به گزارش ماسال نیوز؛ شب شعر و خاطره رزمندگان دفاع مقدس، شب گذشته در مسجد جامع شاندرمن برگزار شد.
سرهنگ جهانپور روستا از رزمندگان شاندرمنی ۸ سال دفاع مقدس در این مراسم گفت: در سن ۱۶ سالگی توفیق داشتم به نمایندگی از مردم شاندرمن در مبارزه با دشمن حضور داشته باشم.
وی افزود: در آن زمان شادروان برزو عزیززاده که فرمانده بودند خیلی با اعزام من به واسطه سن و شرایط جسمی ام مخالفت کردند. اما به هر واسطه توانستیم در سال ۶۱ به جبهه ها اعزام شویم. مدتی در مریوان در درگیری با ضد انقلاب حضور داشتم و در این مدت توانستیم از کمین های ضد انقلاب جان سالم بدر ببریم.
روستا خاطر نشان کرد: شهید ناصر قلی عاشوری در ۲۱ رضمان سال ۶۲ در هنگام جابجایی و زیر آتش سنگین دشمن به شهادت رسید. این شهید در وصیت نامه اش نوشته است: پدر و مادر چشمان من هستند و امام قلب من. من بدون چشم میتوانم زنده بمانم اما بدون قلب هرگز.
جهانسوز بخشی زاده از جانبازان دفاع مقدس نیز در این مراسم گفت: شهید مرحمت فلاح عاشق شهادت بود. در گردانی بودیم که زمزمه شده بود که گردان خط نگهدار خواهد شد. شهید فلاح با علم به این موضوع سریعا پیش فرمانده مان رفت و التماس کرد که من نمی خواهم خط نگهدار باشم من را بفرستید در گردان عملیات.
بخشی زاده درباره شهید نظامی از شهدای بخش شاندرمن اظهار داشت: ایشان در اولین مرتبه ای که به جبهه ها اعزام شد توفیق شهادت یافت. اما امثال من چندین بار اعزام شدیم و چنین توفیقی نصیبمان نشد.
وی افزود: ما در جبهه ها زیاد درباره امداد های غیبی و امدادهای الهی می شنیدیم اما چون ندیده بودم یقین نداشتم. تا آنکه زمانی در شلمچه بعد از چند روز شب بیداری، قرار بود خط را نگه داریم. من خوابم گرفت و رفتم در کیسه خواب های مخصوص آن زمان خوابیدم. پس از ساعاتی خواب متوجه سر و صدایی شدم. خواستم زیپ کیسه خواب را پایین بکشم که دیدم پایین نمی آید. لحظاتی بعد متوجه شدم که ظاهرا در حال تخریب سنگرها با لودر هستند و کسی هم نمی دانست که من اینجا خوابیده ام. ظاهرا نیروهای خودی میخواستند تغییر موضع دهند.
بخشی زاده ادامه داد: خوشبختانه در همین حین دشمن یک منور بزرگ شلیک کرد و باعث شد نیروهای خودی من را ببینند و چند نفر آمدند و من را از کیسه خواب بیرون آوردند. اینجا بود که متوجه شدم لطف خدا و امداد غیبی حقیقتا وجود دارد.
سرهنگ حسن برارزاده فرمانده گردان امام حسین (ع) ماسال و از مدافعان حرم هم در این نشست با تبیین ویژگی های جغرافیایی سوریه گفت: ما در اوج جنگ و درگیری های خان طومان در سوریه حضور داشتیم. آنجا هر خطی که دست ایرانی ها بود کسی جرات نداشت جلو بیاید چون می دانستند ایرانی ها تا آخر می مانند.
رشاد قوامی از رزمندگان دفاع مقدس در این مراسم با ذکر خاطراتی گفت: سال ۶۱ در اهواز هنرستانی را برای استقرار ما که حدودا ۱۵۰۰ نفر بودیم تهیه دیده بودند. من دیدم در حیاط آنجا یک نوجوان دور می زند. گفتم تو چرا آمدی؟ پرسید خودت چرا آمدی؟ گفتم من آمده ام بجنگم. گفت من هم آمده ام بجنگم! سر نیزه را روی کلاش وصل کردم و با اشاره گفتم تو اندازه این سلاح هستی. گفت اگر راست می گویی بیا کشتی بگیریم! فردا بعد از ظهر خبر شهادت این نوجوان به ما رسید.
وی افزود: زمانی ما از مقرمان رفتیم برای شناسایی. در میانه راه خمپاره ای از سوی دشمن به مواضع ما اصابت کرد و به ما نخورد. قسمتی از مواضع را به ارتش سپرده بودند و قسمتی را هم به بسیج و سپاه. خلاصه بعد از اتمام کار برگشتیم به مقر. دیدیم مقر سوت و کور است. کمی گشتیم و بالاخره دیدیم همه جمعیت در سالنی جمع شده اند و مراسم سخنرانی است. نهایتا فهمیدیم یکی از همراهان در میانه مسیر برگشته بود و تصور کرده بود خمپاره با ما اصابت کرده است. این مراسم سخنرانی هم برای ما به عنوان شهدای این حادثه برگزار می شد!
قدرت الله معجنی از رزمندگان دفاع مقدس هم در این نشست گفت: سال ۶۴ در قالب کاروان کربلای ۲ به همراه عزیزانی همچون مرحوم زادشفق به رشت رفتیم و آنجا برنامه مفصلی با حضور حاج صادق آهنگران برگزار شد و از آنجا به جبهه اعزام شدیم.
وی افزود: ما در منطقه ای نگهبانی می دادیم تا از روی آن نقطه کامیون یا بار بیش از ۸ تن رد نشود. روزها هم که بیکار بودیم می آمدیم در کنار مهندسانی که در حال ساخت یک پل بودند. کنار رودخانه بودیم و آب گل آلود بود. ناگهان دیدیم رودخانه موجی زد و یک پنجه از درون آب بیرون آمد. کمی بعد باز موجی زد و یک دست از آب بیرون آمد تا آنکه همین طور تنه یک نفر از آب بیرون زد. رفتیم و آن جنازه را از آب بیرون کشیدیم. پیکر پاک یک بسیجی بود که لباس بسیجی هم بر تنش بود. پلاکش را در آوردیم و نهایتا مشخص شد مربوط به لشکر ۷۷ خراسان است که شب گذشته در همین حوالی عملیات داشتند.
معجنی خاطر نشان کرد: جالب است که جنازه با اینکه از شب قبل در آب بوده و خون دیگر در بدن در جریان نبود، اما نورانیت خاصی داشت. سنش به زیر ۲۰ سال می خورد. چه جوانهایی که آب جنازه شان را برد یا نصیب کوسه ها کرد.
گفتنی است در پایان این مراسم که به همت بسیج محمد رسول الله شاندرمن برگزار می شد، به قید قرعه به حاضرین هدایایی اهدا شد.
انتهای پیام /