به گزارش ماسال نیوز؛ قسمت بیستم برنامه جهانآرا شب گذشته روی آنتن شبکه افق سیما رفت.
شب گذشته برنامه جهانآرا با موضوع «تأثیر موسیقی و سرود» در انقلاب از شبکه افق سیما پخش شد.
حمید شاهنگیان موسیقیدان و آهنگساز شاخص انقلاب میهمان ویژه این برنامه بود و محمدحسین بدری نیز بهعنوان مجری- کارشناس حضور داشت.
ارتباط تلفنی با بهزاد عبدی آهنگساز نسل بعد از انقلاب از دیگر بخشهای این برنامه بود.
در ادامه متن کامل این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
بدری: آقای شاهنگیان! یک اشتباهی در ذهن ما شکل میگیرد و فکر میکنیم اتفاقهایی که در حدود سالهای هه ۵۰ افتاد و بعد از آن انقلاب پیروز شد کمی خود به خود و آسان افتاده است. حتی در باره ما که امام را آدم بزرگی میدانیم که آدم مؤثری بوده و توانسته در این سرزمین و جهان تأثیر جدی بگذارد، فکر میکنیم امام از پلههای هواپیما که پایین آمد، دست خود را بلند کرد و بعد فرمودند لکن اینگونه شود و همان شد! حواسمان پرت میشود که چگونه در اجزای سلولهای این جامعه آدمهایی از سالها قبل در مسیر همین مبارزه چه کارهایی کردند.
آقای عباس میرهاشمی که مسئول انجمن عکاسان جنگ و انقلاب است میگفت در اوایل انقلاب در محله نازیآباد چادر زده بودند و کتاب میفروختند. کتابها هم خیلی زیاد نبوده، به بهانه فروش کتاب با مردم حرف میزدند و روبهروی آنها هم منافقین و گروهکها بودند که مجله و کتاب داشتند و با مردم حرف میزدند. گفت شب در چادر میخوابیدیم که آن را آتش نزنند. یکوقت میشد میگفت که بچههای دبیرستانی دو هفته و سه هفته هنوز خانه نرفته بودند. یکی از خانه غذا میآورد تا آنجا بمانند تا بتوانند کاری را که شروع کردند ادامه دهند تا کار زمین نخورد.
برای شروع بحث قدری از شروع کار بگویید که چندسال قبل از انقلاب است؟ کسی هم چک سفید امضا نداده بود که اگر پنج سال بجنگید انقلاب اتفاق میافتد. چرا این کار را شروع کردید؟
شاهنگیان: در آستانه دهه فجر هستیم. فکر میکنم که حیف است آن طلوع فجر انقلاب را تبریک نگوییم. شما از کارهایی که سالها قبل انجام شده بود و محصول آن را در جریان انقلاب و بعد از آن دیدیم صحبت کردید. در کنار یاد آتشنشانان عزیزی که با همان روحیه سالهای ۵۵ تا ۵۷ فداکارانه خطر و جان خود را فدای هممیهنان خود کردند، یادی هم کنیم از دو استوانه بزرگ انقلاب یکی در وادی سیاست یعنی حضرت آیتالله هاشمی و یکی هم دیرک اصلی خیمه شعر و سرود انقلاب یعنی آقای حمید سبزواری که امسال جشن خود را بدون حضور این دو بزرگوار برگزار میکنیم. من خیلی پشت دوربین قرار نمیگیرم و میخواهم از این فرصت سوءاستفاده کنم و از همه کسانی که صدای من را میشنوند میخواهم برای شادی روح همه این عزیزان صلواتی هدیه کنند.
سرود «برخیزید»، من را به همان سالها برگرداند. این سرود در سال ۵۷ ساخته شد و ۱۲ روز قبل از تشریففرمایی حضرت امام این اتفاق افتاد. در آن روزگار هرکسی هر کاری از دستش برمیآمد برای انقلاب میکرد. اینکه میگویم هرکسی نه به معنای عمومیت ۳۵ میلیونی آن روز، اصولاً این کارهای تاریخی این چنینی عام نیست و معمولاً یک گروه خیلی خاصی هستند که این کارها را انجام میدهند و بعد آرامآرام دیگران را درگیر و همراه میکنند و بعد هم اتفاقات دیگر بهدنبال آن میافتد. در مجموعه هنرمندها لااقل تاریخ امروز را میشود ورق زد و معلوم میشود عزیزانی که تعلقات انقلابی هم داشتند، ولی کسی بهمعنای جدی وارد میدان عمل نمیشد. شرایط خیلی سختی بود. یادم افتاد از روزهای بعد از پیروزی انقلاب، بعد از اینکه روزها فعالیت عمومی خود را انجام میدادیم شبها سر چهارراهها و کنار مساجد و در خیابانها پاس میدادیم و بعد ناگهان یک موتور یا ماشین میآمد و همه را به رگبار میبست، به بعضیها میخورد، بعضیها شهید میشدند و بعضی هم زخمی. این برای اوایل انقلاب است. بعد از ۲۲ بهمن تا اردیبهشت این اتفاقات بهشدت زیاد بود و ما اینقدر بچههای نوجوان را در این ایام دیدیم که چه شجاعانه و فداکارانه میایستند با اینکه خطر هست، خطر میکنند و برای حفظ آن انقلابی را که شاید خیلی هم از آن چیزی نمیفهمیدند تلاش میکردند. همین نوع از آدمها قبل از پیروزی انقلاب هم بودند، ولی دیده نمیشدند.
یکی از کارهایی که قبل از پیروزی انقلاب کردم و بهنظرم خیلی مؤثر بود و سروصدای آن اصلاً مثل خمینی ای امام و برخیزید نبود، ولی تأثیر آن قطعاً در آن روزگار بیشتر بود، کاری بود که با سرباز صحبت میکردم و میگفتم «تو از مایی، برای چه در خدمت دشمن هستی؟ اگر دست خود را بههم بدهیم میتوانیم خیلی کارها بکنیم، تو از کشتن برادران خود پرهیز کن». همانموقع به فکرم رسیده بود که این کار را با یک گروه کمسن و سال اجرا کنم تا معصومیت بیشتری داشته باشد و همانموقع با آقای حسین شریف -همان قاری که اذان آن را میشنوید- تماس گرفتم و گفتم چند بچه کوچک میخواهم که بتوانند بخوانند. آقای شریف هم ۲۰ دانشآموز آورد. روز اول تمرین کردیم که کار به نتیجه نرسید. فکر کنم شب اول محرم بود، خانهای که تمرین میکردیم حدود میدان خراسان بود، بچههای آنجا هم بچههای انقلابی بودند. در میان ۲۰ نفر، هشت نفری که بهتر میخواندند را صف جلو گذاشته بودم. خداوند آقای صبحدل را رحمت کند، یادشان بخیر ایشان هم کمک میکردند و حضور داشتند و ضبط هم میکردند. فردای آن روز که برای دنبال کردن کار رفتیم، دیدم از آن تعداد دو نفر نیستند. سئوال کردم و گفتند که اینها شب گذشته تیر خوردند. یعنی اینقدر این تازه است که بیشتر به داستان شبیه است. بهنظر میرسد تخیلی باشد، ولی عین واقعیت است. این بچهها از اینطرف داشتند کار فرهنگی انجام میدادند، از طرف دیگر در اللهاکبر گفتنها تیر خورده بودند. شب اول محرم در تهران کشتار بدی شد. اینکه شما گفتید واقعی است، هر اندازه این کتاب را بیشتر ورق بزنیم و بهعمق آن برسیم و دورتر را نگاه کنیم، از اینها بسیار بیشتر پیدا میکنیم.
بدری: شما یکبار گفتید نمیتوانستید بهکسی اعتماد کنید که سرود انقلابی تولید کنید. تصمیم گرفتید یکنفره سرود بخوانید. ما بار اول که شنیدیم گفتیم این چه حرفی است! مگر یکنفره میشود سرود تولید کرد. شما چگونه این کار را کردید؟
یک نفره و با دو ضبط صوت سرود ۱۷ شهریور را ساختم
شاهنگیان: شاید شما درست فکر کردید، واقعاً یکنفره نمیشود. بالاخره خداوند گاهی اوقات چیزهایی را به ذهن آدم میرساند. وقتی من کار سرود را شروع کردم بهنظر من یک الهام الهی بود. خداوند خودش میداند چرا برای من باید این اتفاق میافتاد. بعد از اینکه من سرود ۱۷ شهریور را ساختم و خواندم بهدلم نمینشست، برای اینکه میخواستم جمعیت این حرف را بزند. کسی را هم نداشتم که صدا کنم که چندنفره بخوانیم. امکانات اینکه یک نفره بخوانم و با دوبلههای مختلف ضبط کنم و در رکهای مختلف تنظیم کنم نبود.
بدری: با کاست ضبط کردید.
شاهنگیان: بله، یک ضبط صوت از خودم داشتم. بهفکرم افتاد اگر این ضبط صوت بخواند و من هم با آن بخوانم میشویم دو نفر، فقط یک ضبط دیگر میخواهیم که این را ضبط کند. یک دوستی بنام حمید ملکتبار دارم که خداوند حفظش کند. یک ضبط صوت بزرگ داشت. گفتم ضبط صوتت را میخواهم. آنوقت هم همه، نوارهای امام را گوش میدادند. حمل این ضبط هم خودش خطرناک بود. در مثل میگویند چوب را که برداری گربهدزد خبردار میشود…
بدری: همه میدانند که ضبط را برای چه چیزی میخواهید.
شاهنگیان: دقیقاً همینطور است. بههرحال ضبط را گرفتم و همین کار را کردم و دیدم عجب! شد. خیلی هم خوب شد. منتهی چون در زیرزمین از این استفاده میکردم یک اکوی طبیعی هم داشت. البته هر باری که ضبط میکنید کیفیت قبلی افت میکند، ولی چون با صدای رو، همان صدای زیری هم بود آنها مثل صدای سایه میشد و بهنظر میرسید چقدر این گروه حرفهای هستند و با هم میخوانند و صداها خیلی یکنواخت است!
بدری: کدام سرود بود؟
شاهنگیان: «۱۷ شهریور روز ننگ تو/ ۱۷ شهریور افتخار ما». اولیش این بود، برای بعدیها هم این کار را انجام دادم. تا وقتی که آرامآرام گروه تشکیل شد که آقای شمسایی و صبحدل و دوستان دیگر اضافه شدند و کار فرق کرد.
بدری: این کار ترس ندارد؟ یک سیستم حاکم مثل حکومت پهلوی که یک دستگاه امنیتی بنام ساواک دارد و افراد را به کمیته مشترک ضد خرابکاری میبرد و چرخ میکند. ما واقعاً آدمهای فراموشکاری هستیم. فردی با روحیه لطیفی که دارد میخواهد کاری کند و این بلاها سرش میآید. نمیترسیدید اگر گیر میافتادید چه سرنوشتی در انتظار شما بود؟ من فکر میکنم بچههایی که الان کار میکنند، چه کسانی که خیلی جوانتر هستند و چه کسانی که یک نسل از شما کوچکترند و الان کار میکنند، بالاخره زحمت میکشند و ممکن است در کیفیت، رشدهایی هم کرده باشند، ولی شوخی ندارد که اگر ما کاری را انجام میدهیم، پای خود را روی شانههای افرادی گذاشتهایم. اگر آقای سبزواری ما را میدید و نمیگفت که چه حقی بر گردن نسلهای آینده دارد، این دلیل نمیشود که ما هم بیتفاوت باشیم. یادم هست آخرین باری که خدمت آقای سبزواری رفتیم خیلی مریضاحوال بود و بعضی مطالب را به او یادآوری میکردند. البته شعر مرگ بر آمریکا را از من و دوستانم بیشتر بهیاد داشت و میگفت مثلاً این قسمت را اشتباه میخوانید. انگار بعضیها نباید پیر شوند و از دنیا بروند. دوست داشتم آقای سبزواری هیچوقت نمیمرد و مریض نمیشد. من وقتی آقای سبزواری را میدیدم با اینکه پیر بود و کسوتی داشت، فکر میکردم این عزیزان هیچوقت نمیمیرند، یعنی ما بزرگ میشویم و میمیریم، ولی آنها هستند و همان کارها را ادامه میدهند. انشاءالله همیشه باشید.
آقای بهزاد عبدی در سالهای گذشته کارهای مختلفی منتشر کرده، در دوره امروز هم کار میکنند و طبیعی است به اقتضائات امروز کار بسازند. مسافر هستند و ظاهراً به اوکراین میروند و با ارکسترسمفونی آنجا کار میکنند. آقای عبدی! جشنواره موسیقی برگزار شد و الان جشنواره فیلم در حال برگزاری است و خیلی هم سر شما شلوغ است.
عبدی: بله، حدود هشت فیلم در جشنواره دارم.
بدری: شما خیلی کارهای متنوعی دارید. بخصوص در موسیقی فیلم، وقتی دقت میکنیم تنوع آن خیلی بیشتر میشود، ولی بعضی از کارهای شما با عنوان «شهید علم» و «پیادهروی اربعین» خیلی آدم را بهوجد و سر ذوق میآورد. شما بیکار هستید که از این کارهای مربوط به انقلاب انجام میدهید؟
عبدی: من موسیقی را با سرود شروع کردم، اگر کسی بگوید موسیقی را با سرود شروع نکرده، احتمالاً اشتباهاتی دارد.
بدری: یعنی شما عضو گروه سرود بودید و میخواندید؟
عبدی: بله، از چهارم دبستان در گروه سرود بودم و این تا چهارم دبیرستان ادامه داشت. دانشجو هم که بودم بازهم قاطی بچههای سرود میرفتم سرود میخواندم و این قضیه هیچوقت از من منفک نشد.
بدری: از چه سالی شروع کردید؟
عبدی: سال ۶۱ یا ۶۲٫ سرود را هم یادم هست. پدرم در نیرو هوایی خدمت میکرد. یک آقای خلبانی سنتور میزد و قطعه در باره بهمنماه و در دستگاه چهارگاه هم ساخته شده بود. بعد که بزرگتر شدم و وارد مقطع راهنمایی شدم بازهم در گروه سرود بودیم، یک آقای بهاسم آقای صدیقگفتار بود که نابینا بود و پیانو میزد. تمام آن سرودها در ذهنم هست و روزی همه آنها را برای ارکستر تنظیم خواهم کرد. تمام آن سرودها و تمام آن حال و هوا برایم جالب بود. یادم هست جلوی مجلس شورای اسلامی در آن زمان سرودی را با عنوان «کوله بارت را بردار ای رزمنده مسلمان» اجرا میکردم. من تکخوان بودم. آنجا خواندیم. آقای هاشمی هم سخنرانی داشتند. آقای فردین خلعتبری هم فلوت میزدند. هرچه که در موسیقی به آن رسیدم بهخاطر سرود است. بهراحتی این را میتوانم بگویم که مدیون سرود هستم.
بدری: چرا در اوکراین مشغول ساخت سرودهای مربوط به انقلاب هستید؟
سرودهای انقلابی با عشق ساخته میشوند و ماندگار هستند/ سرودهای انقلابی میسازم تا خاطرات انقلاب فراموش نشود
عبدی: انقلاب از ابتدا تا الان یک روندی داشته است. وقتی آقای شاهنگیان این سرود را میسازد با تمام سلولهای بدنشان این سرود را نوشته و ساختهاند، چون به یک موضوعی متعهد و عاشق آن بودند. طبیعتاً وقتی از عشق سرچشمه گرفته روح دارد و روح هم نامیرا است و الان هم جاری است. این تا سالهای سال خواهد بود. من اگر سرود میسازم و دنبال آن هستم بنا به اعتقادات و تعهداتی که نسبت به یک موضوع وجود دارد این کار را میکنم. وگرنه موضوعهایی دیگر هم هست که شاید مربوط به اعتقادات و تعهدات نباشد. آن انقلابی که درک شده برای همان انقلاب کار میکنیم. انقلابی که آن را با سرود «خمینی ای امام» و «برخیزید» میشناسیم. خیلی از این سرودها را در آرشیو دارم و از آنها درس میگیرم، نه فقط درس موسیقی که آن علیحده است، بلکه درس تعهد که چگونه میشود کاری چنین جاودانه خلق کرد. یکی از کارهایی که در اوکراین میکنم ساختن سرود است. موسیقی فیلم و اپرا هم هست. جالب است بدانید در همین اوکراین که زندگی میکنم بهقدری سرودهای زیبا و با کیفیت از نظر شعر و موسیقی و ارکستراسیون وجود دارد، که میتوانید در آن حرکت را ببینید. من در دورانی زندگی میکنم که قبل از آن انقلاب بود و بعد جنگ شد و بعد هم دوران سازندگی و بعد از آن دیگر چیزی نبود. اگر از من میپرسید شما بیکار هستید سرود میسازید پاسخ میدهم برای مفاهیم کار میکنم که خاطرات از دست نرود، وگرنه الان در مجموع فرم و نوع موسیقی عوض شده است.
بدری: میدانید چقدر در بدنه متوسط جامعه و بدنهای که ما آن را نمیبینیم این کارها را چقدر دوست دارند؟
عبدی: خیلی دوست دارند. واقعاً بازخوردهای خیلی جالبی از مردمی که حتی ممکن است نسبت به آن موضوعها اعتقادات کمرنگی داشته باشند دیده و شنیدهام.
بدری: آقای شاهنگیان! کار پنهانی چگونه اتفاق میافتد، یکوقت ممکن است به قیمت جان آدم تمام شود. بعضیها با خیلی کمتر از این حرفها در آن دوره در زندانهای ساواک شهید شدند و نتوانستند از آنجا بیرون بیایند.
شاهنگیان: آقای عبدی از عشق سخن گفت، درست میگویند. این کار را فقط باید از عشق توقع داشته باشیم. آقای سیدحسن حسینی گفت «از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند»؛ شما در این دایره پرورده شدهاید. وقتی پرورده شدید بالاخره باید در یک جایی بروز کند. همه کسانی که آن روز ایثار میکردند و خودشان را در معرض همه خطرات قرار میدادند و اینکه امشب از آتشنشانان یاد کردم بهخاطر این بود که کار آنها خیلی با کارهای آنروز ما شباهت دارد. شما بایستی همه خطرات را به جان خود بخرید تا وارد یک وادی پر از خطر شوید. به موازات آن میتوانید کارهایی که آن روز میشد با کارهایی که امروز این بچهها انجام دادند کنار هم قرار دهید. خانمی تعریف میکرد یکی از آتشنشانان چنان من را بیرون انداخت که دست و بالم زخم شد، ولی خودش زیر آوار ماند، این را چگونه باید توصیف کرد؟ عین همین کار، اتفاقاتی بود که در زمان انقلاب میافتاد، یعنی کسانی که خودشان را در معرض همه خطرها میگذاشتند. چه آن کسی که اعلامیه پخش میکرد، چه آن کسی که روی دیوار شعار مینوشت و چه امثال ما، همه در معرض خطر بودند و به نظر من در نسل امروز که هیچ، برای دو نسل قبل از آن هم حتی قابل تصور نیست وحشتی را که ساواک در آن روزگار ایجاد کرده بود و ترسی که کل جامعه از خشونت و تسلط آن بر همه جامعه وجود داشت. شما در آن شرایط یکدفعه میبینید آقای سبزواری بلند میشود و میگوید، طرب رمیده ز گلشن، چه گلستان است این/ نشاط رفته ز مرغان، چه گلبانگ است این/ گلی نماند که گلچین از شاخسار نچید، چه آفت است چمن را، چه باغبان است این»؛ یا میگفت «چنان که باغ من آسیب باغبان دیده، گمان مدار که از باد مهرگان دیده/ شبی به محفل آزادگان درآی و ببین، چه حادثات که این گله از شبان دیده». بهجز عشق چیز دیگری نیست که به این افراد شهامت میدهد. چگونه میشد آقای سبزواری که آنوقت ۵۵ ساله بود با این شهامت مثل یک جوان ۲۰ ساله میان میدان بیاید و با صدای بلند فریاد بزند؟ آقای شمسایی این را بالای منبر میخواند و ساواک هم میدید، «ز مرحمت ز سرم سایه ای خدا بردار که جان به تاب و تب آمد چه سایهبان است این».
بدری: آنهم آقای سبزواری با آن سن و سال که زندگی او روی زمین پهن است.
شاهنگیان: بله، بچههای بزرگ دارد، داماد دارد، ولی اینگونه میآید. بههمین دلیل است که میگویم که معدود هستند کسانیکه در این وادی قدم میگذارند، ولی بهلطف خدا ما در آن دوران جان سالم بهدر بردیم.
بدری: بهقول مرحوم سیدحسن حسینی «از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند»، منتهی بهلحاظ اجرا باید چه اتفاقی بیفتد؟ شما شروع به کار کردن میکنید. احتمال هم دارد که بخشی از کار را از آدمهای نزدیک خودتان پنهان کنید. یکدفعه سر شوخی و رفاقت، حرفی را مطرح کند که کار دست آدم میدهد. این کارها چگونه تولید میشد؟ شما در کاست سرودی را ضبط کردید، این کارها چگونه به دست مردم میرسد؟
شاهنگیان: در باره اینکه گفتید از اطرافیان هم پنهان شود خاطرهای بگویم. یک کاری را با عنوان «زندانی» خوانده بودم و خیلی بلند فریاد میزدم که «زندانی، چشم ما به راه آزادی است». یک فریاد زندانی میزدم و بعد دکلمهوار میخواندم که چشم ما به راه آزادی است. «آزادی، نام تو ترانه شادی است». یک بچه خواهری داشتم که هشتساله بود و پدرش در هفتسالگی فوت کرده و یتیم شده بود. صدای من را تشخیص داده بود و قسم میخورد و میگفت به جان مادرم این دایی حمید است و من ناچار بودم او را بزنم که این حرف را نزند! واقعاً اینطوری بود. نه مادرم میدانست و نه خواهرهایم، چون دلیلی نداشت این کار را کنم، برای اینکه اگر به یک نفر میگفتی، نفر دوم هم میفهمید و بعد پخش میشد. کمااینکه بالاخره لو رفت و از ساواک به سراغ من آمدند.
بعد از اینکه این کارها تولید شد، آقای شهاب گنابادی در مسیر توزیع نوارهای حضرت امام بود. ایشان به دست ما میرساند که ما توزیع کنیم.
بدری: با شما نسبتی دارند؟
در سالهای منتهی به انقلاب پشت نوارهایی که صدای امام ضبط میشد، حتماً سرود بود
شاهنگیان: پسردایی بنده هستند. سرگروه توزیع نوارها از نظر ما ایشان بود، ممکن بود افراد دیگر هم فعالیت میکردند. دایی من که عموی ایشان میشد فوت کرده بود. در همان شبهایی که خانوادهها دور هم مینشینند، نوار کاری را که انجام داده بودم را به او دادم. سر شام بود. گفت این چیست؟ گفتم برو گوش کن. ایشان بلند شد و به ماشین رفت و نوار را گوش کرد و برگشت آمد. از شوق گریه میکرد، گفت این از کجا آمده؟ گفتم شما چکار دارید از کجا آمده، خوب است؟ گفت عالیست. من نگفتم از کجا آمده، ولی او فهمید. اولین کاری که کرده بودم نامی از حضرت امام در آن نبود. گفت خیلی خوب است حمید، ولی نمیتوانی اسم امام را در آن بگذاری؟ من از سر شام بلند شدم و به کوچه رفتم تا قدم بزنم. بیتها را عوض کردم. همه آنها را هم باید حفظ میکردیم و نمیشد بنویسیم، چون دستخطمان لو میرفت. اگر چیزی هم مینوشتم با دست چپ مینوشتم که معلوم نشود خط کیست. نشانههای آن خفقان اینجاست که ما چگونه میبایست این کار را انجام دهیم. از اول این کار را کردم و نوار جدید را به او دادم. از آن به بعد وقتی نوارهای حضرت امام میآمد حتماً پشت آن سرود بود. در آن فاصله تکی تولید میکردم که آرامآرام گروه شدیم. توزیع نوارهای حضرت امام مثل شبکه تلگرام امروز سرعت داشت. البته به نسبت امکانات موجود. فوراً پخش میشد و مردم بین همدیگر توزیع میکردند.
بدری: دورهای که ساواک دنبال شما افتاد گیر افتادید؟
شاهنگیان: خداوند همیشه کمک میکرد. آنها خیلی اطراف ما را گشتند. دو اتفاق خیلی نزدیک به گیرافتادن برای ما افتاد. یکی از آن با آقای صبحدل در طبقه سوم حسینیه ارشاد بودیم. داشتیم تمرین میکردیم و من تعجب میکنم که ما آنروز صدا نداشتیم. یک پیرمردی بود که کار کاشیکاری گنبد را انجام میداد. خیلی پیر بود و عینک خیلی ضخیمی هم داشت. لاغر هم بود. بعضی وقتها که هوا سرد بود و شرایط مساعد نبود آنجا میخوابید. ظاهراً یکوقت که ساواک آنجا ریخته بود و پیرمرد را گرفته بودند، از او پرسیده بودند که اینجا چه کسانی فعالیت میکنند؟ او هم گفته بود اینجا کسی نیست. همه کلید اتاقها هم در دستش بود. موقع گشتن اتاقها اینقدر طول میدهد که اینها را خسته میکند. بالاخره پایین را نگاه میکنند و به طبقه پایین میروند و برمیگردند. اینها که میرفتند پیرمرد نفسزنان بالا آمد که فرار کنید که اینها آمدند شما را بگیرند. واقعاً تعجب برانگیز است که اینها تا طبقه دوم آمدند و بالاتر نیامدند. اصلاً چطور صدای ما در میآمد. ما یا داشتیم قرآن میخواندیم، یا ادعیه ضبط میکردیم یا سرود.
یکبار دیگر شب را به خانه آمدم. بهندرت اتفاق میافتاد خانه باشم. شبهایی هم اتفاق میافتاد که هیچجا نداشتیم بخوابیم. صبح بعد از نماز مادرم گفت ماشین که دم در است، خیلی وقت است روشن نشده، برو روشن کن. من عادت نداشتم پیژامه بپوشم، همیشه شلوار لی بهتن میکردم. سرد هم بود. یکچیزی روی دوشم انداختم و پایین آمدم و ماشین را استارت زدم. روشن شد. سر یک سهراهی بودم. از دور دیدم دو ماشین به سمت من میآیند. ماشینهای ساواک هم بیشتر پژو ۵۰۴ بود. نزدیک خانه ما آمدند پیاده شدند. یکعده به سمت کوچه روبهرو رفتند و دو نفر دیگر هم دم در آمدند و در خانه ما را زدند. حالا من هم در ماشین نشستم و در فاصله ۱۰ متری آنها را نگاه میکنم. فقط نگران بودم اگر مادرم در را باز کند چه اتفاقی میافتد. ایشان هم هوشمندانه در را باز نکردند و لب تراس آمدند. من هم خیالم راحت شد. دیدم مادر میگویند از اینجا برو. من هم دنده عقب گرفتم و خیلی عادی از آنجا دور شدم و به منزل آقای صبحدل رفتم. به ایشان گفتم فرار کنید که الان سراغ شما هم میآیند. سوار ماشین شدیم و به شهرستان رفتیم.
بدری: مادر شما بیتابی نمیکرد؟
مادرم میگفت اگر میخواهی در این راه کشته شوی، اول یک کاری انجام بده و مفت جان خود را از دست نده
شاهنگیان: تا مدتی که معلوم نبود این کارها را میکنم که هیچ، البته به تظاهرات میرفتیم. یک روز که مادرم خانه خواهرم بود وبه دیدن ایشان رفتم، وقتی بیرون آمدم دنبال من در راهرو آمدند، یک پنجره رو به کوچه داشت. از در که به کوچه آمدم از پنجره راهرو من را صدا کرد و گفت حمید مواظب خودت باش، کاری نکرده کشته نشوی. یک کاری بکن و بعد کشته شو. این روحیه ایشان بود. میگفتند مفت جان خود را از دست نده.
مفهوم «مرد» در این سرزمین خیلی ریشهدار است
بدری: در بعضی از این کارها به نظر میرسد اینها علاوه بر اینکه سرود و حماسی است و بعد از این همه سال که شنیده میشود و کهنه نمیشود، دو باره همین الان به من میگوید که بلند شو و کاری کن. علاوه بر اینها یک مضامینی در اینها وجود دارد، مثل کاری که با مطلع «ای دین انسانساز» شروع میشود، اینها جز به جز به ما در حال ارائه یک قواعد کلی هستند، یعنی از نظر مفهوم و محتوا اینقدر قوی است که میشود اینها را نوشت و در باره آن ساعتها حرف زد. ما خیلی چیزها را در این سرودها مرور میکنیم. مدام به ما میگوید که ما برای عدالت این کارها را میکنیم، ما نوکر امیرالمؤمنین(ع) هستیم، ما بزرگ شده مکتب پیامبریم، اگر قرار است بمیریم بیخودی نمیمیریم. من وقتی آن تعداد از سنگ قبرهای بسیار زیاد از شهدای انقلاب را میبینم نمیدانم چکار انجام بدهم تا احترام آنها را حفظ کنم. واقعاً مفهوم «مرد» در این سرزمین خیلی ریشهدار است.
این سرودهای انقلابی هویت ما را تشکیل میدهد
شاهنگیان: اینکه گفتید چرا هنوز هم بعد از این همه سال وقتی میشنویم تأثیرگذار است به نظر میرسد اعتبار این سرودها برمیگردد به آقای سبزواری. چون این کلام ایشان است. درست است که با ملودی و موسیقی شنیدهتر شد، ولی به نظر میرسد آن سخن که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، زمان بر نمیدارد. شما درست میگویید. من فکر کنم ۴۰ سال دیگر هم اگر کسی این دل را داشته باشد اینها را پیدا میکند و گم نمیشود. در آن سلامت و صداقت و حمیت و عشق و اعتماد و اعتقاد و ایمان بوده است. قبلاً هم این را گفتم. چندسال قبل جوانی به من گفت که خیلی وقت است دنبال شما میگردم، گفت میخواستم کسی که این سرود را ساخته ببینم. گفتم مگر این سرود چه ویژگیای دارد؟ گفت ما یک گروه مطبوعاتی هستیم و هر روز این سرود را گوش میکنیم و میخوانیم. میگفت از بس این سرود را در خانه خواندم صدای همسرم در آمده. من گفتم چرا اینقدر این سرود را میخوانی؟ مثل اینکه من سئوال اشتباهی کرده باشم ناگهان گفت این هویت ماست. گفت اگر کسی از من بپرسد تو چه کسی هستی میگویم «در مکتب اسلام ما پرورده شد سلمان/ عمار و بوذر خاست زاین مرد آفرین دامان/ نام علی رخشد به طاق بلند ایوان/ خون شهیدان میدود در این رگ و شریان»، بند بند آن هویت داشت. بهقدری شناسنامه پرملاتی برای یک جوان مسلمان انقلاب درست کرده که حد ندارد. بعد از اینکه ایشان این را گفت من با خودم گفتم تابهحال به این شعر اینگونه فکر نکرده بودم. من بهعنوان یک پیام که باید یکجور به گوش مردم برسد سعی کردم، ولی اینکه شما میگویید تازه متوجه شدم چه بوده است. بله، بسیاری از این کارها اینگونه است.
بدری: آقای احمدعلی راغب آهنگساز جدی انقلاب و بعد از آن، در بستر بیماری هستند. در باره آقای شهید مجید حدادعادل هم که در این زمینه فعالیت داشتند و بهخاطر شهرت نام یکی از برادران ایشان ما از او غافلیم خاطراتی بگویید.
شاهنگیان: این دو عزیز خصوصیات کاملاً متفاوتی دارند، ولی در یک وجه اشتراک دارند و آن هم خدماتی است که در وادی موسیقی انقلاب داشتند. آقای مجید حدادعادل هم در زمینه مدیریت فرهنگی و تولید صدا فعالیتهایی داشتند. راغب عزیز، مرد فراموش ناشدنی بعد از انقلاب ماست. در دوره اول انقلاب میتوانم هنرمندان وادی موسیقی را به ۵ دسته تقسیم کنم. یک گروه که رفتند. یک گروه از ترس اینکه مبادا به این نظام وصل شوند و نظام برگردد سر کار نیامدند. نگاه یک گروه اسلامی نبود، انقلابی بود. یک گروه هم نه رفته بودند و نه فعالیت میکردند. یک گروه نرفته بودند، ولی دم دست باقی مانده بودند. ما از این گروه دم دست باقیمانده خیلی کمک گرفتیم. یکی از اینها آقای راغب بود که خداوند انشاءالله ایشان را حفظ بفرماید. بسیاری از کارهای خوب بعد از انقلاب را ایشان انجام داد. وجود این آدمها تأثیرهای غیر از کار خودشان داشت. دیگران را هم تشویق میکرد به همکاری. مجید خدابیامرز هم شهیدی است که «عند ربهم یرزقون» است. مجید هم بسیار در تولید موسیقی فعال بود. این شعر «بابا خون داد» او را یک دخترخانمی اول انقلاب به دست مجید داد و او هم به من گفت این را سرود کن. من دیدم قابلیت سرودشدن ندارد، ولی پیام خیلی مهمی دارد. به مجتبی کاشانی خدابیامرز دادم و او هم این شعر را درست کرد و آقای راغب آن را ساخت. آقای فیروزبخت هم کارهای خوبی ساخت.
منبع: رجا نیوز
انتهای پیام /