یکشنبه ۰۴ آذر ۱۴۰۳ , 24 November 2024

تاریخ انتشار : ۱۳ آذر ۹۶
ساعت انتشار : ۱:۳۸ ق.ظ
چاپ مطلب
رنگ ایمان منتشر کرد؛

روایتی شنیده نشده درباره نحوه شهادت میرزا کوچک

رنگ ایمان روایتی کمتر شنیده شده از روز شهادت میرزا کوچک جنگلی و نحوه برخورد اهالی خلخال با پیکر مطهرش را منتشر کرد.

به گزارش ماسال نیوز به نقل از ۸دی، میثم عبدالهی در پایگاه اطلاع رسانی موسسه مطالعات مبارزات اسلامی مردم گیلان (رنگ ایمان) روایتی کمتر شنیده شده از روز شهادت میرزا کوچک جنگلی و نحوه برخورد اهالی خلخال با پیکر مطهرش به نقل از میرزا مرتضی سلطان الواعظین خلخالی منتشر کرد:

میرزا مرتضی سلطان الواعظین خلخالی[۱] از یاران قدیمی جنگل، همزمان با شهادت میرزا کوچک، برای برگزاری جلسه روضه در روستای «خَمس» از روستاهای نزدیک روستای گیلوان حضور داشت و روایت دسته اولی از نحوه شهادت میرزا کوچک دارد. او می‌گوید که در آن روز باد سهمگینی می‌وزید به گونه‌ای که نزدیک بود بنای عمارت را جا بکند و به گونه‌ای وحشت‌انگیز بود که نماز آیات را واجب می‌کرد. روز به پایان رسید و به خانه دوستی رفتم و بعد از شام، یک نفر وارد شد و به ما خبر داد که کسی به نام کَرَم که مُکاری[۲] و کُرد است، گفته که میرزا کوچک در منطقه «گدوک» در نزدیکی روستای گیلوان فوت کرده است. سلطان الوعظین که از این خبر شوکه شده بود، همان شخص کرم نام را حاضر کرد و درباره این موضوع از او سوال کرد و کرم مشاهداتش را چنین شرح داد:

«امروز صبح به عادت معمولی مکاری‌های دهات به گیلان می‌رفتند، من رفتم که مانع شوم؛ در این روز، در این طوفان جانکاه، به گیلان رفتن، خالی از خطر نیست، بلکه برگردانم، مکاری نرود. خارج ده، قهوه‌خانه‌ای بود. قهوه‌چی مرا دید، گفت: امشب در عالم رویا دیدم میرزا کوچک خان آمد به این قهوه‌خانه، به من گفت: وزیر جنگ[۳] مرا احضار نموده، ولی من تا دو نفر سید عقب من نفرستد نمی‌روم. چنان گمان دارم دارم امروز میررزا کوچک خان به گیلوان بیاید.»

کرم چنین ادامه داد: «از قهوه‌خانه گذشتم، رسیدم سر کوه که کولاک و باد شدیدی می‌وزید. دیدم توی برف، حرکتی می‌نماید، نزدیک رفتم، دیدم میرزا کوچک خان است توی برف از شدت سرما و طوفان از حرکت افتاده و موی سر و زلف، همگی یخ بسته. هر چه سوال کردم، قادر بر جواب نشد. گفتم: می‌توانی چیزی بخوری؟ با سر اشاره کرد، بلی، چند دانه سنجد به دهانش گذاشتم، نتوانست بجود. قدری او را مالش دادم، شاید به حال آید، نشد. حرکت دادم، دو سه قدمی برداشت، افتاد، دیدم حالت نزع است، رو به قبله‌اش کردم، تمام شد. آمدم در گیلوان به اهالی خبر کردم و چند نفر با همدیگر همراهی کردند، جنازه آن مرحوم را آوردیم به [روستای] خانقاه که در دامنه همان گدوک واقع است و در توی همان بقعه که در همان محل واقع بوده گذاشتیم.»

×××

اینها بخش‌هایی از کتاب مدخل میرزا کوچک جنگلی در کتاب «فرهنگنامه علمای مجاهد گیلان»، ج۱، ص۸۸ـ۸۹ است و ادامه داستان مستند و دسته اول از شهادت میرزا کوچک را در همان کتاب دنبال کنید.

میرزا مرتضی سلطان الواعظین خلخالی

 

_____________________

پاورقی ها:

[۱] . میرزا مرتضی سلطان الواعظین خلخالی، روحانی و شاعر انقلابی متخلص به «مهجور» در روستای «خمس» از توابع خلخال به دنیا آمد. تحصیلات علوم دینی را در اصفهان گذراند و در رشت مدتی سکونت گزید و از اعضای فعال نهضت جنگل بود. ذوق سرشاری در شعر داشت و خصوصا اشعار فرخی یزدی را تضمین می‌کرد. (خلخال و مشاهیر، ص۴۴۲ـ۴۴۳؛ سردار جنگل، ۹۲ـ۹۳٫)

[۲] . کسی که چهارپایانش را کرایه می‌دهد.

[۳] . وزیر جنگ در آن زمان، رضاخان پهلوی بود.


    همچنین بخوانید :

2 ديدگاه

  1. الهام گفت:

    درست ۹۶ سال قبل در ۱۱ آذرماه سال ۱۳۰۰ هجری شمسی میرزاکوچک خان جنگلی با شبیخون‌های مکرر قزاق و مخالفان مشروطه راه خلخال را به پیش گرفت تا از عظمت خانم فولادلو حاکم وقت خلخال کمک بگیرد.
    ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل، میرزا کوچک خان» با اشاره به سرگذشت تلخ و دردآور مرگ میرزاکوچک خان مبارز مشروطه آورده است: «عظمت خانم خلخالی خواهر امیر عشایر شاطرانلو به محض شنیدن این خبر که میرزاکوچک خان آهنگ خلخال نموده و قصد آمدن نزد وی را دارد با همه مخاطراتی که پیش بینی می‌کرد، حاضر شد چند صد تن سوار به سرکردگی قلیچ خان شاهسون به پیشوازی بفرستد تا اینکه او را به سلامت و عزت تمام به مقصد برسانند. اما متأسفانه کمی دیر شده بود. میرزا و هوشنگ دچار خشم طبیعت گردیده و باحملات بی‌رحمانه بوران و طوفان مبارزه می‌کردند و سرانجام زیر ضربان خردکننده سرما از پای درآمدند.»

  2. بهرامي گفت:

    يه سئوال ايل فولادلو به سر كردگي قليچ خان شاهسون به پيشواز ميرزا كوچك رفتند چه چيزي باعث شد كه آنها به محض شنيدن خبر فوت ميرزا مراجعت كنند چرا جنازه ميرزا را به حال خود رها كردند سر ميرزا توسط خوانين تالش بريده شده و به رشت فرستاده شد اينها باهم متحد بودند و خان تالش با فولادي ها نسبت و قوم و خويش بودند پس چه قصه اينطوري شد؟!؟