به گزارش ماسال نیوز؛ همزمان با سالگرد شهادت استاندار شهید ایران، مهندس علی انصاری ۱۰ خاطره خاص از زندگی و سیره این شهید تقدیم خوانندگان گرامی می شود:
خلاقیت در کمک به ایرانیان ساکن امریکا
یک کار زیبایی که انصاری انجام داد و من همیشه بابت آن به او افتخار می کردم، این بود که نام و شماره تلفن ما را در دفترچه راهنمای آمریکا با عنوان yellow page وارد کرده بود.
در آمریکا چنین دفترچه ای وجود داشت و در آن تمام اطلاعات مورد نیاز را می شد، پیدا کرد. انصاری دواطلبانه بعنوان راهنمای ایرانیان این کار را انجام میداد.
برای مثال گاهی اوقات از هواپیمایی زنگ می زدند که یک ایرانی وارد کشور شده و زبان بلد نیست و ما نمی دانیم با او چکار کنیم!
انصاری لباس می پوشید و می رفت و گاهی هم من همراهش می رفتم و به مردم کمک می کردیم. به همین دلیل تعداد زیادی از ایرانی ها در آمریکا، انصاری را میشناختند.
پاسخ جالب استاندار به امام جمعه گیلان
ساعت ۷:۳۰صبح بود که دیدم آقای لاهوتی(امام جمعه وقت گیلان) به استانداری آمد. با یک حالت متکبرانه ای از من پرسید: آقای استاندار کجاست؟
من واقعا نمی دانستم ایشان کجاست. جواب دادم: اطلاعی ندارم.
وقتی می خواست برود ایشان، یادداشتی با کنایه و اشاره برای شهید انصاری نوشت: استاندار و والی نظام جمهوری اسلامی باید به موقع در محل کارش حضور یابد!
نیم ساعت بعد که آقای انصاری آمد، ابتدا یادداشت را به ایشان ندادم و از محافظینش پرسیدم: آقای استاندار کجا بودند؟
آن ها گفتند: ساعت ۶صبح ایشان به کشتارگاه انزلی رفته و از کشتار دام آنجا بازدید به عمل آوردند.
وقتی یادداشت را به آقای انصاری دادم، ایشان گفتند با آقای لاهوتی تماس بگیرید و بگویید انصاری گفت:”من بعد از اینکه برای نماز صبح بیدار شدم به محل کارم رفتم. محل کار من فقط پشت میز استانداری نیست.جای جای استان، محل کار من است که باید برای سرکشی بروم”.
آقای لاهوتی وقتی این را شنید خیلی خجالت کشید و در پاسخ گفت: “من چطوری از این جوان عذرخواهی کنم”.
راوی:مهندس انصاری جوینی (مسئول دفتر شهید انصاری)
بازداشت مدیر کل برق استان گیلان
شاقاجی روستایی در حوالی سنگر و نزدیکی رشت است که آن زمان چهل-پنجاه خانوار جمعت داشت. استاندار شهید گیلان، مهندس علی انصاری یک شب در جمع مردم شاقاجی حاضر و سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی مردم روستا دور شهید انصاری جمع شدند و گفتند: آقای استاندار! برق فشار قوی از بالای روستای ما برای معدن سنگرود رد می شود، اما ما اینجا برق نداریم فکری به حال ما کنید.
استاندار قول داد که این کار را پیگیری کند.
فردا صبح یکی از پرسنل استانداری مامور دعوت از رئیس اداره ی برق گیلان به استانداری می شود.
ماجرا را برایش توضیح دادیم. بعد از اندکی مکث گفت چون مشکل شبکه ندارند این کار عملی است اما نیاز به اعتباری در حدود ۹ میلیون تومان دارد و بر اساس آیین نامه نیمی از این مبلغ را باید اهالی بپردازند.
قضیه را به شهید انصاری گفتند. شهید انصاری گفت مردم آن روستا فقیرند و توان پرداخت چهار و نیم میلیون تومان پول را ندارند. سهم مردم را ما از استانداری میدهیم. در نتیجه این مبلغ را از اعتبارات استانداری در وجه اداره ی برق چک کشیدند.
مدتی از این ماجرا گذشت و اتفاقی نیفتاد. علت را از رئیس اداره ی برق جویا شدیم. گفت اعتبارات دولتی تامین نشده است.
شهید انصاری چک دوم را هم کشید و گفت این هم سهم دولت، هر چه زودتر مشکل برق شاقاجی را حل کنید.
مدتی گذشت اما باز هم خبری نشد. رئیس اداره ی برق بهانه آورد که تیر و کابل و مقره و … نداریم.
شهید انصاری از طریق شرکت چوکا، این تجهیزات را تهیه کرد. ولی باز مدتی گذشت و خبری از برق روستا نشد.
قضیه را به مهندس گفتند. ایشان ناراحت شد و گفت اعتبار و کابل و مقره بهانه بود این آقا مریض است و به نظر می رسد فردی ضد انقلاب باشد.
اتفاقا آن روز شهید کریمی دادستان گیلان در اتاق مهندس انصاری حضور داشت و متوجه قضایا شد. با ناراحتی گفت علی رغم فراهم نمودن این مقدمات، از دستور شما سرپیچی کردن جرم است و اگر شما از ایشان شکایت کنید من بعنوان دادستان ایشان را جلب میکنم.
گذشت تا آنکه یک روز ما جلسه کمیته برنامه ریزی استان را در اتاق همین رئیس اداره برق داشتیم. شهید محمود قلی پور فرمانده وقت اطلاعات عملیات سپاه، درحالی که نام کسی را در دست داشت، وارد شد. پرسید این آقا کیست؟ گفتم رئیس اداره ی برق است.
گفت: ایشان بازداشت هستند.
اینطور شد که رئیس اداره ی برق در اتاق کارش بازداشت شد.
کمتر از ۱ ساعت بعد از دفتر شهید عباسپور وزیر وقت نیرو زنگ زدند و گفتند با استاندار کار داریم.
شهبد عباسپور بود. علت بازداشت رئیس اداره ی برق را جویا شد. شهید انصاری موضوع را برایش توضیح داد.
مهندس عباسپور گفت شما ایشان را آزاد کنید من دستور می دهم به آن روستا برق بکشند.
شهید انصاری خیلی سریع پاسخ داد؛ خیر اول باید برق روستا وصل بشود. من به عنوان شاکی خصوصی از ایشان شکایت دارم.
تا پایان آن شب از دفتر نخست وزیری گرفته تا دفاتر بقیه وزرا بارها با ما تماس گرفتند و درخواست آزادی رئیس اداره ی برق را کردند اما شهید انصاری لحظه ای از نظری که داده بود عقب نشینی نکرد.
صبح ساعت ۷ یک هو دیدیم هواپیمایی اختصاصی در فرودگاه رشت به زمین نشست. آنها تعدادی از کارشناسان و مسئولین وزارت نیرو، وزارت کشور و ریاست جمهوری بودند که یک راست آمدند استانداری و رفتند به اتاق استاندار.
شهید انصاری در حالی که پشت میزش نشسته بود پرسید چه شده و برای چه تشریف آورده اید؟!
پاسخ دادند آمده ایم بررسی کنیم چرا مدیر کل برق استان را بازداشت کرده اید.
شهید انصاری با دلخوری گفت: من خیلی متاسفم که می بینم سالها تعدادی از مردم مظلوم و محروم اینجا از نعمت برق در این کشور محروم بودند اما کسی نه با هواپیما، بلکه با الاغ هم نیامد تا به وضعشان رسیدگی کند. ولی برای یک آدم متمرد و مدیری که از فرمان مافوق خود سرپیچی کرده و فقط یک شب در بازداشت بوده این همه کارشناس با یک هواپیمای اختصاصی به اینحا میآیند تا به وضعش رسیدگی کنند. واقعا برای این وضع متاسفم.
آن روز آفتاب غروب نکرده بود که از روستا تماس گرفتند و اعلام داشتند که برق روستا وصل شده است!
بعد از آزادی مدیر کل برق، شهید انصاری به ایشان گفت : در سطح استان گیلان حق ندارید بمانید و حق ندارید در هیچ جایی مشغول خدمت شوید. از این استان بیرون بروید.
وقتی استاندار جواب تلفن رئیس جمهور را نداد
دکتر حمیده دانش کاظمی همسر شهید انصاری می گوید:
یک روز وقت نماز مغرب و عشا بود که صدای زنگ آمد. من به طرف تلفن رفتم. تلویزیون روشن بود و صدای اذان می آمد. انصاری وضو گرفته و روی سجاده اش نشسته بود تا نماز بخواند. گوشی را برداشتم. آقایی مودبانه گفت: آقای استاندار تشریف دارند؟ من که انصاری را می دیدم گفتم: بله اینجا هستند. در همان حال آن آقا گفتند: آقای رییس جمهور با ایشان کار دارند و من هم فوراٌ گفتم: علی گوشی را بگیر. آقای بنی صدر با شما کار دارند. در این اثنا که کمتر از یک دقیقه طول کشید، من مرتب به علی می گفتم آقای رییس جمهور با شما کار دارند.
آن طرف صدای آقای بنی صدر را شنیدم. فورا گفتم: علی، آقای رییس جمهور پشت خط هستند. این را بنی صدر هم شنید؛ اما علی حاضر به آمدن پای گوشی تلفن نبود و با صدای بلند گفت: به آقای رییس جمهور بفرمایید وقت نماز است عجو بالصلوه قبل الفوت، عجلو به التوبه قبل الموت، بعد از نماز خودم با ایشان تماس خواهم گرفت. او بلافاصله قامت بست و نمازش را شروع کرد.
بنی صدر که صدای انصاری را شنیده بود با حالتی عصبانی گفت: بگویید متشکرم و محکم گوشی را به سر جایش کوبید.
حل مشکل سد منجیل با ایده مهندسین ایرانی و جسارت استاندار گیلان/ فرانسوی ها مبهوت مانده بودند
در روزهای ابتدایی انقلاب اسلامی سد منجیل یکی از چالش های اساسی دولت در گیلان بود.
سد منجیل توسط فرانسویها ساخته شده بود و عمر آن را ۵۰ سال برآورد کرده بودند. با این حال تا روز پیروزی انقلاب هیچ یک از کارمندان سد، حق نزدیک شدن به اتاق مخصوص طرح و نقشه و برآورد سد را نداشتند.
پس از پیروزی انقلاب مهندسین ایرانی سد با برآورد رسوب آبرفت ها و خروجی ها به این نتیجه رسیدند که عمر آن به بیست سال نمی رسد و باید چاره ای اندیشید. یعنی تاکنون ده سال از عمر آن گذشته و ده سال دیگر بیشتر باقی نمانده است.
مهندسین میگفتند تنها راه طولانی تر کردن عمر سد، خارج کردن رسوبات از بستر پشت سر می باشد.
خارجی ها برای خارج کردن تنها ۱۰ درصد این رسوبات ۱۰ میلیون دلار پول می خواستند.
پیشنهاد مهندسین ایرانی این بود که اگر در زمانهای مشخصی که این منطقه شاهد باران های تند موسمی است، خروجی های سد را باز کنیم، سیلابِ به وجود آمده حجم فراوانی از رسوبات را به همراه خود میبرد و نیازی به هزینه کرد اضافی به خارجیها نیست.
آنها اصرار داشتند که کسی این مسئولیت را برعهده بگیرد تا این کار انجام شود. بیشترین تهدید اجرای این طرح احتمال عدم جمع شدن مجدد آب در پشت سد تا پایان سال بود.
طرح “عملیات شستشوی سد با طبیعت” را برای استاندار گلان شهید علی انصاری بردند.
استاندار مهلت خواست تا در این زمینه مطالعه کند.
سرانجام پس از مشاوره با دوستان متخصص خود، رسما اجازه کار را داد.
وقتی کار عملیات شستشو با وجود همه فشارها با مجوز استاندار گیلان آغاز شد، گروهکهای چپ و راست فحشنامه ای علیه او نوشتند و در این خصوص از هیچ کوششی در جهت تحریک کشاورزان دریغ نکردند.
هر روز در روزنامه هایشان می نوشتند: “ای کشاورزان، ای رنجبران، چه نشسته اید که مسئولین کشور، آب را از سر نادانی توسی بیابان ها ول کرده اند و از فرداست که تمام مزارع تان خشک شود. او اصلا این کاره نیست و تخصصی در این زمینه ندارد”.
همه به انتظار پایان کار نشستند. نهایتا طبق محاسبات مهندسین ایرانی هم آب پشت سد جمع شد و هم چیزی حدود ۴۰ میلیون تن رسوب از کف بستر به بیرون ریخته شد.
گزارش این طرح و موفقیتش به کنفرانس جهانی سدها که معمولا در کشورهای اروپایی تشکیل میشد رسید. آنها ۵ سال بعد در موسم باران های تند شمال کنفرانس جهانی سد را را در ایران تشکیل دادند تا اعضا با چشم خود موفقیت ایرانیان را در عملیات شسشتوی سد که هر ساله انجام می شد ببینند.
این ابتکار و جسارت در تصمیمگیری باعث حیات دوباره سد شد و اکنون بیش از سه دهه است که هر ساله این عملیات روی آب های پشت سد منجیل انجام می پذیرد.
پلیس آمریکا در جشن تولد امام حسین (ع)
همه می دانستند انصاری در روز میلاد امام حسین(ع) تمام کارهایش را تعطیل می کند و مراسم جشن می گیرد. دوستان و آشنايان از شهر های مختلف(آمریکا) خود را به منزل ما می رساندند.(…) به دلیل جمعیت زیاد تمام ایوان را سفره انداختیم. چون به خیابان اصلی اشراف داشتیم از بیرون معلوم بودیم.
… آن روز با یک گوسفند درسته، آبگوشت درست کردم…
چیزی نگذشت که متوجه شدیم یک بالگرد بالای سرمان در حال چرخیدن است.
ظاهرا صحنه دیدن چهل نفر زن و مرد که دور هم جمع شده اند و کسی دارد برای آنها حرف می زند سوال برایشان پیش آورده بود!
دو تا پلیس به درب منزل آمدند و پرسیدند برای چه تجمع کرده اید؟
بچه ها ولشان نکردند و هر پنج شش نفر، دست این دو پلیس را گرفتند و آوردند داخل منزل به آنها گفتند: تا از این آبگوشت نخورید، نمی گذاریم بیرون بروید.
با اصرار بچه ها هر دو پلیس آبگوشت سیری خوردند!
بعد از صرف غذا، آقای انصاری قضیه تجمع را برای این دو پلیس شرح داد که ما رهبری داشتیم به نام امام حسین(ع) که چنان و چنین بود و… سرانجام در کربلا نیز به شهادت رسید اکنون سالروز تولد اوست…
آنها پرسیدند: چطور ممکن است کسی در ۱۴قرن پیش متولد شود و شما اکنون جشن تولد او را بگیرید!
بورسیه از طرف دولت شاهنشاهی؟!
تقریبا ۲۴ ساعتی بود که از انصاری بی خبر بودیم که یک آقای شیک پوش ایرانی آمد درب منزلمان و خواست به داخل خانه دعوتش کنم اما من عذرخواهی کردم که تنها هستم و شرعا نمی توانم. خنده مسخره ای کرد و در همان حال که جلوی درب منزل بود با لحنی دوستانه شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: می دانم در شرایط اقتصادی سختی قرار داری،
می دانم که مدتی است از ایران پدر و مادرت پول نفرستاده اند که من گفتم فرستاده اند به دستمان نرسیده و بزودی خواهد رسید اما او باز خندید و صحبت هایی اینگونه کرد که: به همسرت بگو که دست از این به اصطلاح مبارزه بردارد ما در عوض از طرف دولت شاهنشاهی او را بورسیه میکنیم و مبلغ بورسیه را هم حتی بیشتر از بقیه می دهیم؛ از طرف دیگر هزینه منزل، درس و دانشگاه وی را خواهیم داد.
به ایشان گفتم: مطمئن باشید (…) همسرم نه تنها پول بورسیه را حرام می دانند بلکه راضی نیستند که من منزل یکی از بستگانم که در آمریکا هستند و از بورسیه دانشجویی استفاده می کنند، بروم!
چه برسد به اینکه خودشان بورس شوند!
اخراج شهید انصاری از ارتش پهلوی
شهید انصاری عضو ارتش پهلوی بود. یک روز به همراه فرمانده و چند تن از سربازان، در خیابان در حال عبور بودیم که در خیابان ولیعصر کنونی در محدوده ی مجلس شورای اسلامی پیرمرد دوره گردی را مشاهده کردیم که روی زمین بساط سیگار فروشی راه انداخته بود.
فرمانده که مثل همیشه هرگز پولی برای سیگار پرداخت نمی کرد و آنرا مغرورانه از مغازهها برمیداشت، آن روز نیز خم شد تا یکی از پاکت های سیگار را بردارد در این حین چشمش به پاکت سیگاری خورد که رویش نوار مشکی کوچکی به نشانه عزا نصب شده بود.
فرمانده خشمگین از این که نوعی اعتراض به واقعه ۱۵ خرداد و کشتار مردم شده است به پیرمرد دستور داد که نوار مشکی را محو کند؛ پیرمرد به فرمانده گفت که اهل ورامین است و عزادار یکی از اقوام نزدیکش می باشد و این کار را نمیکند.
در این حین، اصرار پیرمرد باعث شد که فرمانده کلت خود را بیرون کشیده و در یک چشم بر هم زدن پیرمرد را نقش بر زمین کند!
شهیدانصاری به فرمانده پرخاش کرد و مشاجره ای بین او و فرمانده صورت گرفت.
مواردی از این دست عاملی شد تا انصاری از ارتش خارج شود.
راننده پیرمرد تخم مرغ فروش
ایشان روزی برایم تعریف میکردند که امروز به شهر شما فومن رفته بودم و از من خواسته بودند که در آنجا برایشان سخنرانی کنم. در بین راه که میرفتم در انتهای بازار روز، مرد دستفروشی را دیدم که منتظر خودروهای عبوری بود. او فروشنده مرغ و جوجه و تخممرغ بود. دیدم این مرد کنار جاده به انتظار ایستاده است. ترمز کردم تا ایشان را سوار کنم. مقدار زیادی گونی، مرغ و تخممرغ خریداری کرده بود تا آنها را به فومن ببرد. کمک کردم و آنها را گذاشتیم توی خودرو و حرکت کردیم.
در بین راه او گفت: اگر ممکن است کمی تندتر بروید.
پرسیدم: چرا؟
جواب داد: میگویند امروز قرار است آقای استاندار به فومن بیاید و در مسجد بالامحله، صحبت کند. میخواهم به سخنرانی او برسم.
وقتی به فومن رسیدیم پرسیدم: شما را کجا پیاده کنم؟
گفت: جلوی مغازهام. میخواهم وسایلم را توی مغازه بگذارم. شما تشریف ببرید.
او را پیاده کردم رفتم مسجد وضویی گرفتم دیدم مسجد آماده و مردم منتظر هستند. یکراست رفتم پشت تریبون. اتفاقا گرم سخنرانی بودم که همان مرد را دیدم که وارد مسجد شد. او وقتی مرا دید تعجب کرد، همانجا وسط مجلس ایستاد و نمینشست. شنیدم که از یک نفر پرسید؛ آقای استاندار کی میآید؟ کسی به او گفت: استاندار همانی است که دارد صحبت میکند.
او خندهای کرد و گفت: نه خیر این راننده من بود. نیم ساعت پیش او مرا از رشت به فومن آورد.
وقتی نشست، من به سخنرانی خود ادامه دادم. مجلس که تمام شد، آمد جلو با من روبوسی کرد و گفت: مرا ببخشید که شما را نشناختم و معطلتان کردم. ما استاندار این شکلی ندیده بودیم. به او گفتم: همان که گفتی درست بود من راننده شما هستم.
به نظر من انصاری یعنی این نه چیزی دیگر.
راوی حمید کامران زاده.
پدرت کسی بود که …
وقتی فهمیدم انصاری را بازداشت کرده اند… انصاری پیام داد و خواهش کرد که اولا به دیدنش نروم چون ممکن است با دیدن همدیگر ناراحت شویم و تزلزلی در اراده مان ایجاد شود.
دوم اینکه در صورت شهادت، ایشان را در بیابانی دفن کنم و بر سر قبر ایشان درختی بکارم و به فرزندش بگویم: پدرت کسی بود که حاضر نشد حکومت ظلم را بپذیرد.
منبع کلیه خاطرات: کتاب استاندار آسمانی- تالیف عبدالرضا سالمی نژاد- نشر نیلوفران- با تلخیص و تصرف
انتهای پیام/