به گزارش ماسال نیوز ماه محرم نزدیک است و بازار مداحی و سخنرانیها به زودی گرم خواهد شد. به همین مناسبت لازم دانستیم با گذری در کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهری به پیشواز محرم برویم تا برخی کاستیها و ضعفهای مداحیها و سخنرانیها قبل آغاز برنامههای این ماه مطرح و در اختیار خوانندگان دوستداران اهل بیت (ع) قرار گیرد. در این بخش به عوامل تحریف قیام عاشورا میپردازیم:
عوامل تحریف بر دو قسم است. یک نوع عوامل عمومی است. یعنی بطور کلی عواملی وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف میکند، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مثلا همیشه اغراض دشمنان، خود، عاملی است برای اینکه حادثهای را دچار تحریف کند. دشمن برای اینکه به هدف و غرض خود برسد، تغییر و تبدیلهایی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ میکند و این نمونههای زیادی دارد که نمیخواهم در اطراف آنها بحث بکنم، همین قدر عرض میکنم که در تحریف حادثه کربلا هم این عامل دخالت داشته است. یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند و همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم میکنند، حکومت اموی نیز خیلی کوشش کرد برای اینکه نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد. از همان روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد. مسلم که به کوفه میآید، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد جهت حکومت کوفه صادر میکند، مینویسد: مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است! برو و او را سرکوب کن. وقتی مسلم گرفتار میشود و او را به دارالاماره ابن زیاد میبرند، ابن زیاد به مسلم میگوید: پسر عقیل! چه شد که آمدی به این شهر، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند، تو آمدی آشوب کردی، ایجاد اختلاف و فتنه انگیزی کردی! مسلم هم مردانه جواب داد: اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود. مردم این شهر از ما دعوت کردند، نامههای فراوان نوشتند و آن نامهها موجود است. و در آن نامهها نوشتهاند پدر تو، زیاد، در سالهایی که در اینجا حکومت کرده، نیکان مردم را کشته، بدان را بر نیکان مسلط کرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است. از ما دعوت کردند برای اینکه عدالت را برقرار کنیم. ما برای برقراری عدالت آمدهایم. و حکومت اموی برای اینکه تحریف معنوی کرده باشد، از این جور قضایا زیاد گفت، ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد. و شما یک مورخ و صاحبنظر را در دنیا پیدا نمیکنید که بگوید حسینبنعلی العیاذ بالله قیام نابجایی کرد، آمد کلمه مردم را تفریق کند، اتحاد را از بین ببرد. خیر، دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند. در حادثه کربلا هر چه تحریف شده، با کمال تاسف از ناحیه دوستان است.
عامل دوم
عامل دوم تمایل بشر به اسطورهسازی و افسانهسازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر، یک حس قهرمانپرستی هست که در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه میسازد(۱). بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند! بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوق العادگی داشته است. ولی همینها سبب شده مردم برای او افسانهها بسازند. مثلا میگویند بوعلی سینا مردی را از فاصله یک فرسنگی دید و گفت این مرد، نان روغنی، نانی که چرب است میخورد. گفتند از کجا فهمیدی که نان میخورد و نان او هم چرب است؟! گفت برای اینکه من پشههایی را میبینم که دور نان او میگردند، فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز میکند! معلوم است که این افسانه است، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشهها زودتر میبیند. یا میگویند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل میکرد، گفت من نیمههای شبکه برای مطالعه برمیخیزم، صدای چکش مسگرهای کاشان نمیگذارد مطالعه کنم. رفتند تجربه کردند، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم. معلوم است که اینها افسانه است. برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند. این جور چیزها اختصاص به حادثه عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلی هر چه میگویند، بگویند، به کجا ضرر میزند؟ به هیچ جا. اما افرادی که شخصیت آنها، شخصیت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنها سند و حجت است، نباید در سخنانشان، در شخصیتشان، در تاریخچهشان تحریفی واقع شود. درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفتهایم! در اینکه علی علیه السلام مرد خارق العادهای بوده و بحثی نیست. در شجاعت علی علیهالسلام کسی شک ندارد. دوست و دشمن اعتراف دارند که شجاعت علی علیه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی علیه السلام در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر اینکه آن پهلوان را کوبید و بزمین زد. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند؟! ابدا. مثلا گفتهاند علی علیهالسلام در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد، مرحب چقدر فوقالعادگی داشت. مورخین هم نوشتهاند که علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد (نمیدانم که این دو نیم کامل بوده یا نه) ولی در اینجا یک حرفها، و یک افسانههایی درست کردند که دین را خراب میکند. میگویند به جبرئیل وحی شد فورا بزمین برو که اگر شمشیر علی فرود بیاید، زمین را دو نیم میکند، به گاو و ماهی خواهد رسید، بال خود را زیر شمشیر علی بگیر. رفت گرفت، علی هم شمشیرش را آنچنان فرود آورد که مرحب دو نیم شد و اگر آن دو نیم را در ترازو میگذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئیل از شمشیر علی آسیب دید و مجروح شد، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود. وقتی که به آسمان رفت خدا از او سؤال کرد این چهل روز کجا بودی؟ خدایا در زمین بودم، تو به من ماموریت داده بودی. چرا زود برنگشتی؟ خدایا شمشیر علی که فرود آمد بالم را مجروح کرد، این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم! دیگری میگوید شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد که از فرق مرحب گذشت تا به نمد زین اسب رسید. علی که شمشیرش را بیرون کشید، خود مرحب هم نفهمید! گفت علی همه زور تو همین بود؟! (خیال کرد ضربت کاری نشده است!) همه پهلوانی تو همین بود؟! علی گفت خودت را حرکت بده، مرحب خودش را حرکت داد، نصف بدنش از یک طرف افتاد و نصف دیگر از طرف دیگر! حاجی نوری، این مرد بزرگ در کتاب لؤلؤ و مرجان، ضمن انتقاد از جعل اینگونه افسانهها میگوید برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشتهاند که او در جنگ صفین (که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده یک بچه پانزده ساله بوده) مردی را به هوا انداخت، دیگری را انداخت، نفر بعدی را، تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اول بزمین نیامده بود! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد، دومی نیز همچنین تا نفر آخر! قسمتی از تحریفاتی که در حادثه کربلا صورت گرفته معلول حس اسطورهسازی است. اروپاییها میگویند در تاریخ مشرق زمین مبالغهها، اغراقها زیاد است و راست هم میگویند. ملا آقای دربندی در اسرارالشهاده نوشته است: سواره نظام لشکریان عمر سعد ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دور کرور بود و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند! مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازهساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. این شهر را عمر دستور داد بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند. در آن وقت معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به صد هزار نفر میرسیده است یا نه؟ اینکه یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، با عقل جور در نمیآید. این، قضیه را بکلی از ارزش میاندازد.
گویند کسی در مورد هرات اغراق و مبالغه میکرد و میگفت: هرات یک زمانی خیلی بزرگ بود. گفتند: چقدر بزرگ بود؟ گفت: در یک زمان واحد در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشت. چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر باید احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد! این حس اسطوره سازی، خیلی کارها کرده است. ما نباید یک سند مقدس را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم « فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین» (۲)، ما وظیفه داریم. حال برای هرات هر کس هر چه میخواهد، بگوید. آیا صحیح است در تاریخ حادثه عاشورا، حادثهای که ما دستور داریم هر سال آن
را بصورت یک مکتب، زنده بداریم، اینهمه افسانه وارد شود؟!
عامل سوم
عامل سوم، یک عامل خصوصی است. این دو عامل که عرض کردم یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطورهسازی و افسانه سازی بشر در تمام تواریخ دنیا هست. ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده است در این داستان، جعل واقع شود. پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ دادهاند که باید نام حسین بن علی زنده بماند، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود. چرا؟ این چه دستوری است در اسلام، چرا ائمه دین اینهمه به این موضوع اهتمام داشتند، و چرا برای زیارت حسین بن علی
اینهمه ترغیب و تشویق است؟ به این چرا باید دقت کنید. ممکن است کسی بگوید برای اینست که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد! آیا این حرف مسخره نیست؟ بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد، در صورتی که به نص خود امام حسین و بحکم ضرورت دین، بعد از شهادت امام حسین، ایشان و حضرت زهرا نزد یکدیگرند. این چه حرفی است؟! مگر حضرت زهرا بچه است که بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز هم بسر خودش بزند، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم؟! این حرفهاست که دین را خراب میکند! حسین علیهالسلام مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد. حسین علیهالسلام نمونه عملی قیامهای اسلامی است. خواستند مکتب حسین زنده بماند، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند، فریاد کند: « الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (۴) خواستند « الموت اولی من رکوب العار» (۵)، مرگ از زندگی ننگین بهتر است، برای همیشه زنده بماند. خواستند «لا اری الموت الا سعادش و الحیاش مع الظالمین الا برما» (۶)، برای همیشه زنده بماند. زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست. خواستند آن جملههای دیگر حسین: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جید الفتاش» (۷)، زنده بماند «هیهات منا الذله(۸) زنده بماند. خواستند صحنههایی از این قبیل که حسین علیه السلام میآید در مقابل سی هزار نفر میایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مردوار، که چنین مردی دنیا بخود ندیده است میفرماید: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله» « و الذله و هیهات منا الذله یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت »(۸)، زنده بماند. مکتب حسین علیه السلام زنده بماند، تربیت حسینی زنده بماند، پرتوی از روح حسینی در این ملت دمیده شود و بر آن بتابد. فلسفهاش خیلی روشن است. نگذارید حادثه عاشورا را فراموش شود. حیات شما، زندگی و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد. به این وسیله میتوانید اسلام را زنده نگهدارید. پس ترغیب کردند که مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید و درست است. عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد. هر چه ما در این راه کوشش کنیم، بشرط اینکه هدف این کار را تشخیص دهیم، بجاست. اما متاسفانه عدهای این را نشناختند، خیال کردند بدون اینکه مردم را به مکتب حسین آشنا کنند، به فلسفه قیام حسینی آشنا کنند، مردم را عارف به مقامات حسینی کنند، همین قدر که آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریهای کردند، کفاره گناهان است.
مرحوم حاجی نوری نکتهای را در کتاب ” لؤلؤ و مرجان ” ذکر کرده است و آن اینکه عدهای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آنقدر زیاد است که از هر وسیلهای برای این کار میشود استفاده کرد. یک حرفی امروزیها در مکتب ” ما کیاول ” در آوردهاند که میگویند هدف وسیله را مباح میکند. هدف خوب باشد، وسیله هر چه شد، شد! اینها هم گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن گریستن بر امام حسین(ع) است که کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله بگریانیم؟ بهر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هر چه شد، شد. اگر تعزیه در آوریم، یک تعزیههای اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری میشود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، طبل بزنیم معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرفها مانعی ندارد. دستگاه امام حسین از دستگاه دیگران جداست. در اینجا دروغ گفتن بخشیده است، جعل کردن، تحریف کردن، شبیه سازی، به تن مرد لباس زن پوشاندن، بخشیده است. هر گناهی که اینجا بکنید، بخشیده است، هدف خیلی مقدس است! در نتیجه افرادی دست به جعل و تحریف این قضیه زدند که انسان تعجب میکند! در ده، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگی بود، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه، خدمت ایشان رفتم و روضهای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم، برای ایشان نقل کردم. کسی که این روضه را میخواند اتفاقا تریاکی هم بود. این روضه را خواند و بقدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان پیرزنی را نقل میکرد که در زمان متوکل میخواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری میکردند و دستها را میبریدند تا اینکه قضیه را به آنجا رساند که این زن را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل العباس! وقتی داشت غرق میشد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیرد. رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمیکنی؟ گفت من دست در بدن ندارم، که مردم خیلی گریه کردند. مرحوم حاج شیخ محمد حسن تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (جریان، قبل از ایشان اتفاق افتاده و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضهای بود که از بزرگترین مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علماء بزرگ اصفهان بود در آنجا شرکت داشت. واعظ معروفی میگفت که من آخرین منبری بودم. منبریهای دیگر میآمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال میکردند. هر کس میآمد روی دست دیگری میزد و بعد از منبر خود مینشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند، تا ظهر طول کشید. دیدم هر کس هر هنری داشت بکار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم من چه کنم؟ همانجا این قضیه را جعل کردم، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم، عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود، دیدم آنکه قبل از من منبر رفته همین داستان را میگوید. کم کم در کتابها نوشتند و چاپ هم کردند! این موضوع که دستگاه حسینی، دستگاه جدایی است و از هر وسیلهای برای گریاندن مردم میشود استفاده کرد، این توهم و خیال دروغ و غلط، عامل بزرگی رای جعل و تحریف شد!
مرحوم حاجی نوری، این مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی که حتی بر حاج شیخ عباس ترجیح داشته است به اعتراف خود حاج شیخ عباس و دیگران، مرد فوقالعاده متبحر و با تقوائی است. ایشان این مطلب را در کتاب خودشان طرح کردهاند که اگر این حرف درست باشد که هدف وسیله را مباح میکند، من این جور میگویم: یکی از هدفهای اسلامی، ادخال سرور در قلب مؤمن است، یعنی انسان کاری کند که مؤمنی خوشحال شود. من برای اینکه مؤمنی را خوشحال کنم، در حضور او غیبت میکنم چون از غیبت خیلی خوشش میآید! اگر بگویند مرتکب گناه میشوی، میگویم خیر، هدفم مقدس است، من که غیبت میکنم، میخواهم او را خوشحال کنم! مثال دیگری مرحوم حاجی نوری ذکر میکند که مردی زن بیگانهای را میبوسد. بوسیدن زن نامحرم حرام است، میگوئیم چرا این کار را انجام دادی؟ میگوید من ادخال سرور در قلب مؤمن کردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم همین را میتوان گفت. این چه غوغایی است؟! این چه حرف شریعت خراب کنی است؟! اینکه برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین(ع)، استفاده کردن از هر وسیلهای جایز است، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسین است. امام حسین(ع)، شهید که اسلام بالا برود، « اشهد انک قد اقمت الصلوه و آتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق جهاده» (۹). امام حسین(ع) کشته شد که سنن اسلامی، مقررات اسلامی، قوانین اسلامی زنده شود، نه اینکه بهانهای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند. امام حسین(ع) را ما بصورت العیاذ بالله اسلام خرابکن درآوردهایم. امام حسینی که ما در خیال خودمان درست کردهایم اسلام خرابکن است. حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف که اهل یزد بود، برایم نقل کرد که در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان میرفتم. در یکی از دهات نیشاپور مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم، به مسجد رفتم. پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در این بین با کمال تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد. وقتی روضه را شروع کرد، دستور داد چراغها را خاموش کردند. چراغها که خاموش شد،
سنگها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد. چراغها که روشن شد دیدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی که اشکشان میریخت از مسجد بیرون رفتند. رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه کاری بود که کردی؟! گفت من امتحان کردهام که این مردم با هیچ روضهای گریه نمیکنند. چون گریه کردن بر امام حسین(ع) اجر و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به اینکه سنگ به کلهشان بزنم، از این راه اینها را میگریانم! به قول او هدف وسیله را مباح میکند. هدف، گریه بر امام حسین(ع) است ولو اینکه یک دامن سنگ به کله مردم بزند. پس این یک عامل خصوصی در این قضیه بوده که در جعلها و تحریفها دخالت داشته است .
انسان وقتی که در تاریخ سیر میکند، میبیند بر سر این حادثه چه آوردهاند! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است. میگوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید، بر این تحریفها و مسخها باید بگرید، بر این دروغها باید بگرید.
کتاب معروفی است به نام ” روضه الشهداء ” که نویسنده آن ملا حسین کاشفی است. حاجی نوری میگوید این داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار در کتاب این مرد نوشته شده و من این کتاب را ندیده بودم و خیال میکردم در آن یکی دو تا از این حرفهاست. بعد که این کتاب را که به فارسی هم هست و تقریبا ۵۰۰ سال پیش تالیف شده است ،(۱۰) ملا حسین مرد ملا و با سوادی بوده و کتابهایی هم دارد و صاحب انوار سهیلی است. تاریخش را که میخوانیم معلوم نیست شیعه بوده یا سنی و اساسا مرد بوقلمون صفتی بوده است، بین شیعهها که میرفته، خودش را شیعه صددرصد و مسلم معرفی میکرده و بین سنیها که میرفته خودش را حنفی نشان میداده است. اهل سبزوار است و سبزوار مرکز تشیع بوده است و مردم هم متعصب در تشیع. در سبزوار شیعه صددرصد بوده و گاهی که به هرات میرفته (شوهر خواهر و یا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است) در آنجا سنی بوده و به روش اهل تسنن. واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذکرمصیبت میکرد. و وفاتش در حدود ۹۱۰ بوده است یعنی در اوایل قرندهم یا اواخر قرن نهم. اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده، همین کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است. قبل از این کتاب مردم به منابع اصلی مراجعه میکردند. شیخ مفید رضوان الله علیه “ارشاد” را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ” ارشاد ” شیخ مفید خودمان مراجعه کنیم، احتیاج بجای دیگر نداریم. از اهلتسنن، طبری نوشته، ابن اثیر نوشته، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشتهاند. من نمیدانم این بیانصاف چه کرده است! وقتی که این کتاب را خواندم دیدم حتی اسمها جعلی است! یعنی در اصحاب امام حسین (ع) اسمهایی را ذکر میکند که اصلا وجود نداشتهاند، در میان دشمن هم اسمهایی را میگوید که همه جعلی است. داستانها را بشکل افسانه درآورده است. این کتاب چون اولین کتابی است که به زبان فارسی نوشته شد، لذا مرثیه خوانها که اغلب بیسواد بودند و به کتابهای عربی مراجعه نمیکردند، همین کتاب را میگرفتند و در مجالس از رو میخواندند. اینست که امروز مجالس عزاداری امام حسین (ع) را روضهخوانی میگوئیم. در زمان امامحسین(ع) و حضرت صادق(ع) و امام حسن عسکری(ع) اصطلاح روضهخوانی رایج نبوده و بعد، در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضهخوانی نمیگفتهاند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضهخوانی شده، روضهخوانی یعنی خواندن کتاب روضه الشهداء، یعنی خواندن همان کتاب دروغ. از وقتی که این کتاب بدست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی امام حسین (ع) را مطالعه نکرد.
در شصت، هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرفهای روضه الشهداء را به اضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد و کتابی نوشت بنام اسرارالشهاده، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار میکند که به اسلام بگرید.
حاجی نوری مینویسد که ما در درس حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بودیم (که مرد بسیار بزرگواری بوده است) و از محضر ایشان استفاده میکردیم که سید روضهخوانی اهل حله آمد و کتاب مقتلی به ایشان نشان داد که ایشان ببینند معتبر هست یا نیست، این کتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جایی از آن نوشته بود که فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحبمعالم است. مرحوم حاج شیخ عبدالحسین کتاب را گرفت که مطالعه کند.
اولا در احوال آن عالم مطالعه کرد، دید چنین کتابی به نام او ننوشتهاند و ثانیا خود کتاب را مطالعه کرد، دید مملو از اکاذیب است. به آن سید گفت این کتاب همهاش دروغ است. مبادا این کتاب را بیرون بیاوری و یا از آن چیزی نقل کنی که جایز نیست، و اساسا این کتاب نوشته آنعالم نیست و مطالبش دروغ است. حاجی نوری مینویسد: همین کتاب دست صاحب اسرارالشهاده افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل کرد. حاجی نوری حکایت دیگری را نقل میکند که تاثرآور است و آن اینکه مردی رفت نزد مرحوم صاحب مقامع(۱۱) گفت دیشب خواب وحشتناکی دیدم. چه خواب دیدی؟ گفت خواب دیدم با این دندانهای خودم گوشتهای بدن امام حسین علیهالسلام را دارم میکنم! این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، مدتی فکر کرد، گفت شاید تو مرثیه خوان هستی، گفت بله. فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن، و یا از کتابهای معتبر نقل کن. تو با این دروغهایت گوشت بدن امام حسین (ع) را با دندانهایت میکنی! این لطف خدا بود که در این رؤیا این را به تو نشان بدهد.
اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند میبیند از زندهترین و مستندترین و از پرمنبعترین تاریخهاست. مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که بدنبال روضه نشنیده میروند، بروند روضههای راست را پیدا کنند که آنها را احدی نشنیده است. خطبههایی که امام حسین علیهالسلام در مکه و بطور کلی در حجاز، در کربلا، در بین راه خوانده، خطابههایی که اصحابش خواندهاند، سؤال و جوابهایی که با حضرت شده، نامههایی که میان ایشان و دیگران مبادله شده، نامههایی که میان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه اظهارات کسانی که حاضر در واقعه عاشورا بودهاند (چه از دشمنان و چه از دوستان) و این حادثه را نقل کردهاند، آنها را مطالعه کنند.
سه چهار نفر از دوستان امام حسین بودند که جان بسلامت بردند. از جمله، غلامی است به نام عقبه بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقایع نگار لشکر ابا عبدالله بوده است. او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم، آزادش کردند. مرد دیگری است بنام حمید بن مسلم که از وقایعنگارهای لشکر عمرسعد بوده است . یکی از حاضرین واقعه، شخص امام زینالعابدین علیه السلام است که همه قضایا را نقل کردهاند. نقطه ابهامی در تاریخ امام حسین وجود ندارد. متاسفانه حاجی نوری یک داستان جعلی و تحریفی درباره امام زین العابدین علیه السلام نقل میکند. میگوید در روز عاشورا وقتی که برای اباعبدالله یاوری باقی نماند، حضرت برای خداحافظی به خیمه امام زین العابدین علیه السلام رفتند. حضرت امام زینالعابدین علیه السلام فرمود: پدرجان! کار شما و این مردم به کجا کشید؟ (یعنی تا آن وقت امام زین العابدین بیخبر بوده است)! فرمود: پسر جان به جنگ کشید. امام زین العابدین فرمود حبیب بن مظاهر چطور شد؟ فرمود: قتل. زهیر بن القین چطور شد؟ قتل. بریر بن خضیر چطور شد؟ قتل. هر کس از اصحاب را که اسم برد، فرمود کشته شد. بعد بنی هاشم را پرسید، قاسم بن حسن چطور شد؟ برادرم علی اکبر چطور شد؟ بر عمویم ابوالفضل چه شد؟ قتل این، جعل است، دروغ است. امام زین العابدین که العیاذ بالله آنقدر مریض و بیهوش نبوده که نفهمد چه گذشته است. تاریخ مینویسد حتی در همان حال امام حرکت کرد و فرمود عمه! عصای مرا با یک شمشیر بیاور. یکی از کسانی که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام زین العابدین علیه السلام است. پس توبه کنیم، واقعا باید توبه کنیم به خاطر این جنایت و خیانتی که نسبت به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اصحاب و یاران و خاندانش مرتکب میشویم، همه افتخارات اینها را از بین میبریم. توبه کنیم و بعد، از این مکتب تربیتی استفاده کنیم. چه کم و کسری در زندگی عباس بن علی آن طور که مقاتل معتبر نوشته اند وجود دارد؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همین یک افتخار، کسی با او کاری نداشت، غیر از امام حسین(ع) با هیچ کس کاری نداشتند. امام حسین(ع) هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند، به هیچ کس دیگری کار ندارند. وقتی که شمر بن ذی الجوشن میخواست از کوفه به طرف کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابنزیاد اظهار کرد که بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین بن علی هستند، خواهش میکنم اماننامهای برای آنها بنویس. ابنزیاد هم نوشت. شمر در یک فاصله دور، از قبیلهای بود که قبیله امال بن ین با آنها نسبت داشتند. این پیام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین بن علی علیه السلام و فریادش را بلند کرد: این بن وا اختنا(۱۲) خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل علیهالسلام در حضور اباعبدالله علیه السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: «اجیبوه و ان کان فاسقا» (۱۳) جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند: ما تقول، چه میگوئی؟ مژدهای برای شما آوردهام، بشارتی برای شما آوردهام. برای شما از امیر عبیدالله امان آوردهام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان بسلامت میبرید. گفتند خدا ترا لعنت کند و امیرت ابن زیاد و آن اماننامهای که آوردهای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها کنیم به موجب اینکه تامین داریم؟! در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به اباعبدالله کرد او بود. روز عاشورا میشود، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو میآید، عرض میکند برادرجان به من هم اجازه بفرمائید، این سینه من تنگ شده است، دیگر طاقت نمی آورم، میخواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم. من نمیدانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت ابوالفضل را چنین داد، خود اباعبدالله بهتر میدانست. فرمود برادرم حال که میخواهی بروی، برو بلکه بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب ” سقا “، آبآور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال اباعبدالله آب بیاورد. اینجور نیست که سه شبانه روز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی دوبار از جمله در شب عاشورا آب تهیه کنند، حتی غسل کردند، بدنهای خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداکاری است؟! یک تنه خودش را به جمعیت میزند. مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشتهاند. وارد شریعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (این را همه نوشتهاند). اول مشکی را که همراه دارد پر از آب میکند و به دوش میگیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است. همان طور که سوار است و آب تا زیرشکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب میبرد، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لبهای مقدسش میآورد. آنهایی که از دور ناظر بودهاند، گفتهاند اندکی تامل کرد، بعد دیدیم آب نخورده بیرون آمد، آبها را روی آب ریخت. کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که در این رجز، مخاطب، خودش بود نه دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:
یا نفس من بعد الحسین هونی
فبعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین شارب المنون
و تشربین بارد المعین
و الله ما هذا فعال دینی
و لا فعال صادقالیقین(۱۴)
ای نفس ابوالفضل! میخواهم بعد از حسین زنده نمانی. حسین شربت مرگ مینوشد، حسین در کنار خیمهها با لب تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی؟! پس مردانگی کجا رفت، شرف کجا رفت، مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست، مگر تو ماموم او نیستی، مگر تو تابع او نیستی؟!
هذا الحسین شارب المنون
و تشربین بارد المعین
هیهات! هرگز دین من چنین اجازهای به من نمیدهد، هرگز وفای من چنین اجازهای به من نمیدهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلا از راه مستقیم آمده بود. چون میدانست همراه خودش امانت گرانبهایی دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند، بخدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمیدارم، طولی نکشید که رجز عوض شد:
یا نفس لا تخشی من الکفار
و ابشری برحمه الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یسری (۱۵)
در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشتهاند با آن هنر و فروسیتی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمیگویم چه حادثهای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است. در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این مرد بزرگ میشود. این را هم عرض کنم که ام البنین مادر حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا زنده بود ولی در کربلا نبود، در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار به قبرستان بقیع میآمد و برای فرزندان خودش نوحهسرایی میکرد نوشتهاند نوحهسرایی این زن آنقدر دردناک بود که هر کس میآمد گریه میکرد، حتی مروان حکم که از دشمنترین دشمنان بود. در نوحهسرایی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد میکرد. ابوالفضل، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من یکی از این دو مرثیهای را که از این زن بخاطر دارم برای شما میخوانم. این مادر داغدار در آن مرثیههای جانسوز خودش ( بطور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز میخوانند ) این جور میخواند:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد و وره من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد(۱۶)
لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد
ای چشم ناظر، ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را میدیدی، ای کسی که آن لحظه را تماشا کردی که شیر بچه من ابوالفضل از جلو و شیر بچهگان دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند، برای من قضیهای نقل کردهاند، نمی۲دانم راست است یا دروغ؟ گفتهاند در وقتی که دستهای بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد میگوید، ابوالفضل! فرزند عزیزم، من خودم میدانم، اگر دست میداشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو شود. اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دستهای تو از بدن بریده شده بود.
پی نوشت:
- در شبهای عید غدیر آقای دکتر شریعتی یک بحث بسیار عالی راجع به این حس که در همه افراد بشر میل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان سازی و قهرمان پرستی آن هم بشکل خارق العاده و فوق العادهای هست، ایراد کردند .
- اصول کافی جلد، ۱ صفحه ۳۲ کتاب فضل علم، بصائر الدرجات صفحه ۱۰.
- بحار الانوار ج ۴۴ صفحه ۳۸۱، تحف العقول صفحه ۱۷۶، اللهوف صفحه ۳۳، مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ صفحه .۵
- مناقب ابن شهرآشوب ج ۴ صفحه ۱۱۰، اللهوف صفحه ۵۰، بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۵۰، کشف الغمه ج ۲ صفحه. ۳۲
- بحارالانوار ج ۴۴ صفحه ۳۸۱، اللهوف صفحه ۳۳، تحف العقول صفحه ۱۷۶.
- بحار الانوار ج ۴۴ صفحه ۳۶۶، اللهوف صفحه. ۲۵
- اللهوف صفحه ۴۱، مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ صفحه ۷ ،
- تاریخ شام ابن عساکر جلد ۴ صفحه ۳۳۳، مقتل الحسین مقرم صفحه ۲۸۷، ملحقات احقاق الحقج ۱۱ صفحه ۶۲۴ و ۶۲۵ نفس المهموم ص ۱۴۹، تحف العقول ص ۱۷۴
- مفاتیح الجنان، زیارت امام حسین علیه السلام در شبهای عید فطر و قربان .
- جمله، در متن سخنرانی به همین صورت است .
- مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحید بهبهانی که هر دو مردان بزرگی بودهاند. مرحوم آقا محمد علی به کرمانشاه رفت و خیلی هم نفوذ و اقتدار پیدا کرد .
- قتلالحسین مقرم ص ۲۵۲ و بحارالانوار ج ۴۴ ص ۳۹۱
- اللهوف ص. ۳۷
- ینابیعالمودهج ۲ ص ۱۶۵، بحارالانوار ج ۴۵ ص. ۴۱
- بحارالانوار ج ۴۵، ص. ۴۰
- منتهیالامالج ۱ ص. ۳۸۶