سرویس ادبیات و طنز- ماسال نیوز: غلام سه سوت یک دفعه همچون زلزله چند ریشتری بر منزلش نازل شد و بدون اینکه زبان به دندان بگیرد صدا که چه عرض کنم نعره می زد؛ مهندس، جناب مهندس، آقای مهندس!
همه با تعجب مثل مارگزیده ها به غلام سه سوت نگاه می کردند که منظورش از جناب مهندس کدام بخت برنگشته هست… آخه تو اون خونه سواد کسی بیشتر از پنج کلاس قد نکشیده بود.
خانمش با ترس و لرز پرسید: آقا غلام این خونه که هرگز رنگ دیپلم ردی به خودش ندیده، یک مرتبه مهندس از کجا سرازیر شده و از کدوم در به ما افتخار داده؟
غلام سه سوت چشمش اندازه دو تا توپ پلاستیکیِ در به داغون بیرون زد و با عصبانیت داد زد، ما تو همین خونه مهندس داریم خوبشم داریم، شماها چشم بینا ندارید… پسرم قلی! عزیز بابا، جیگر بابا، نفس بابا اصلا مادرزادی مهندس بوده و متولد شده.
غلام سه سوت دوباره با صدای گوش ویرانگرش صدا زد؛ قلی جان، مهندس قلی، پسر نابغه ام! کجایی؟ بابا فدای مهندسش بره، بیا بیرون کارت دارم…
قلی هم که تازه تو زیرزمین ساز خودش را با سیخ و پیک نیک کوک کرده بود، آروم آروم سر و صورت تکیده و گل گرفته اش را از لای در صاحب مرده بیرون آورد، یک مرتبه غلام سه سوت به سمت قلی خرامان و بدون کفش با جوراب سوراخ که انگشتانش تا چشم فرو می رفتند، حرکت کرد.
با متانت نداشته سیبیل هزار سال نشسته اش را کنار زد و بر فرق سر گوشت کوب مانند قلی بوسه ای همراه با سیلی از آب دهن فرود آورد. قلی که همچنان مات و مبهوت این حرکت هندی پدری بود که فقط با زبان کمربند صحبت می کرد، تند تند از این همه شگفتی و عشق به فرزند آب دهن وامانده اش را به شکم چاقو خورده اش سرازیر می کرد. غلام سه سوت با احساسات و چشمانی بارانی و مه آلود گفت: پسرم بریم تو اتاق باهات حرف های ناگفته زیادی دارم بزنم.
و این چنین شد که غلام سه سوت و مهندس قلی و همه اعضای خانواده وارفته به سمت اتاق رفتند تا بفهمند چه بلایی فرود آمده است!
غلام سه سوت سریع یک عدد پشتی از جنگ جهانی برگشته را گذاشت تا مهندس قلی روی آن بنشیند، بعد دستی بر موهای صد سال نشسته و شپش فرو رفته اش کشید و گفت: دل و جیگر سیخ شده بابا، امروز قهوه خانه نشسته بودم ملت می گفتند پسر نصرت و پسر حشمت و پسر حسرت و… همه دارند کاندیدای شورا میشن. همه هم دکتر و مهندس هستند، دیگه تحمل نشستن تو مغازه را نداشتم به سمت خونه فتیلهپیچ شدم. تو راه گفتم قلی جان من مگه از بقیه چی کمتر داره که شورا نشه؟ پسر عزیز و تکه تکه وارفته ام سر چندثانیه هر قفلی را باز میکنه. حتی قفل صندوقچه عصر حجر مادرشا و محتویاتشا به جیب میزنه، یعنی پسرم برا خودش مهندسیه.
قلی چشمانش از چرت زدن خواب مرگ می رفت و برمی گشت، اصلا متوجه نمی شد بابا غلامش چی به هم می بافه.
غلام سه سوت گوشه پیرهن با چرک عجین شده قلی را گرفت و با خودش بیرون برد، رفتند و رفتند تا به یک لباس فروشی رسیدند، وارد شدند و غلام سه سوت به صاحب مغازه سفارش کرد برای پیکر نتراشیده و پیچ و مهره شده مهندس قلی یک دست کت و شلوار آفتاب و مهتاب ندیده سرهم کند.
بالاخره یک کت و شلواری بر تن مترسکی سر مزرعه فرو رفته قلی، تپاندند. در همین هنگام غلام سه سوت در یک حرکت بسیار سینمایی و فوق پست مدرنیته دو کف دست تف را روی سر مهندس قلی مالید تا موهای برق گرفته و آب ندیده سرش کمی آسفالت شود.
خلاصه غلام سه سوت مهندس قلی را برد تا با هدف آبادانی و پر کردن چاله ها و افزایش سرعت گیرهای همچون قله های قاف پراید کُشِ محل، برای شورا ثبت نام کند.
بعد ثبت نام غلام سه سوت چند نفر از قلیان سرا نشین های پای ثابت باسواد را دور خود جمع کرد تا یک چند منی حرف های باکلاس و شعارهای بی پشتوانه و راهکارهای به آخر خط نرسیده را به مهندس قلی بیاموزند.
دیری نگذشته بود که مهندس قلی محبوب قلب های تپنده با پمپاژ تلمبه ای شد و رای ها را درو کرد و شورا شد!
بعد چند وقت با یک شاسی بلند نوک الاغی به محل برگشت. داشت برای ابراز احساسات مردم خیابان دست های سه متری وامانده اش را تکان می داد که یک مرتبه ماشین شاسی چند متریش بد جوری فرمان می بلعد و محکم به تیر برق فشار قوی برخورد می کند و چون کمربند نبسته بود سر کفن گرفته اش به شیشه جلوی ماشین برخورد می کند و بیچاره شیشه را از وسط ریز ریز می کند.
از درد قیمت بالای شیشه شاسی دراز چنان فریاد می کشد که یک مرتبه غلام سه سوت را از خواب به گور رفته اش بیدار می کند.
غلام سه سوت با یک آفتابه آب بالای سر مهندس قلی می رسد و بعد از پاشیدن آب آفتاب بر قیافه جن زده اش چنان با کمربند بر پیکرش ناز می دهد که مهندس قلی به التماس فریاد می زند که خواب دیده است به خاطر همین فریاد کشیده و باعث بیداری یک محل مردم شده است.
باور کنید این خواب قلی ها همه از اثرات این مواد خانمان آتش انداز است که این سرنوشت برگشته ها را مدام دچار توهم می کند به ویژه این ایام انتخابات…
انتهای پیام /