به گزارش ماسال نیوز؛ فردین مروت دوست از رزمندگان و پاسداران ساکن شهرستان ماسال در شب خاطره مسجد جامع شاندرمن خاطراتی زیبا از دوران دفاع مقدس بیان کرد.
بخشی از خاطره گویی وی در شب خاطرهی جمعه ۱ دی را میخوانید؛
یکی از دوستان که سالها ریس ادارهای در ماسال بود تعریف میکرد که ما سال ۶۱ باهم میرفتیم به جبهه. بچههای شهرستان ماسال و تالش زبان به نترسی و شجاعت و بیباکی و تهور خیلی شهره بودند و در گردانهای خط کن و نوک پیکان حمله، حضور خوبی داشتند.
بچههای اعزامی از ماسال به جبهه در یک واگن قطار باهم بودند. دریکی از کوپهها این دوستمان تعریف میکرد که شهید سیامک دولتی – که محور یک جمعی بود- به همراه تعدادی از رزمندگان بودند و باهم دیگر نقشه میکشیدند که رسیدیم برویم در گردان حمزه که خطشکن است. تا در زمان عملیات حتماً عملیات شرکت کنیم و جزو اولین نیروهایی باشیم که به خط دشمن میزنند. خلاصه باهم نقشه میکشیدند و صحبت میکردند. من کم جرات بودم و زیاد موافق اینها نبودم و دوست نداشتم مثل اینها خودم را به آبوآتش بزنم. دوست داشتم در جبهه باشم ولی نمیخواستم نوک حمله باشم.
من ساکت بودم و فقط گوش میکردم. شهید سیامک دولتی برگشت بهطرف من گفت؛ فلانی تو هم بیا باهم برویم گردان حمزه. گردان حمزه گردان خطشکن خیلی باحالی است! و عملیات با آنها میچسبد!
من خودم را جمعوجور کردم گفتم من مثل شما دیوانه نیستم و جانم را دوست دارم!
بعد شهید دولتی تعریفها کرد و اصرار داشت که حتماً بیا و خوب هست که در عملیات شرکت کنیم. تعریفهایی که ترغیب بشوم که حتماً با اینها بروم در گردان خطشکن.
من برگشتم گفتم من زرنگم! جایی نمیخوابم که آب از زیرم رد بشود. شما بروید، سرتان درد میکند برای همین کار. بروید هرجایی دوست دارید.
در ذهنم هم بود که هرجایی اینها رفتند من از اینها فاصله بگیرم.
رسیدیم به پادگان شهید بهشتی اهواز و نیروها را به خط کردند تا تقسیم را آغاز کنند.
یک نفر بلندگو دستی برداشته بود و صدا میزد هرکس دوست دارد امدادگر بشود بیاید اینجا ثبتنام کند. من گفتم بهترین کار همین است که از دست اینها دربروم! چون اگر بخواهم بمانم اینها مرا در رودربایستی قرار میدهند و میبرند به گردان خطشکن. سریع دستم را بلند کردم و رفتم جزو امدادگرها اسم نوشتم.
دلم خوش بود که از اینها جدا شدم. آنها هم در گردان خطشکن ثبتنام کردند.
من هم خوشحال شدم که بین ما فاصله افتاده و یک عذری هم پیداکردهام چون من به امدادگری علاقه داشتم. یکساعتی گذشت بلندگو صدا زد نیروهایی که داوطلب امدادگری بودند بیایند فلان جا. ما جمع شدیم و ماشینی آوردند و ما را سوار کردند و راه افتادیم.
مستقیم ما را بردند جزیرهی مجنون یعنی خط اول نبرد! پرسیدم آن بچههایی که خطشکن بودند را کجا میبرند؟ گفتند آنها را چهل پنجاه کیلومتر قبل از اهواز (یعنی بهطرف پشت جبهه) برای آموزش میبرند. این آقایی که امدادگری نوشته بود را همان شب اول بردند خط مقدم!
.بعد میگفت در دلم به خودم لعنت میفرستادم که عجب کاری کردم!
نیمههای شب در سنگرهای شناوری که در جزیرهی مجنون با یونولیت و پلیت روی آب درست کرده بودند بودیم. یکباره صدای سوت خمپاره آمد و نزدیک سنگر خورد.
براثر برخورد خمپاره این آب جنبید و سنگر روی آب تلوتلو خورد. من یاد حرف خودم افتادم که دیشب همین ساعت من در قطار به شهید دولتی گفتم من زرنگم جایی نمیخوابم که آب از زیرم رد بشود امشب دقیقاً جایی هستم که آب از زیرم رد میشود!
***
گفتنی است شب خاطره، هر جمعه بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد جامع شاندرمن با خاطره گویی مردمی برگزار میشود.
انتهای پیام /