به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، محتشم سلیمانی ضمن یاداشتی ادبی نوشت؛
خزان خرامان خرامان کوله بار خستگی های سه ماهه اش را جمع و جور می کند و با شروع یلدا، شب دلنشین و سنتی ایرانیان، زمستان را نوید میدهد.
کوچه پس کوچه های شهر سرد است، خیابان ها اندکی شلوغ تر از گذشته اند، فریاد و صدای فروشندگان دوره گرد بیشتر از گذشته شده و سوغاتی های بلندترین شب سال در شهرهای کوچک و بزرگ این سرزمین صدا زده می شود و شور و هیجان خاصی به این روزهای پایانی سرد پاییزی می بخشد.
اما شاید در نگاهی دیگر ازاین شهر پر از هیاهو، نگاهی مضطرب باشد. پر از بغض و در قدم زدن های روزهای آخر پاییز، سرما را بیشتر احساس کند. شاید اشکی در چشمانش بغلتد اما غرور مردانه، مانند سدی ستبر جلویش را بگیرد.
یلدا، دیگر شاید برایش قشنگ نباشد. وقتی قیمت ها سر به فلک بزند. وقتی حقوقش را چندین ماه نگرفته باشد. وقتی شرکت تولیدیش در آستانه ورشکستگی باشد و نگاه امیدوار دخترکش صدای زنگ خانه را بپاید…
و شاید کمی آن طرف تر باشند کسانی که به نان شب محتاج باشند. به خانه ای برای گرم شدن. خانواده ای برای با هم بودن. پتویی برای گرم شدن و شاید هم کارتنی برای خوابیدن…
اما بیایید بهانه کنیم بلندترین شب سال را…
یلدا را…
مهربانی را…
شاید یلدا بتواند بهانه باشد. بهانه ای برای با هم بودن. با هم شدن. با هم زیستن. با هم لذت بردن.
بیایید نگذاریم. نگذاریم کسی در این شب ها دل شکسته باشد. بغض هایی در گلو رسوب شود و نگاه پر صلابت پدری زمین گیر شود. چشم مادری گریان باشد و دلهره جای شادمانی را در واپسین لحظات خزان بگیرد…
شاید بتوان با کمترین هزینه های مادی و معنوی خاطرات خوبی را رقم زد. نگاهی را روحی تازه دمید. گل لبخندی بر لبان خشکیده ای نمایان کرد. سردی ها را کنار زد و گرمای روحبخش زندگی را نوازاند…
نگذاریم یلدا تلخ ترین شب کودکان و خانواده هایی باشد که حسرت دارند. حسرت کمترین ها و کوچک ترین آرزوها. هر چند کم، هر چند ناچیز، اما می شود بود و ساخت زیباترین ها را…
می توان دریایی بود. می توان بخشید. می توان گذشت کرد. می توان خنداند. می توان…
بگذاریم یلدا بهانه باشد. بهانه ای تا انسانیت را معنای تازه ای ببخشیم…