به گزارش ماسال نیوز، سی و سه سال پیش در چنین روزی به تاریخ شمسی و در واپسین روز ماه محرم به تاریخ قمری، نیمه های شب، کمی آن طرفتر از خیمه عزای حسینی در مسجد روستای مهدی خان محله، شش نفر که از مسجد می آمدند به رگبار بسته می شوند. شهر ناامن است و شبها ناامن تر؛ صدای رگبار از دوردست شنیده شد اما خیلی ها در خانه ماندند، شاید چون نمی دانستند چه کسانی شهید شدهاند.
فردا صبح که آفتاب طلوع می کند همه جا عزاخانه می شود، مردم ماسال و شاندرمن باید با گلهای پرپرشان وداع کنند، از همه سخت تر این است که دیگر معلّم «خیرخواه» و «نادر»شان را نخواهند دید، گویی شهر یتیم شده است. خیلی ها شاید به هم چیزی نگفته باشند، اما خودشان می دانند که چه دِینی به او دارند و کجا او به فریادشان رسیده است.
سی و سه سال بعد از آن روز سخت، دیگر هیچ خبری نیست، از جوانها و حتی خیلی از میانسال ها کسی او را به یاد نمیآورد. حتی وقتی از محل شهادتش رد می شوی نمی فهمی از کجا گذشته ای. از کسی هم در آن حوالی اگر بپرسی می گوید نمی دانم، مگر اینکه چیزهای مبهمی شنیده باشد. تنها راهش این است که بزرگترهایی را پیدا کنیم که نه آن قدر کوچک اند که آن زمان بچه بوده باشند و نه آنقدر بزرگ که از بین ما رفته باشند. از آن ها بخواهیم برایمان از کمک های یک معلم به دانش آموزانش، پناه دادن های یک انسان به همشهری هایش، گرسنگی کشیدن های یک مرد و همسرش برای سیر کردن گرسنه های اطرافش، سکوت یک بخشدار برابر مخالفان و بدخواهانش، شکنجه دیدن های یک مبارز به خاطر حق طلبی هایش و نخوابیدن های یک مجاهد نستوه به عشق پروردگار و امامش بگویند.
سی و سه سال گذشت، اما نه از شهادتش، که از مظلومیت و غربت او، و از محرومیت ما از گنجینههای معنوی، فکری و رفتاری این مرد بزرگ.
ما هنوز «خیرخواه» کم داریم، ما هنوز به «خیرخواه»منشی نیاز داریم؛ به خاطر خودمان نگذاریم یاد بخشدار شهید ایران فراموش شود.
انتهای پیام/