد و هر کس مدعي است اگر در روز عاشورا مي بود جزء يزيديان نمي بود بايد پاي در عرصه جنگ بگذارد و در عمل ثابت کند و در راه حسين جان دهد. پس سعي کنيد جبهه ها را گرم نگه داريد تا آنهايي که در اينجا هستند خسته نشوند.
در پايان چند کلمه اي براي پدر و مادرم مي نويسم. پدر و مادر م درود بر شما که با زحمتهاي فراوان و با هر دردي مرا بزرگ کرديد و به جبهه فرستاديد تا با دشمنان اسلام مبارزه کنم. درود بر شما که به من ياد داديد لبيک گفتن را. لبيکي که امام حسين (ع) در ۱۴۰۰ سال پيش هل من ناصر ينصرني آ نرا گفته است. خدا به شما اجري بزرگ بدهد انشا الله.
پدر ومادرم در مقابل دشمن گريه نکنيد که آنها خو شحال شوند. در مقابل دشمن چنان سخت و استوار باشيد تا لرزه بر اندامشان بيفتد. تا ديگر دورتان نيايند.
در پايان از تمامي دوستان و آشنايان و فاميلها حلاليت مي طلبم و اميدوارم اگر حقي به گردن من داشته اند ادا نشده مرا ببخشند و در همين لحظه بيان مي نمايم اگر حقي از من به گردن کسي مانده همه را بخشيدم و از همه راضي هستم. باشد که خداوند از سر تقصيرات اين بنده حقير در گذرد. در ضمن دوست ندارم کساني که مخالف اين انقلابند در تشييع جنازه ام شرکت کنند و نه در مراسم مسجد. زيرا هدف ما حفظ اين انقلاب و اسلام بود و در همين راه نيز جان داده ايم. همانها مخالفين و دشمنان ما هستند. خدا حا فظ.
شهید گرانقدر
تا زنده هستیم مطمئن باش راحت را ادامه خواهیم داد
پشتیبان ولایت خواهیم بود
فقط ما را دعا کن که بر نفس خود غلبه کنیم
روحت شاد یاد همیشه جاوید باد ای شهید
با سلام
از یک بسیجی شهدای مرکزی میرمحله بعید است که راه را با راح بنویسه (راحت را ادامه…)