نگاه آزاد- رضا ربیعی: با روی کار آمدن گورباچف، اصلاحات اقتصادی و سیاسی (پروستریکا و گلاسنوست) در طی ۷ سال رقم خورد و شوروی به عنوان قدرتمندترین رقیب آمریکا در طی قریب به ۷۰ سال – که رهبری نیمی از دول جهان را نیز عهده دار بود- از هم فرو پاشید.
در این که ریشه فروپاشی شوروی به همین دو عامل سیاسی و اقتصادی منتهی می شده یا ریشه های مهم تر دیگر نیز داشته و یا اینکه این فروپاشی با روی کار آمدن گورباچف، کلید خورد یا از دهه ها قبل از او، زمینه هایش فراهم بود و یا این که عوامل فروپاشی داخلی، چند درصد کل عوامل فروپاشی شوروی را تشکیل می داده است و… خود مباحث مفصل و مستقلی است، اما از باب تشبیه شرایط شوروی با جمهوری اسلامی ایران، نکاتی قابل مرور و بررسی است:
قدر مسلم این است که شوروی به عنوان رقیب آمریکا و یکی از دو بلوک قدرتمند جهان تا قبل از فروپاشی به دلیل اتخاذ سیاست “پرده آهنین” ، امکان نفوذ غرب را بر مناسبات داخلی خود بسته بود، اما نفوذ غرب بر روسیه به عنوان جانشین بلافصل شوروی، بلافاصله پس از دوره فروپاشی شوروی و با روی کار آمدن یلتسین به عنوان اولین رییس جمهور روسیه طراحی و اجرا شد و این کار از طریق نفوذ در سه نفر از مدیران و وزرای یلتسین که درس خوانده آمریکا بودند صورت گرفت. آنان توانستند برخی تغییرات مورد نظر خود را (اصلاحات) در حوزه های سیاست خارجی، اقتصاد و فرهنگ شکل بدهند.
ولی این روند با روی کار آمدن پوتین به عنوان یک شخصیت ملی گرا متوقف گردید. در نتیجه ، تقابلی جدید بین غرب با محوریت آمریکا و در قالب های نظامی (ناتو)، سیاسی و اقتصادی شکل گرفت و تنش های جدیدی بین غرب و رقیب سابق آن درگرفت و در میدان عمل، اگر چه غربی ها توانستند با اتکا به نیروهای غربگرا، تغییرات سیاسی مورد نظر را در برخی جمهوری های نوبنیاد آسیای میانه (جمهوریهای تازه استقلال یافته) با استفاده از “انقلاب های مخملی” در گرجستان، اوکراین و قرقیزستان به ترتیب در سالهای ۲۰۰۳، ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ به وجود آورند و روسای جمهور غربگرا را در آنها به قدرت برسانند اما در روسیه در تجزیه مجدد آن به سه جمهوری جدید با هدف تضعیف بیش از پیش آن همچنان ناکام ماندند.
جهان سلطه غرب با محوریت آمریکا، اراده اش در براندازی یا تضعیف رقبایش در سطح جهان، تابع اهداف متعدد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی-ایدیولوژیکی است و در اعمال این رفتارها فقط و فقط اهداف و منافع خود را جستجو می کند نه منافع ملی کشورهای هدف و نه حتی منافع گروه ها و شخصیت های حامی سیاست های خود را در آن کشورها.
استفاده شعاری از اهداف ثانوی از قبیل برقراری دموکراسی، دفاع ازحقوق بشر، مبارزه با تروریسم، مبارزه با سلاح های کشتار جمعی و …در واقع صرفا نقش ابزاری دارند!
نوع تعامل و رفتار آمریکا با برخی حاکمان منطقه و جهان که هیچ میانه ای با دموکراسی، حقوق بشر و آزادی ندارند و در عین حال حامی مادی و معنوی تمامی گروه های تروریستی جهان هستند، جای کمترین شبهه ای باقی نمی گذارد که آمریکا در پی گیری مخالفت و تضاد براندازانه با دیگر نظام های سیاسی، به هیچ وجه اهداف مترقیانه و انسان دوستانه را دنبال نمی کند.
آمریکا، هدفش این است که رقبا و مخالفین نظم سیاسی، اقتصادی و ایدیولوژیک خود را با صرف کمترین هزینه از میدان خارج کند.
بدیهی است استفاده از عوامل داخلی کشورهای هدف – با اهداف دوجانبه- کمترین هزینه را در پی دارد لذا تحرکات چنین عواملی در کشورهای هدف، از حمایت های همه جانبه آشکار و نهان آمریکا و متحدانش برخوردار خواهد شد.
اما این که آیا نیروهای موسوم به “اصلاح طلبان” در ایران نیز چنین نیت و هدفی را همسو با منافع آمریکا دنبال می کنند یا خیر، باید به بازخوانی رویکرد ها و رفتارهای آنان در طول دوره حاکمیت آنان و پس از آن پرداخت.
اصلاح طلبان در طول ۸ سال حاکمیت خود بر دولت، مجلس و… اهداف اصلاحاتی خود را چه در قانون اساسی، و چه در رویکرد های فرهنگی، اجتماعی و تلاش در تغییر باورهای مذهبی و سیاسی مردم شتاب بخشیدند و در برهه هایی ، برخی از طیف های درون اصلاحات ، پا را از دایره اعتدال و عقلانیت فراتر نهاده به طوری که حتی صدای “لیدر اصلاحات” را هم درآوردند که خطاب به آنها (در همایش ۱۶ آذز سال ۸۳ دانشگاه تهران) گفت : “کاری نکنید بگویم شما را از اینجا بیرون کنند!… من از اردوگاه اصلاحات، صدای دشمن را می شنوم!”
همان طیفی که حوادث ۱۸ تیر ۷۸ را آفریدند.
همان طیفی که مرحوم هاشمی رفسنجانی را به لقب “عالیجناب سرخپوش” مفتخر کردند و “آقاسی” اش نام نهادند!
همان طیفی که در سال ۸۸ به سیم آخر زدند و شعار براندازی نظام را به طور علنی فریاد کردند تا انقلاب رنگی مشابه آنچه در جمهوری های تازه استقلال یافته شوروی سابق را در جمهوری اسلامی ایران رقم بزنند ، به گونه ای که حتی آمریکا و اسراییل را در اعلام حمایتی آشکار وارد میدان نموده، سفارتخانه های برخی دول اروپایی را نیز در داخل کشور به تحرک در جهت اهداف و تحرکات خود واداشتند و در نهایت کل جریان اصلاحات را در مقابل یک کار انجام شده، به ناچار با خود همراه کردند. کاری که منجر به آن ریزش بزرگ و فرار بزرگتر بیش از ۳۰۰ نفر از عوامل میدانی براندازی نرم و پناه بردن به دامن BBC و VOA و برنامه ریزی و هدایت پروژه براندازی از آن سوی آب ها شدند و بقیه ماندند تا همین ماموریت را در داخل دنبال نمایند.
البته گروه هایی از اصلاح طلبان که از عقلانیت و پختگی سیاسی بیشتری برخوردار بودند، با تشکیل انشعاب هایی ، خط سیاسی خود را از افراد “خودسر، چماق دار و دلواپس”! این جناح جدا نمودند.
مسایل متعددی در این میان، شایان بررسی مفصل است که حوصله آن در این مقال نمی گنجد، لذا فهرست وار اشاره می گردد:
– حمایت همه جانبه سیاسی – تبلیغاتی غرب و نیز حمایت اقتصادی برخی حکام منطقه ای تحت حمایت غرب از این عوامل داخلی در برهه های مختلف ، امری غیر قابل کتمان است.
– ناکامی اصلاح طلبان در اعمال روند اصلاحات، تغییر و براندازی مورد نظر غرب در ایران به رغم گذشت ۲۰ سال از فعالیت آنان خود حکایت از شرایط بسیار متفاوت جمهوری اسلامی ایران با شرایط شوروی سابق دارد.
– از دست دادن جایگاه اجتماعی اصلاحات پس از ناکامی در تامین مطالبات مردم در طی ۸ سال حاکمیت خود، که تجلی آغاز آن در سال ۸۴ بوده و اوج آن در سال ۹۲ که تا کنون نیز همچنان ادامه دارد.
اگرچه طیف مذکور تلاش می کند تا در مقاطعی با راه اندازی مانورهایی، همچنان خود را نماینده کل جریان اصلاحات و فراتر از آن، میدان دار عرصه سیاسی کشور نشان دهد ولی خروج منفعلانه کاندیدای اصلاحات از ادامه رقابت انتخاباتی در سال ۹۲ و نیز عدم معرفی نامزد مستقل در انتخابات سال ۹۶ ، این ادعای آنان را با چالش جدی مواجه نموده است. گذشته از این که توفیق نسبی اصلاحات در انتخابات مجلس شورای اسلامی دهم و خبرگان پنجم، معطوف به یک سلسله شرایط مربوط به جو روانی-تبلیغاتی پس از توافق برجام بوده است نه کنش سیاسی اصلاح طلبان!
در واقع می توان گفت، عاملی که باعث شده اصلاحات همچنان در سپهر سیاسی کشور حضور فعال داشته باشد، نه ادامه روند تحرکات طیف رادیکال این جناح، بلکه حرکت سایر طیف های سیاسی معقول این جریان بر اساس قواعد و ساز و کار متعارف جمهوری اسلامی ایران است و طیف رادیکال در واقع بر پایه این شرایط فراهم آمده طیف معتدل، در حال موج سواری است.
نکته پایانی این که، این طیف تندرو، با ادعای قیمومت بر کل جبهه اصلاحات و با اتخاذ چنین کنش های سیاسی، امکان ایجاد وفاق حتی در درون تشکیلات خود را از عقلای این جناح سیاسی سلب نموده است، تا چه رسد به عملیاتی کردن طرح ادعایی خود مبنی بر “آشتی ملی” که در واقع از آن به عنوان وسیله ای برای ایجاد فرصت ورود مجدد خود به عرصه قدرت و دنبال کردن اهداف سیاسی خود می نگرد و نیز چه رسد به انجام اصلاحاتی در تراز اصلاحات انجام شده در شوروی سابق! که در جمهوری اسلامی ایران، “تحصیل حاصل” می نماید تا یک ضرورت در حد شرایطی که شوروی زمان گورباچف با آن مواجه بود. اما در شرایط فعلی به نظر می آید آن چیزی که نیاز به اصلاحات داشته باشد، خود “اصلاحات” است و الا نظام جمهوری اسلامی ایران ، بنیان حرکتش از ابتدای نهضت تا کنون به تاسی از نهضت عاشورایی حضرت امام خمینی (ره) -که حتی برای گورباچف نسخه اصلاحات جایگزین می پیچید! – مبتنی بر اصلاحات بوده است و سیر اصلاحاتی آن، اکنون فراتر از مرزهای جغرافیایی آن، در حال فراگیری به کل منطقه غرب آسیا و ۱۸۰ درجه در خلاف جهت گیری های جهان سلطه است.
دقیقا همین نکته است که شرایط فعلی جمهوری اسلامی ایران را با شرایطی که شوروی زمان گورباچف با آن مواجه بود از هم متمایز می کند. یعنی با توجه به جمیع شرایطی که شوروی در آن قرار داشت نه تنها امکان تاثیر گذاری در مناسبات سیاسی-اقتصادی جهان به سان دهه های قبل برایش مهیا نبود بلکه از درون نیز در حال متلاشی شدن بود لذا تن دادن به اصلاحات، معلول واقعیت هایی بود که طی دهه های گذشته از آن غفلت شده بود. اینگونه بود کهاصلاحات در شوروی از یک “جبر” تبعیت می کرد تا موجودیت سیاسی- اقتصادی آن را در قالبی جدید تضمین نماید.
رضا ربیعی – ۲۱ تيرماه ۱۳۹۶