جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳ , 20 September 2024

تاریخ انتشار : ۱۰ بهمن ۹۳
ساعت انتشار : ۲:۱۹ ب.ظ
چاپ مطلب

ماجرای پسر ۱۷ ساله‌ای که روزها با دختر خاله‌ هم‌سنش تنها می شد

«زن روز»، یکی از مجلات معروف دهه‌های گذشته کشور است که البته قبل از انقلاب نسبت به بعدش جهت‌گیری متفاوتی داشت. سال 66 در این نشریه چند نامه درباره ماجرای پسر 17 ساله ای چاپ شد که روزها با دخترخاله اش تنها در یک خانه زندگی می کرد و دخترخاله‌اش هم از او می‌خواست تن به گناه بدهد.

 به گزارش ماسال نیوز، وبلاگ «خاطره ۵۷» از سری وبلاگهای فعالان فرهنگی شهرستان ماسال، در جدیدترین به روزرسانی خود نوشت:

 اشاره: «زن روز»، یکی از مجلات معروف دهه‌های گذشته کشور است که البته قبل از انقلاب نسبت به بعدش جهت‌گیری متفاوتی داشت. سال ۶۶ در این نشریه چند نامه درباره ماجرای پسر ۱۷ ساله ای چاپ شد که روزها با دخترخاله اش تنها در یک خانه زندگی می کرد و دخترخاله‌اش هم از او می‌خواست تن به گناه بدهد. متن نامه‌ها را با هم بخوانیم:

نامه اول: ۳ آذر ۶۵، از امین به مجله زن روز

بنام خداوند بخشنده و مهربان

خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پر بار زن روز

سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می‌كنم كه در تمام مراحل زندگیتان موفق و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشكر كنم و باور كنید بدون تعارف و تمجید های دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح كشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه كیهان است. اما دلیل اینكه امروز در این هوای بارانی، این برادر كوچكتان تصمیم گرفت با شما درد دل كند مشكل بزرگی است كه بر سر راهش قرار گرفته است جریان را برایتان بازگو می‌كنم:

من پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده‌ای مرفه و ثروتمند زندگی می‌كنم اما چه ثروتی كه می‌خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشك هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می‌كنند تازه وقتی هم به خانه ‌یند از بس خسته و كوفته هستند كه زود می روند و می‌خوابند. اصلاً در طول روز یكبار از خود سوال نمی‌كنند كه پسرمان (یعنی من) كجاست؟ حالا چه كار می‌كند؟ با چه كسی رفت و آمد می‌كند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم كه از این موقعیتها سوء استفاده كنم و خودم را به منجلاب فساد بكشانم. البته این مشكل اصلی من نیست چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت كرده ام و از اینكه اصلا ًبه من كاری ندارند كه كجا می روم و چه می پوشم و با كی می گردم تعجب نمی‌كنم بلكه مشكل اصلی من از حدود یكسال پیش شروع شد.

پدر و مادرم بدلیل اینكه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است دختر خاله‌ام را كه در خانواده ای متوسط زندگی می‌كند به فرزندی كه چه عرض كنم به سرپرستی قبول كردند (البته لازم به تذكر است كه دختر خاله‌ام هم سن خود من است.) بله از آن تاریخ به بعد مشكل من شروع شد و خانه آرام و ساكت ما كه در طول روز كسی جز من در آن زندگی نمی‌كرد تبدیل به زندگی پسری شد كه سعی در دور كردن هوای نفس دارد با دختری كه به مراتب از شیطان پست‌تر و گناهكارتر و حرفه‌ای تر است. تنها كارهای دختر خاله‌ام را در یك جمله خلاصه می‌كنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه كبیره» می دانم كه منظور من را حتما فهمیده‌اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور كه گفتم پدر و مادرم حدود ۱۷ ساعت از روز را در بیرون از منزل بسر می‌برند یعنی از ساعت ۶ صبح تا ۱۱ شب.

من هم از ساعت ۷ صبح تا ۱ بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم یعنی حدود ۱۰ ساعت از روز را با دختر خاله‌ام در خانه تنها هستم و همانطور كه گفتم دختر خاله‌ام یك لحظه من را تنها نمی‌گذارد، دائماً در سرم فكر گناه را می‌اندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه می‌كند. البته من پسری نیستم كه تسلیم خواهش و حرفهای او شوم، همیشه سعی می‌كنم از او خودم را دور كنم ولی او مانند شیطان است كه سر راه هر انسان ظاهر شود او را درون قعر جهنم پرتاب می‌كند و برای همین است كه من از او احتراز می‌كنم ولی او دست از سرم برنمی‌دارد تو را به خدا كمكم كنید چطور جواب حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فكر می‌كنم كه او شیطان است كه از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود كند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز كمكم كنید من چطور می‌توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می‌گویم دست از سرم بردار گوشش بدهكار نیست هر چه به او می‌گویم  شخصیت زن این نیست كه تو داری انجام می‌دهی اصلاً گوش نمی‌كند. میترسم آخر عاقبت كاری دست من بدهد. دوست ندارم كه تسلیم او بشوم. باور كنید حتی بعضی وقتها من را تهدید هم می‌كند و می‌گوید…
البته فكر می‌كنم همه این بدبختیها بخاطر این است كه من یك مقدار زیبا هستم فكر می‌كنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتما این مشكل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند در خواست می‌كنم كه این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می كردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطان‌صفت نمی‌افتادم كه نمی‌گذارد تا قبل از ازدواج پاك بمانم. البته تا حالا كه من تسلیم خواهشهای او نشده ام ولی می ترسم كه بالاخره من را وادار به تسلیم كند. خواهران خوبم كمكم كنید نگذارید این برادرتان پاكی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد كنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یك دختر مسلمان كنم و چطور می توانم طرز فكر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمناً فكر نمی‌كنم كه در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد چون آنها نه وقت و نه حوصله فكر كردن به این مسائل را دارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عكس العملی نشان نمی دهند. چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست كمی از رفتار دختر خاله‌ام در خانه ندارد. امیدوارم كه هر چه زود تر من را كمك كنید. خواهران گرامی جواب نامه ام را به این آدرس به صورت كتبی بدهید كه قبلاً تشكر و سپاسگزاری می‌كنم.

با تشكر برادرتان امین….
۳/۹/۶۵ – ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر

 

نامه دوم: ۱۴ دی ۶۵، پاسخ مجله زن روز به امین

بسمه تعالی
برادر گرامی
سلام علیكم
حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانواده تان می‌تواند برای شما مؤثر باشد.
موفق باشید
نامه سوم: ۱۶ دی ۶۵، از مدیر دبیرستان محل تحصیل امین به مجله زن روز

بسمه تعالی

مجله محترم زن روز
با سلام، برادر امین…….. در تاریخ ۵/۱۰/۶۵ در عملیات كربلا ۴ به شهادت رسیده‌اند. نامه شهید ضمیمه می‌شود.

با تشكر
مدیر دبیرستان…
۱۶/۱۰/۶۵

نامه چهارم: ۱ دی ۶۵، از امین به مجله زن روز (این نامه را امین به دبیرستانش سپرده بود تا اگر جوابی از مجله زن روز رسید برایشان بفرستند.)

بسم رب الشهدا و الصدیقین

خدمت خواهران عزیز و گرامی‌ام در مجله زن روز

سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری. از این راه دور برای شما می فرستم. مدتهاست كه منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا كه عازم دانشگاه اصلی هستم جوابی از شما دریافت نكرده ام. البته مطمئن هستم كه شما نامه ام را جواب خواهید داد. ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.

حدود یك هفته بعد از اینكه برای شما نامه‌ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده‌ام من را ترغیب به گناه كبیره زنا می‌كند، شبی در خواب دیدم كه مردی با كت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: امین برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نكن. من این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال كردم و ایشان گفتند كه دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینكه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریكی هستم.

البته این نامه را به كادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد این نامه را برایتان پست كنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید. البته من نمی دانم حالا كه این نامه من را مطالعه می كنید اصلاً یادتان هست كه در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینكه كثرت نامه های رسیده شما موضوع نامه من را در خاطر شما پاك كرده است. بهر شكل همانطور كه در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و كردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم كه این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فكر كرد من هم زود تسلیم می‌شوم ولی او كور خوانده است.

من مدت‌ها با شیطان مبارزه كرده‌ام و خودم را از آلودگی حفظ كرده‌ام ولی فكر می‌كنید كه تا كی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت كنم و برای همین و با توجه به خوابی كه دیده بودم تصمیم گرفتم كه خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان كه در جلوی پایم قرار دارد خلاصی پیدا كنم. من می‌روم اما بگذار این دختره فاسد بماند من فقط خوشحالم كه حال كه عازم جبهه هستم هیچ گناه كبیره‌ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می‌كنم. من می روم ولی بگذار پدر و مادرم كه هر دو دكتر هستند و ادعای تمدن می كنند بمانند و به افكار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم كه به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.

من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم كه خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست‌كننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال كار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیزی بودند كه من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام. هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نكردم چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم كه این دختر را پیش ما آوردند كه زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه كردند با این همه همانطور كه گفتم خوشحالم كه به گناهی كه خواهر خوانده ام من را به آن تشوق می كرد آلوده نشدم.

ضمنا از طرف من خواهش می‌كنم به روانشناس مجله بگوئید كه در نوشته هایتان حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذكر دهند كه پدر و مادری فقط این نیست كه بچه درست كنید و آنوقت به امید خدا رها كنید بلكه به آنها بگوئید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم كه از این اتفاقات برایم می افتد. البته من نمی دانم كه این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا كس دیگری. بهر صورت خودتان این پیام من را به هر كسی كه مناسب می دانید برسانید تا او در مجله چاپ كند. قلبم با شنیدن كلمه شهادت تندتر می‌زند و عطش پایان‌ناپذیری در رسیدن به این كمال در وجودم شعله می كشد. همانطور كه گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم كه این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه ای از شما دریافت كرده بودم حتما جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آنوقت همان آش و همان كاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی‌گیرم. برای من دعا كنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می‌كنم كه همه انسانهای خفته مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده‌ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو بسوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا.

والسلام علی عبادا…صالحین
برادرتان امین ۱/۱۰/۶۵

منبع نامه‌ها: مجله ‌زن روز، شماره ۱۱۱۴ « ۵/۲/۶۶» ص ۲۲ و ۴۹

منابع: + و +

انتهای پیام/


38 ديدگاه

  1. احسان گفت:

    بعدا که به خاطر سختی های زیاد ازدواج، نتوانستید ازدواج کنید از این که چنین فرصت های خوبی را از دست دادید پشیمان خواهید شد. کمی فکر کنید که آیا با این اوضاع، شما در آیند خواهید توانست ازدواج موفق داشته باشید. یعنی خونه از خودتان و پول کامل داشته باشید تا راحت بتوانید ازدواجی داشته باشید که شما را به آرامش برساند یا به خاطر ازدواج در شرایط سخت مجبور خواهید بود تا پایان عمر رنج و سختی بکشید و یک لحظه روی آرامش نبینید.

    • شکوفه گفت:

      دوست عزیز، فقط دو پاراگراف اولشو خوندی؟ با کدوم اوضاع؟ چه ازدواجی در کدوم آینده؟ نامه مال سال ۶۵ بوده و اون پسر یک ماه بعدش شهید شده… پس چرا بقیه‌شو نخوندی؟؟؟

  2. m789p گفت:

    حیا کن مرد

  3. محمد گفت:

    سلام با خواندن این نامه دوباره فهمیدم که شهادت اتفاقی نیست اول باید در جهاد اکبر پیروز بشی که همان مبارزه با نفس است و بعد جهاد اصغر

    دمت گرم مرد

  4. مصطفی گفت:

    سلام:

    به خدا توکل کنید ـ نماز آقا امام زمان را حتما بخونید و حتما با خانواده در میان بگذارید

  5. سعيد گفت:

    آقا مصطفی برادر کجایی ؟ فهمیدی نامه مال کی بوده؟ خوابی؟

  6. سیروس گفت:

    برادرمن این چه سختی هست به خودت میدی شیطان کجا بود نعمته فرستاده ای از طرف خدا. طبق سنت محمد رسول الله (ص) صیغش کن و به زندگیت ادامه بده. خداوند برات از بهشت نعمت فرستاده و انوقت به آفریده خدا میگی فرستاده شیطان؟؟ برو افکارت رو اصلاح کن

  7. محمد جواد روشندل گفت:

    دیروز از هر چه بود گذشتیم…امروز از هر چه بودیم…

    آنجا پشت خاکریز بودیم…و اینجا در پناه میز…
    دیروز دنبال گمنامی بودیم…و امروز مواظبیم ناممان گم نشود…
    جبهه بوی ایمان میداد…و اینجا ایمانمان بو می‌دهد…
    آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست…الان می‌نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید…

    الهی…

    نصیرمان باش تا بصیر گردیم،
    بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم،
    آزادمان کن تا اسیر نگردیم…

  8. sevda گفت:

    :۰vayyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy khak to saresh

  9. یاسمن مجیدی گفت:

    این یعنی نهایت ایمان!
    کاش برخی ها درک کنن …

  10. حامد گفت:

    سلام عزیز دلم.خدا نگهدارت باشد.آن دختر خاله شیطان صفت شما دارد نقش زلیخایی رابازی میکندشمادوست عزیزم فیلم یوسف را بازی کن

  11. سلام گفت:

    پس لابد حضرت یوسف هم به قول شما باید خودش رو اصلاح می کرده. در ثانی از کجا معلوم دختره ۲ روز دیگه عاشق کس دیگه ای نشد؟
    یک سخنرانی از آقای انصاریان هم در مورد همین نامه بود که سال ۷۶ به دستم رسید واقعا تکان دهنده بود. به گفته ایشان این پسر کارش مثل حضرت یوسف بوده و به خاطر همین خود امام حسین دستش رو گرفته.

  12. مجید گفت:

    سلام به همه خویشتنداران وطن
    تولد نور از دل ظلمات، حالا این آقا پسر کدوم شخصیت بود؟؟؟ کسی میشناسه ؟؟؟

  13. سارا گفت:

    ااااااااااااای.هههههههههههههههههی
    برادرشهیددست منم بگیر………….
    شفاعتم توقیامت یادت نره داداش ……………
    کاربزرگی کردی………………

  14. بهارنارنج گفت:

    حتمابایکدوست قابل اعتماد مشورت کن دمت گرم:)+))

  15. خودم گفت:

    بچه هاشمااصلامیفهمین چی دارین میگین؟؟؟؟؟
    این نامه واسه ساله۶۵
    اقا مجیدتاریخشم میخوندی..

  16. خودم گفت:

    شهیدشده همون سال
    متاسفم!!:-

  17. جانباز گفت:

    انهایی که نویسنده این نامه را مسخره میکنند بدانند این نامه مربوط به دوران دفاع مقدس میباشد و واقعیت دارد و ایشان در جبهه هاب حق علیه باطل به شهادت رسیدندمنم ارزو میکنم ان کسی که دست این عزیز را گرفت دست مارا هم بگیرد ا نشاالله

  18. صادق گفت:

    این جوان مجاهد اینهمه سوال از مجله زن روز کرد و راهنمایی و راه حل مذهبی برای هدایت و ارشاد آن دختر خواست، اما مجله زن روز بعد از مدتها یک جواب کودکانه و غیر مرتبط داده است. گویی درک صحیحی از نامه جوان مومن نداشته اند که بسیار باعث تاسف است. اگر من آن زمان بودم، با مجله تماس می گرفتم و هر چه به دهنم می رسید نثارشان می کردم که چرا با این همه تاخیر، یک جواب بی ربط و یک خطی ارسال کرده اند؟ مگر آن جوان مومن نگفت که مطرح کردن موضوع با پدر و مادرش، بی فایده است؟

  19. امیر گفت:

    برو برادر من مارا گرفتی . همتون سر کارید . اصلا ماجرای پسر ۱۷ ساله را باور ندارم . چرا که مخاطب میخواسته هم خودش را پولدار نشان دهد هم زیبا وهم دیندار . که خودش نوعی کلاهبرداری است منتها با روشی دیگر *)

  20. بد بخت گفت:

    خاک تو سرت امیر برو بمیر

  21. خسروی گفت:

    عالییییییی بود

  22. حسین گفت:

    شهدا در قهقهه مستانشان عند ربهم یرزقون اند . متاسفانه مثل اینکه متوجه نیستید این آقا امین در کربلای ۴ به شهادت رسیده .این چرت و پرت ها چی که (امیر و…)میگید

  23. pakbibak گفت:

    با سلام
    درود بر انسانهاي پاك و مخلص
    نامه بردارشهيد و پيغامهاي همه دوستان را خواندم ، درورد برروان پاكش

    كاش ما هم اندكي آسماني شويم
    اندكي از خاك ، خاكي تر شويم

    انسانها همه از دنيا ميرند و چه زيباست سبكبال بودن

  24. یلدا گفت:

    کاشکی ما بجای اینکه دیندار بودیم انسان بودیم و خصلتای انسانی داشتیم.
    چطور دختری حاضر شده همچین درخواستای زشتی رو بده.
    ینی واقعن نمیدونم چرا بعضی ادما اینقد بی ارزش ان، که جامعه باید برای بودنشون خجالت بکشه

  25. Baron گفت:

    وای برمن گنه کار

  26. Baron گفت:

    شهادتت مبارک برادرامین عزیز عاقل و هوشیار

  27. کیارش گفت:

    واقعا خاک بر سر بعضی ها که این نامه ها را تا آخر نخوانده و اضحار نظر میکنند واقعا که!!!!

  28. کیارش گفت:

    شهادتت مبارک برادر امین عزیز

  29. مهدی گفت:

    واقعا تعجب آوره شنیدن همچین چیزایی وقتی با خودم مقایسش میکنم

  30. شهاب گفت:

    جالبه اول دی برای اولین بار رفته جبهه سوم دی تو عملیات شرکت کرده عجب ما هم که خریم دیگه

  31. دانیال گفت:

    معلومه پسر قوی هستی که جلوی دختر تونستی خودتو نگه داری به گناه الوده نشی پیشنهاد من اینه به والدین بگی موضوع رو اونا اگر کاری نکردن به فامیلا مثل عمو یا دایی که بهش نزدیک تری بگو اصلا خجالت نکش چیزی برای خجالت کشیدن نیست هیچ وقتم نباید جلو دخترا کم بیاری باید غرور پسرونه حفظ کنی هیچ وقت به دام دخترای خیابونی و بد نیوفتی دخترای بی ارزش و کثیف رو نابود کن بکشن اونارو پسر پاک حقش دختر پاکه

  32. sevda گفت:

    اقا جان اول متن رو کامل بخونین بعد برا امین راه حل بگین ؛ امین خیلی وقته شهید شده اونوقت دارین براش راه حل میگین چطور از دست دخترخالش خلاص شه؟؟؟؟؟؟

  33. SeNaToR گفت:

    درود بر شرف پاکت برادر شهیدم ..
    واقعا آدم از خودش خجالت میکشه!

  34. علی گفت:

    صیغه می کردی که او هم نلغزد