به گزارش ماسال نیوز، به مناسبت يکصدمين سالروز شهادت ميرزاکوچکخان جنگلي و پايان نهضت جنگل؛ و نيز گراميداشت شهيد سيد حسن مدرس و روحاني شهيد حمداله يوسفيان ماسالي در شب شهادت سردار جنگل در تاريخ ۱۰ آذر ۱۴۰۰ يادوارهاي در مسجد جامع شاندرمن برگزار شد.
در اين مراسم که با شکوه هرچه تمامتر و با حضور پرشور اقشار مختلف مردم و مسئولان کشوري و لشکري شهرستان در مسجد جامع شامدرمن برگزار شد استاد قربان صحرائي چالهسرائي، محقق و پژوهشگر تاريخ معاصر به ايراد سخن پرداخت. متن کامل سخنراني استاد صحرائي چالهسرائي به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام عليکم و رحمةالله
در شام شهادت آيتالله سيد حسن مدرس و در شب شهادت ميرزاکوچکخان جنگلي قرار داريم. به ساحت مقدس سردار مظلوم جنگل شهيد ميرزاکوچک جنگلي و شهيد آيت الله سيد حسن مدرس و شهداي روحاني شهرستان بويژه شهيد حمداله يوسفيان صلواتي اهدا بفرماييد.
بنده سخنران نيستم وليکن آقايان تکليف فرمودند و بنده ناچار به اطاعت امر شدم؛ بنابراين آنچه خواهم گفت را بيشتر شماها ميدانيد و مخصوصا در محضر علما و اعاظم بزرگوار مجلس ميخواهيم درس پس بدهيم، ناگزير سخنانم بيشتر خطاب به نوجوانان و جوانان است تا بهتر و بيشتر بدانند که اين ميرزاکوچکخان کيست؟ به همين دليل سخنانم بيشتر روايي و داستانهايي واقعي خواهد بود از نهضت جنگل و ميرزاکوچک خان جنگلي.
شناخت درستِ گذشته
يکي از نکات بسيار مهمي که مقام معظم رهبري در بيانيه گام دوم تصريح ميفرمايند اين بود که:
«برای برداشتن گامهای استوار در آینده، باید گذشته را درست شناخت و از تجربهها درس گرفت؛ اگر از این راهبرد غفلت شود، دروغها به جای حقیقت خواهند نشست و آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار خواهد گرفت. دشمنان انقلاب با انگیزهای قوی، تحریف و دروغپردازی دربارهی گذشته و حتّی زمان حال را دنبال میکنند و از پول و همهی ابزارها برای آن بهره میگیرند. رهزنان فکر و عقیده و آگاهی بسیارند؛ حقیقت را از دشمن و پیادهنظامش نمیتوان شنید.»
خُب اين سرمشق فوقالعاده مهم و ارزشمندي است که همه ما اقشار جامعه و مخصوصا جوانان بايستي آنرا هميشه در نظر داشته باشيم.
ميرزاکوچکخان کيست؟
همانطوري که عرض کردم در يکصدمين سالروز شهادت مردي قرار داريم که در دوران سخت استبداد داخلي و استکبار روسيه تزار و استعمار انگليس که مثلث تاريکي را تشکيل داده بودند قيام کرد. او در برههاي از زمان براي قيام برخاست که کسي جرأت نداشت عرضاندام کند. آگاهي مردم مثل امروز گسترده نبود تا از عمق جريانات خبر داشته باشند، دورهي بسيار تاريک و خفقاني بود ولي اين مرد برخاست، اين مرد کسي نبود جز شيخ يونس استادسرايي.
شيخ يونس استادسرايي کيست؟
او حدود ۱۴۱ سال پيش و در سال ۱۲۵۹ شمسي در رشت به دنيا آمد. دوران تحصيلات مقدماتي را ابتدا در مدرسه حاجيحسن صالحآباد رشت و سپس در مدرسه جامع رشت گذراند و نهايتا براي فراگيري و ارتقاء تحصيلي عازم تهران گرديد و در مدارس مروي، محموديه و … به تحصيل و فراگيري علوم ديني پرداخت و تا درجات عاليه علوم مربوط دست يافت. او در نزد علماي برجستهاي آنروز مدارس علميه تهران، هم درس علم و اخلاق را فرا گرفت و هم درس جهاد و مقاومت و ايثار را.
شيخ يونس استادسرايي که بعدها به ميرزاکوچک مشهور گرديد از هوش و استعدا سرشاري برخوردار بود. من شخصا معتقدم با توجه به تيزهوشي و نخبگي که در وجود شيخ يونس استادسرايي وجود داشت، چنانچه موضوع جنگ و جهاد و مبارزه براي وي پيش نميآمد، اين زمينه در وجود وي بسيار قوي وجود داشت تا يکي از دانشمندان و علماي برجسته و سرآمد عالم تشيع در ايران بشود. اما روح سرشار از سلحشوري و مبارزه با ظلم و طغيان سبب شد او پس از مدتي لباس روحانيت را از تن بدر آورد و لباس رزم و جنگ و جهاد بر تن کند. بخصوص اينکه برخي از اساتيد ميرزا اعتقاد داشتند و بعضا تصريح ميکردند طلبه و اصولا انسان نبايستي آنچه را که ميآموزد در پستوي ذهن و حجره و مدرسه باقي بگذارد بلکه بايد دانستهها و علم را در عمل هم نشان دهد. علاوه بر اين نوشتهاند زماني که ميرزا در همان مدارس علميه طلبگي و تحصيل ميکرد در مقابل ظلم بيطاقت بود و نميتوانست تعدي و ستم را ببيند و تحمل کند. نوشتهاند که گاهي اتفاق ميافتاد چنانچه کسي بر کس ديگر دست تعدي و ستم دراز ميکرد، تصريح شده که مشت ميرزاکوچک بر سر تعديکننده و ظالم بود.
سنگر شهيد مدرس، مجلس بود
همانگونه که در ابتداي سخن عرض کرديم، امروز ۱۰ آذر سالروز شهادت آيتالله مدرس نيز هست و بجاست از ايشان هم ياد کنيم. از عجايب هست که شهادت ميرزاکوچک و مدرس به هم نزديک است و همينطور جنس مبارزاتشان نيز به نوعي باهم پيوند و همگوني دارد. اولا اينکه انقلاب و نهضت ميرزا مورد تأييد شهيد مدرس بود. ثانياً هردو از علماي شيعه بودند، ميرزا در سنگر مبارزه با استبداد داخلي و استعمار و استکبار خارجي در لباس رزم، جهاد کرد تا جاييکه حتي برخي از مخالفان ميرزا معتقدند که او توانست در برههاي از زمان طي قيام هفت سالهاش بخشي از ايران را از تجزيه شدن حفظ کند. اما شهيد مدرس در لباس روحانيت باقي ماند و در سنگر مجلس به دفاع از ايران و اسلام پرداخت و سرانجام شانزده سال پس از شهادت ميرزاکوچکخان توسط رضاخان به شهادت رسيد.
روحالله جوان در ماسوله
خوب است برايتان بگويم که شخصيت کاريزماتيک ميرزا و تفکر و ايده و در حقيقت مکتب ميرزا به شکلي بود که حتي نظر امام راحل رض را نيز مجذوب خود کرده بود. در آن روزگار البته امام راحل در سنين نوجواني و حدود ۱۵ سالگي قرار داشت و در خمين زندگي ميکرد. بنده تاکنون نشنيدهام و جايي نخواندهام که حضرت روحالله اسلحه به دست گيرد و به عنوان يک نيروي نظامي با اقدام مسلحانه و جهادي براي مبارزه برخاسته باشد، جز اينکه يک مورد در کتابي که مؤسسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام ره منتشر کرده آمده که امام تصميم گرفت در سنين نوجواني اسلحه بردارد و به عنوان نيروي ميرزاکوچک به ياري وي در نهضت جنگل بشتابد. امام راحل ره ميرزا و نهضتش را بر اساس روزنامه جنگل شناخته بود.
در آنروزگار ميرزا روزنامهاي منتشر ميکرد به نام «روزنامه جنگل» که در کَسماء چاپ و منتشر ميشد و نسخههاي آن تا اقصا نقاط آنروز ايران حتي اصفهان و خمين هم ميرفت. در آن کتاب آمده که يک روز حضرت روحالله از برادر بزرگترش آيتالله پسنديده اجازه خواست تا به عنوان سرباز ميرزاکوچکخان به نهضت جنگل بپيوندد. آيتالله پسنديده که هم برادر بزرگ امام بود و هم سمت استادي بر وي داشت مانع شد. آيتالله پسنديده مخالفت کرد و اجازه نداد و به روحالله نوجوان گفت که سن تو کم هست و هنوز در شرايطي نيستي که به عنوان نيروي نظامي رهسپار جنگل بشوي. امام ره منع برادر را پذيرفت و سکوت کرد ولي ساکت ننشست؛ به اين معني که به اتفاق آيتالله پسنديده و يکي ديگر از برادرانش به مقدار سه بار قاطر و استر از محلهشان در خمين کمک جمعآوري کرد و براي ميرزا و نهضت جنگل به جنگل فرستاد.
بعدها پس از قيام جنگل و شهادت ميرزاکوچکخان براي اولين بار که حضرت امام ره به اتفاق دوستانش از زيارت امام هشتم عليهالسلام و از مشهد مقدس به خمين بر ميگشتند به رفقايشان و کاروانيان فرمود خوب است از مسير شمال برگرديم. او در اين سفر به گيلان و تا ماسوله رفت و برخي از مناطق درگيريها و جنگ و جدالي که مابين نهضت جنگل و قزاقها و … رخ داده بود را از نزديک مشاهده و بررسي کرد.
نقل است وقتي در دهه شصت سريال کوچک جنگلي در سيماي جمهوري اسلامي پخش ميشد امام راحل ره اين سريال را با دقت تماشا ميکرد و نکاتي را به اطرافيانش ميفرمود. معمولا رهبران و شخصيتهاي سياسي بزرگ کمتر فرصت تماشاي فيلم و سريال را دارند وليکن سريال کوچک جنگلي مورد توجه حضرت روحالله ره بود. و به احتمال خيلي قوي ماکت و شمايي از انقلاب اسلامي ما در همان زمان در ذهن حضرت امام خميني ره نقش بست. به نظر ميرسد حضرت روحالله با مطالعه و بررسي نهضت جنگل و شناخت نقاط قوت و ضعف آن، ۵۷ سال پس از شهادت ميرزاکوچکخان انقلاب شکوهمند اسلامي را رهبري کرد و به سامان و پيروزي رساند.
دو انقلاب بزرگ دو قرن اخير
طي دويست سال اخير دو انقلاب که کاملاً ماهيت و پشتوانه مردمي داشتند در ايران رخ داده و هر دو هم طولاني مدت بودند. اولين انقلاب طولاني مدت، انقلاب اسلامي است که به رهبري حضرت امام ره به مدت ۱۵ سال به طول انجاميد و سرانجام به پيروزي رسيد و دومين انقلاب طولاني مدت دو قرن اخير، انقلاب جنگل به رهبري شهيد ميرزاکوچک خان بود که طي هفت سال از سال ۱۲۹۴ تا سال ۱۳۰۰ انجام شد.
ميرزاکوچک خان اتاق فکري تأسيس کرده بود با عنوان «اتحاد اسلام». اعضاي اين اتاق فکر هفده تن از علماي طراز اول وقت بودند؛ مانند آيتالله ضيابري، آيتالله علمالهدا، آيتالله روحاني، آيتالله حکيمي و … که همهشان شناخته شده هست و علماي حاضر در مجلس آنان را ميشناسند. در بين اين هفده نفر فقط يک نفر شخصي و مُکلا حضور داشت؛ تاجري به نام حاج احمد کسمايي.
در حقيقت در اين اتاق فکر مسائل بررسي و برنامهها و ضوابط و قوانين مربوط تدوين ميشد و ميرزا که مجري برنامههاي بود و آن را اجرا ميکرد.
خدمات آموزشي و رفاهي ميرزا
خوب است بخشي از خدمات رفاهي و اجتماعي که ميرزاکوچکخان طي نهضت جنگل براي عموم مردم اين سامان، انجام داده است را برشماريم. شهيد کوچک جنگلي در همين گيرودار جنگ و درگيريها به فکر رفاه اجتماعي مردم هم بود و در فرصتهايي که پيش ميآمد اقدامات رفاهي و اجتماعي در موضوعات مختلفي انجام ميداد. يکي از مهمترين خدمات اجتماعي فرهنگي ميرزاکوچکخان تأسيس مدرسه و آموزشگاههاي تعليم و تربيت است. ميرزا به جوانان بهاء ميداد. در ميان ياران ميرزا جواني به نام ابراهيم فخرايي بود که بعدها کتاب «سردار جنگل» را نوشت. او در سال ۱۳۶۶ به رحمت حق پيوست و هماکنون مقبرهاش زير پاي شهيد ميرزاکو چکخان در سليمانداراب رشت قرار دارد. ميرزا به ابراهيم فخرايي دستور داده بود در نقاط مختلف گيلان، هرجا که نياز هست مدرسه تأسيس کند تا دهقانزادگان، کشاورززادگان و به طور کلي روستازادگان به سوادآموزي و تحصيل علم مشغول شوند. براي ميرزا تعليم و فراگيري دانش و باسواد شدن بسيار اهميت داشت. ابراهيم فخرايي ميگويد مدارسي در شفت و صومعهسرا و کسماء و فومن و … تأسيس کردم. حتي به دستور ميرزا يک مدرسه دخترانه در رشت تأسيس کرديم و ميرزاکوچک خان، خانمي به نام «درخشنده» را به مديريت آن مدرسه منصوب کرد. از اين مهمتر در کسما يک مدرسه شبانهروزي به دستور ميرزا تأسيس شد و او به ابراهيم فخرايي دستور داده بود تا امکانات رفاهي را براي فرزندان اهالي در حد توان، بخصوص در امر تغذيه فراهم آورد.
از جمله اقدامات ديگر براي رفاه عمومي بخشي بر ميگردد به راهسازي و جادهسازي. در اين زمينه نيز نيروهاي جنگل به فرماندهي سردار جنگل اقدامات قابل ملاحظه و مفيدي انجام دادند. نمونهاي از آن راهسازي و احداث جاده را که آثار آن تا به امروز باقي است جاده شاندرمن به ضيابر است. از اين مورد چند سال پيش به اتفاق برخي از دوستان يک فيلم مستندي هم تهيه کرديم و موجود است. در ميانه جاده مواصلاتي شاندرمن به ضيابر، از خشکرودبار به طاهرگوراب هم يک جاده فرعي به فرمان ميرزا کوچکخان احداث شد که اهالي محل ميگفتند حدود سيصد متر از آن هنوز باقي است و به نام کوچه سردار جنگل موسوم است. در گفتگويي که شخصا با کهنسالان از اهالي محل کردم، برخي از آنان از پدران و پدربزرگانشان ميگفتند که به دستور ميرزا در امر جادهسازي مشارکت نموده بودند. از جمله مرحوم جمشيد کياني از قول پدرشان به بنده گفتند: ميرزا براي اهالي محل و خانوارهاي ساکن در مسير برنامه مشخص کرده بودند بدين ترتيب که هر کس به مقدار وسع و توانش، هرچه که ميتواند حتي دو سه متر، از مسير را صاف و تسطيح و شنريزي نمايد. و به اين صورت قطعات مسطح و صاف و شنريزي شده به هم متصل شده و جادهاي مواصلاتي ميان شاندرمن تا ضيابر را پديد آورد. در آن زمان امکانات و تجهيزات راهسازي مانند امروز که وجود نداشت و ايجاد جاده بسي سخت و مشکل بود و حتي امروزه هم با وجود وسايل و تجهيزات مدرن کمو بيش راهسازي امري مشکل است و جناب آقاي فاطمي که اينجا تشريف دارند و از مسئولان راهسازي شهرستان هستند گمان ميکنم عرض بنده را تأييد بفرمايند. به همين خاطر از مرحوم کياني پرسيدم مرحوم پدرتان نگفت با چه امکاناتي به احداث جاده ميپرداختند؟ پاسخ داد: پدرم ميگفت از رودخانه مرغک شاندرمن شن و ماسه را استخراج ميکرديم و با اسب و استر و حتي با ابزاري دستي با نام تالشي «چَکَنَه»، شن و ماسه را حمل و در تسطيح جاده استفاده ميکرديم.
کوچک جنگلي، سيد حسن نصرالله زمان بود
درگيريهاي نظامي که بين نيروهاي نهضت جنگل و قواي متخاصم رخ داد خيلي زياد هست. با عنايت به کمبود وقت، بنا ندارم به موارد متعدد آن بپردازم ولي با توجه به اينکه اينجا ماسال و شاندرمن هست، لازم است جهت اطلاع جوانان و نوجوانان مجلس اشارهاي داشته باشم به درگيريهايي که بين نيروهاي قيام جنگل و قواي ضرغامالسلطنه سردار مقتدر در اين منطقه رخ داده است.
اما پيشتر لازم است عرض کنم با نظر به شخصيت کاريزماتيک و ويژگيهاي خاص ميرزاکوچکخان، ايشان شخصيت محبوب و مورد علاقه عموم مردم و رعيت و پابرهنگان و قشر کشاورز و دامدار و به طول کلي عموم زحمتکشان در اقشار مختلف مردم اعم از فقير و مرفه بود.
اگر بخواهيم يک نمونه امروزي براي ميرزاکوچکخان مثال بزنيم شايد بهترين گزينه وجود شخصيتي مانند سيد حسن نصرالله باشد. ما همه ميدانيم امروزه سيد حسن نصرالله در بخشي از جنوب لبنان هستند و اين شخصيت جهان اسلام تا چه اندازه محبوب قلوب لبنانيها اعم از مسلمان و مسيحي و غيره و حتي محبوب غيرلبنانيها از جمله مردم ايران هستند. او يکتنه مقابل نماينده استعمار و صهيونيسم جهاني به نام اسرائيل اشغالگر ايستاده. ميرزا را در عصر خويش ميتوان بسان سيدحسن نصرالله در روزگار حاضر دانست.
محبوبيت خاص ميرزاکوچک خان جنگلي در آثار مکتوب مدون شده و وجود دارد. حتي بيگانهها نيز اين موضوع را تصريح کردهاند. يک شخصي به نام «يان کولارژ» که مهندس مکانيک از اهالي چکسلواکي بود را به عقيده من خدا او را در دامن ميرزاکوچکخان انداخت. يان کولارژ حدود دو سال آخر نهضت جنگل به خدمت ميرزا درآمد و به دستور وي يک کارگاه تعمير و ساخت تسليحات در «کيشَهدَرَه»ي آليان فومن راهاندازي کرد. رئيس ايل آليان و کيشهدره شخصي بود به نام حسنخان آلياني. ايل آليان از وي حرفشنوي بسياري داشتند و فرامينش را اطاعت ميکردند. حسنخان مسئول امور مالي و تسليحاتي ميرزا و نهضت جنگل بود. يان کولارژ که يک مسيحي غيرايراني و آدم بيطرفي بود، کاري نداشت که حق با کدام طرف از متخاصمين هست. به هر حال او به خدمت ميرزا درآمد و بعد از قيام جنگل که به وطن خود و به چِک برگشت، کتاب خاطراتي نوشت به نام «بيگانهاي در کنار کوچکخان». اين کتاب از نگاه من براي شناخت بيشتر نهضت جنگل و آشنايي با برخي از زواياي مبهم اين قيام و نيز به خصوص براي فهم بهتر و بيشتر از شخصيت حقيقي و حقوقي ميرزاکوچکخان و شناخت بهتر سيماي اجتماعي و مردمي ميرزا، کتاب مستند ارزشمند و بسيار مفيدي است. پيشنهاد ميکنم اهل مطالعه و آناني که به مباحث تاريخي و نهضت جنگل و شهيد ميرزاکوچکخان جنگلي علاقمند هستند اين کتاب را مطالعه نمايند.
بيگانگان در خدمت کوچکخان
کولارژ در کتابش آورده که مردم صومعهسرا و رشت و فومن و روستاهاي اطراف ميرزا را ميپرستيدند، ميرزا را تقديس ميکردند. کولارژ شخصيت ميرزا را با بيان ساده و روان براي ما معرفي ميکند. او شخصيت اجتماعي ميرزا را حتي بعضا با جزئيات در رفتارها و کردار و گفتارهاي ميرزا؛ مانند آداب سخن گفتن وي، نحوه غذا خوردنش را، چگونگي نماز خواندنش را، لباس پوشيدنش را براي مخاطبانش معرفي ميکند. در آنزمان ظاهرا شخصي به نام اسدبيگ کتابي نوشت به نام «نفت و خون» که اسدبيگ در آن کتاب ناجوانمردانه به ميرزا اهانتهايي کرده بود. مثلاً نوشته بود که ميرزا يک ماجراجوي وحشي است که لباس ژنده و پاره ميپوشد، موهاي سرش را اصلاح و شانه نميکند و حمام نميرود و …
گويا کتاب نفت و خون به دست يان کولارژ رسيده بود و پس از مطالعه اهانتهايي که اسدبيگ به ميرزا کرده بود را نتوانست تحمل کند و در پاسخ به اسدبيگ در کتابش نوشته است: اگر اسدبيگ يک بار به اطراف تالاب بندرانزلي مسافرت کرده و برخي از نقاط درگيري ياران جنگل و قواي متخاصم را به صورت گذرا مشاهده کرده است و هرگز ميرزا را از نزديک نديده و چنين قضاوتي نموده، خوب است بداند من مدت طولاني با ميرزا زندگي کردم و از نزديک با وي حشر و نشر داشتم و …
کولارژ مينويسد: ميرزا موهاي سرش بلند بود ولي بسيار مرتب و قيچيکرده و شانهزده و تميز بود؛ مينويسد: ميرزا در حد افراط به نظافت خويش ميرسيد؛ مينويسد: لباس ميرزا گرچه زمخت و خشن از جنس پشم گوسفند بود ولي تميز و مرتب و شيک بود؛ و …
حال که سخن از نحوه پوشش و لباس ميرزا به ميان آمد خوب است به نوع پوشش ياران ميرزا و نيروهاي نهضت جنگل نيز به صورت گذرا اشارهاي داشته باشيم. ميرزا گرچه يک گيلهمرد از قوم بزرگ گيلک بود ولي تقريباً تمام مقرهاي نظامي وي و بيشتر درگيريها و جنگو جدالهاي نيروهاي جنگل با قزاقان و ديگر نيروهاي متخاصم در غرب گيلان و به خصوص در دو سال آخر نهضت، در منطقهي قومي و بين قوم تالش رخ داده است و اين را هم ميتوان افتخاري بزرگ دانست براي قوم بزرگ تالش که در کنار همسايگان و خويشان محترم گيلک خود، سالها ميرزا و نهضتش را ميزبان بوده و ياري کرده است.
همانطور که گفتم در قيام جنگل، دو قوم بزرگ گيلک و تالش به اتفاق هم ميرزا و نهضتش را ياري کردهاند. علاوه بر اين دو قوم، از اقوام ديگر ايران مانند کُردها و حتي برخي از کشورهاي ديگر نيروهايي داشتيم که در نهضت جنگل حضوري گسترده و فعال داشتهاند. سربازاني از هند و افسراني از روس، عثماني و آلمان و برخي کشورهاي ديگر. نمونه بارز آن «فن گائوک» آلماني است که آخرين نفري بود که افتخار همراهي ميرزا را داشت و قبل از ميرزا در ارتفاعات «ألالَه پِشتَه» ماسال بر اثر برف و بوران شديد شو شدت سرما درگذشت. مشهور است که او و زن و دخترش به دست ميرزا مسلمان و شيعه شدند و ميرزا نامي ايراني به نام «هوشنگ» را براي گائوک انتخاب کرده بود.
با توجه به شرايط جغرافيايي و کوهستاني و جنگلي بودن منطقه قيام، گويا پيشنهاد حسنخان آلياني بوده و يا به هرتقدير به خاطر نوع پوشش عموم و رايج و در دسترس بوميها، نيروهاي نهضت جنگل نيز از همان پوشش تالشي اين منطقه مانند «شالَه شِکَه»، «شالَه شِوار»، «باشلَق»، «گيرَوِه»، «چموش» ساخت ماسوله و … استفاده ميکردند و ميشود گفت اصولا فرم نظامي و البسه قواي جنگل را همين البسه وطني و محلي تالشي تشکيل ميداد.
کولارژ در کتابش مينويسد که بدين منظور حسن خان آلياني با اجازه از ميرزاکوچکخان، يک کارگاه پشمريسي و نخريسي در «کيشهدره» آليان تأسيس کرد و با استفاده از فن و هنر زنان و مردان ايل آليان به کار تهيه البسه براي جنگليان پرداخت.
نقش ماسال و شاندرمن در قيام جنگل
پيشتر عرض کرديم ميرزا شخصيت محبوبي بود و خدا اين محبوبيت را در قلوب مردم تا آن دوردستها انداخته بود. تا جاييکه هرکس پيام و هدفش را ميشنيد شيفته و مجذوبش ميشد. حتي مردم ماسال و شاندرمن هم نسبت به وي علاقه و محبت فراوان داشتند. اما با توجه به قدرت و تسلط خوانين منطقه از جمله ضرغامالسلطنه، امکان حضور نيروهاي مردمي در نهضت جنگل از آستارا تا همين حوالي يعني ماسال، در بين نيروهاي مجاهدين نهضت جنگل کمتر فراهم و ميسر بود، ولي با همه سختگيريهاي خوانين حاکم بر اين منطقه، از همين شهرستان هم در قيام جنگل هم نيرو داريم و هم به شکلهاي ديگر کمک شده است. به همين خاطر در اين منطقه نيز کموبيش درگيريهايي بين نيروهاي نهضت جنگل و نيروهاي سردار مقتدر ضرغامالسلطنه رخ داده است. بنا به دلايلي که نياز به تحليل و بررسي بيشتر دارد، حضور نيروهاي جنگل در منطقه شاندرمن بيش از ماسال بوده است. گرچه در ماسال نيز چند خانه ميشناسيم که محل جلسات مخفي ياران جنگل در آنجا بود و مردم ماسال در کمک به ميرزا جدي بودهاند ولي مواردي که در تاريخ آمده که تاريخ شفاهي نيز آنرا گواهي ميدهد، حضور نيروهاي جنگل در شاندرمن آشکارتر و نمايانتر است.
مشهور است که در شاندرمن نصرالله خان رحيمي با قيام جنگل و ميرزاکوچک خان موافق بود، گرچه در برخي اسناد آمده اوايل چنين نبود و شايد شرايط طوري بوده که نميشد اظهار موافقت کرد اما بعدها اين خان شاندرمني از موافقان و ياران ميرزا در نهضت جنگل شد و اقدامات قابل ملاحظهاي در کمک به جنگل انجام داد.
شايد براي شما جالب باشد که در بررسي دوران طلبگي و تحصيل ميرزا در رشت مشخص شده که از شاندرمن ما هم شخصي با وي همدرس بوده است و شايد شما کمتر اين مورد را شنيده باشيد. آن شخص کسي نيست جز «دوست محمدخان رحيمي» پسر همين «نصرالله خان بيتمي» که عرض کرديم.
دارالحکومهاي که در روستاي بيتم شاندرمن هست، را بنده شخصاً چندين مرتبه رفته و از نزديک ديدهام. پيشنهاد ميکنم اين ساختمان تاريخي را از نزديک ببينيد. هماکنون نواده نصرالله خان، آنجا ساکن هست و هر زمان هم که براي ديدنش برويد با استقبال گرم ايشان مواجه خواهيد شد. اين ساختمان علاوه بر اينکه بيانگر نوع معماري يکصد سال به قبل منطقه را نشان ميدهد، يکي از ساختمانهاي تاريخي شهرستان نيز به شمار ميرود.
به مسئولان محترم هم عرض ميکنم اين ساختمان و نظير اين ابنيه از داشتههاي فرهنگي و تاريخي شهر ما هستند و خوب است به شکل مناسبي به آن رسيدگي و سامان داده و معرفي شوند به ديگران بخصوص گردشگران.
در همين ساختمان دارالحکومه بيتم، نصرالله خان رحيمي چند مرتبه ميرزاکوچکخان و ياران نهضت جنگل را ميزبان بوده است و اين در برخي از منابع آمده و شواهد شفاهي موجود نيز اين را گواهي ميدهد و حتي خاطراتي که نوادگان نصرالله خان از قول پدرشان مرحوم دوست محمدخان رحيمي نقل ميکنند بيانگر حضور ميرزا و يارانش در شاندرمن و بيتم ميتواند باشد.
شايد يکي از دلايل اسباب دوستي و پيوند نصرالله خان رحيمي با ميرزاکوچکخان را بتوان رفاقت و همشاگردي بودن دوست محمدخان با سردار جنگل و تأثير وي از ميرزا کوچک خان دانست که در روزگار طلبگلي در مدرسه حاجيحسن صالحآباد يا مسجد جامع رشت بين آنان به وجود آمده بود. به هر تقدير ميگويند نصرالله خان حدود هفتاد نفر از مردم اين منطقه را به همراه مقدار زيادي کمک مالي براي ياري ميرزا به نهضت جنگل گسيل داشت که در ميان اين افراد پسرش دوست محمدخان نيز بود. دوست محمدخان تکپسر بود. ميرزا پس از بررسي وضعيت افراد، کمک فرستاده شده را پذيرفت اما از بين نفرات فرستاده شده، گويا به دليل تکپسر بودن دوست محمدخان، وي را به بيتم و شاندرمن برگرداند.
رفتوآمدهاي اردويي ديگري هم از جانب نيروهاي جنگل و ميرزا به شاندرمن بوده. و در اين بين ضرغامالسلطنه هم که موقعيت خود را در خطر ميديد نميتوانست بيکار بنشيند و اقدامي نکند به همين دليل همواره بين نيروهاي ضرغام و مجاهدان جنگل درگيريهايي هم بوده. تا جايي که اطلاع يافتيم دست کم سه درگيري در شاندرمن بين نيروهاي متخاصم و جنگل رخ داده است؛ مشهور است در درگيري بين ميرزا و ضرغام در دارالحکومه حدود ۴۰ روز نصرالله خان نيروهاي جنگل را در ساختمان دارالحکومه پناه داد و از آنان پذيرايي کرد. امروزه آثار تيراندازيهاي نيروهاي مهاجم (نيروهاي ضرغام) در برخي از ستونهاي طبقه دوم عمارت دارالحکومه هنوز باقي است.
يکي ديگر از درگيريهاي جنگليان با نيروهاي ضرغام در داخل بازارجمعه شاندرمن و عمدتاً پشت هتل شهسواري فعلي در ساختماني که به «اداره شاندرمن» موسوم بود و اينکه گويا از بين رفته، رخ داده است. با من اگر باشد به مسئولان و حتي خود مردم عرض ميکنم اينجور موارد داشتههاي تاريخي و فرهنگي شهر ما هستند، وظيفه داريم در حفظ و نگهداري چنين مواردي جدي باشيم.
در منابع آمده که در شاندرمن شخصي به نام حسنرضابگ قراني از مخالفان ميرزا و از آدمهاي ضرغام وجود داشت که او مانع بزرگي براي نفوذ جنگليان به شاندرمن بود. وي با نقشه حسنخان آلياني و توسط عوامل او در مسجد قديمي روستاي چالهسرا ترور شد و بدينترتيب سد مهمي از جلو پاي ياران جنگل برداشته شد.
از درگيريهاي بسيار مهمي که در منطقه شاندرمن رخ داده جنگ ييلاق «سيفي» است. همانطوريکه پيشتر گفتم دست کم سه درگيري در شاندرمن بين نهضت جنگل و ضرغام رخ داده است. در دو مورد پيروزي با ياران جنگل بوده وليکن درگيري که در ييلاق سيفي رخ داده، منجر به شکست سختي براي نهضت جنگل شد. در اين زمان ميرزا درگير جهاد با نيروهاي انگليس در منجيل بود و خود در ماسال و شاندرمن حضور نداشت.
در جنگ «سيفي»، فرماندهي سپاه ميرزا را «غلامعلي بابا ماسولهاي» بر عهده داشت که حدود يکصد نفر از نيروهاي اعزامي از رشت را فرماندهي ميکرد. غلامعلي بابا در اين جنگ شهيد شد. همزمان با شهادت غلامعلي و شکست جنگ سيفي شاندرمن، نامهاي از انوشيروانخان کبودمهري ـ يكي ديگر از سرداران ميرزا ـ از اوضاع پريشان خطوط نبرد در ديگر ييلاقات تالش به ميرزا ميرسد که گوياي اخبار خوب نبود.
ميرزا در جواب به انوشخان نامهاي نوشت که در بخشي از آن نامه دردمندانه ضمن ابراز احساس ناراحتي بسيار از شهادت غلامعلي بابا، آمده:
«… امروز آقا سيدجلال را با چند نفر از راه ييلاق ماسال فرستادم, ولي من عقيده دارم چندي از ييلاق صرف نظر نموده به گيلان[۱] بياييد و با قوايي كه داريد خطوط شاندرمن و ماسال را محافظت كنيد تا كار منجيل خاتمه پيدا نموده و قواي كافي اعزام شود. اگرچه ابتدا هيچ عقيده نداشتم به ييلاق قوائي روانه كنم, ولي اصرار شماها وادارم كرد كه بر خلاف نظريهي خود رفتار و به اين نحو پيشآمدهاي المبار تلافي كنم.»
[۱]. تالشان كوهپايهنشين به مناطق مرتفع و ييلاقي (گيريَه به زبان تالشي)، اصطلاح «ييلاق» را دادهاند و به جلگه, «گيلون =گيلان» ميگويند. ميرزا نيز در اين نامه با زبان خود تالشان با ايشان سخن گفته است.
به هر حال حضار محترم، آقايان و خانمها! آنچه گفتيم تاريخ بود. نميخواهم بيش از اين وقت شما را بگيرم؛ شرمندهام که وقت شما را با پراکنده سخن گفتن گرفتم. قصدم روايت کردن ميرزا و نهضت جنگل بود و نه تحليل وي. اما سخت معتقدم که ميرزاکوچک خان را و نهضت جنگل را، بايد در زمان و جغرافياي زماني و مکاني و فضاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي زمان و روزگار خودش مطالعه و بررسي کرد و مورد مداقه قرار داد و سپس قضاوت کرد. نه اينکه ما ميرزا و قيام جنگل را در يکصد سال پيش ببينيم ولي زحمات و تلاشها و اعمال وي را با نظر به شرايط امروز قضاوت کنيم و چنين قضاوتي اصلاً صحيح نيست. شما دقت بفرماييد ميزان فرهنگ و سطح آگاهي مردم زمانهي ميرزا با نظر به مثلث تاريک خفقان و استبداد شاهان قاجاري حاکم و استکبار متجاوز روس تزاري که ميخواست گيلان، بلکه ايران را ببلعد، نيز استعمار مکار انگليس خبيث که با به شهادت رساندن رئيسعلي دلواري در بوشهر و از بين بردن نيروي مقاومت جنوب، با فراقت کامل تا گيلان هم پيش آمده بود به طمع منافع نامشروع خود از جمله نفت شمال؛ با توجه به اين سه ضلع مثلثي که عرض کردم، و با توجه به شرايط بسيار سختي که برشمردم، ميرزا جلوي اينها مردانه قيام کرد و ايستاد. بنابراين تأکيد ميکنم اگر ميخواهيم شهيد ميرزاکوچک خان جنگلي و نهضتش را قضاوت کنيم بايد همان زمان و مکان را در نظر بگيريم و با توجه به شرايط زماني و مکاني همان زمان وي را قضاوت کنيم.
امروزه برخي از مغرضان و ناآگاهان گاهي سخناني ناشايست و غيرمنصفانه بر زبان جاري ميکنند که آدم از شنيدنش رنج ميبرد. مثلاً ميگويند ميرزا تجزيه طلب بود و ميخواست گيلان را از ايران جدا کند!! ميرزا در يک حکم حدودا هشت خطي که براي سعدالله خان درويش به عنوان حاکم مازندران و استرآباد صادر کرد و وي را به اين سمت منصوب کرد، هفت بار نام ايران آمده. علاوه بر آن در محتواي حکم کاملاً مشخص است که درد ميرزا، ايران بود ولاغير. حتي در منابع تصريح شده که وقتي نهضت به سامان رسيد و به تهران رسيديم تصميم با مردم هست که چه کسي را به عنوان حاکم انتخاب کنند. بر اساس همين ايده که نشأت گرفته از جمعيت «اتحاد اسلام» بود اولين جمهوري را در گوشهاي از ايران بنيان نهاد. در اين زمينه مقام معظم رهبري هم تصريح فرمودهاند که: یک واحد مینیاتوری را ایشان از نظام اسلامی و جمهوری اسلامی را در رشت و در همان محدودهی خاصّ خودش ـ گیلان ـ به وجود آورده.
ما نبايستي در مورد ميرزا مطالعه نکرده و ناآگاهانه قضاوت کنيم و وي را به تجزيه طلبي متهم کنيم.
شير ناپاک خورده!
مايل بودم سخنان برخي از بزرگان انديشه و جهاد و اهل سياست که در مورد ميرزاکوچکخان گفتهاند را براي شما بگويم ولي وقت اجازه نميدهد وليکن فقط يک مورد را به عنوان پايان سخن از حضرت آيت الله العظمي بهجت فومني ره براي شما نقل ميکنم. در کتاب زمزم عرفان نوشته آيتالله ريشهري آمده است که مرحوم آيتالله العظمي بهجت فومني فرمودند: «براي آقاي خميني نقل کردم از شخصي که حضور داشته در جلسهای که سفير انگليس، نزد ميرزا کوچک خان بوده و میخواسته [ميرزا] با آنها همکاري کند او را به حکومت برسانند. [يعني سفير انگليس از ميرزا خواسته که با آنها (انگلیسیها) همکاري کند تا آنها او را به حکومت برسانند.] ميرزا میگوید: حکومتي که شالودهاش را شما بريزيد، پايدار نمیماند. آقاي خميني از اين سخن ميرزا، خوشش آمد.
سفير انگليس گفت: ما طمع ارضي در کشور شما نداريم؛ ولي طمع در منافع داريم. اگر قبول نکردي، ديگري را که رذلترین مردم است، بر شما مسلّط میکنیم. او ادامه داد: تا چند روز ديگر. من در کرمانشاه، و بعد، در بصره و بعد در هندوستان هستم. تا چهارده روز، وقت داريد پاسخ بدهيد، تا کار را به دست شما بدهيم.
ديگري نقل کرد از فرمانداري که با ميرزا ارتباط داشته که بعد از اين ماجرا، ميرزا را میبیند. ميرزا گريه میکند و میگوید: کدام شير ناپاک خوردهای را براي حکومت ايران پيدا میکنند؟»
ديري نگذشت که معلوم شد آن شيرناپاک خورده کسي نيست جز رضاخان قلدر.
پيشتر برايتان گفتم ميرزا بسيار تيزهوش بود. قدرت تشخيص فوقالعادهاي داشت. با دقت سخن مخالف و موافق را ميشنيد و با فراست سره را از ناسره تشخيص ميداد. يکي از نمونههاي بارز و مهم فراست و زکاوت ميرزا را در قول و قرارهايي است که ميرزا پس از انقلاب بلشويکي و کمونيستي ۱۹۱۷ روسيه با بلشويکها گذاشت. در مذاکراتي که بين ميرزا و نمايندگاني از سران بلشويک صورت گرفت، ميرزاکوچکخان توافقي با آنان امضاء کرد. اما قبل از آن شرط گذاشت که اصلا حق ورود به ايران نداريد و بعد در مفاد توافق بعد از بند تشکيل حکومت جمهوري در گيلان، تصريح کرد که شوروي حق هيچگونه مداخلهاي در ايران را ندارد. همچنين به هيچ وجه حق نداريد مرام کمونيستي را در گيلان اجرا و يا ترويج کنيد و مفادي از اين قبيل. ملاحظه ميشود مذاکرات ميرزا با نمايندگان بلشويکها برد برد بود، ولي بردبردش به نفع ميرزاکوچکخان بود! زيرا طوري قرارداد را تنظيم کرد که هرگونه راه نفوذ کمونيستها به ايران را بست وليکن در عين حال شرط حمايت آنها از خود را نيز براي خود لحاظ کرده بود. همين ميرزا سفير انگليس را تحقير کرد.
حتي يان کولارژ در کتابش ذکر کرده که رضاخان به عنوان نماينده نخستوزير يک مرتبه به ملاقات ميرزاکوچکخان آمد و يک شمشير طلا نيز به عنوان هديه آورده بود. ميرزا صحبتهاي رضاخان را شنيد اما پاسخي نداد جز اينکه شمشير اهدايي نخستوزير را به زانوي خود زد و آن را دو تکه کرد و جلوي رضاخان انداخت.
ميرزا چنين شخصي بود، يک طلبه، بلکه يک روحاني عالم و باسواد، تيزهوش، با فراست، مجاهدي آزاديخواه، مبارزي مقاوم و در عين حال به شدت رئوف و مهربان و مردمدار.
والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته
آقای چاله سرایی
اگر راست می گویید سندی که نشان دهد حسن رضا خان قرانی مخالف میرزا بود را اعلام بفرمایید.
و توضیح دهید که چرا پس از فوت ایشان مردم سال های سال در وصف ایشان بهاریه می خواندند؟
مگر آقای رحمانی و عبادپور و…از عوامل حکومت یا ضرغام السطنه بودند که یاد یک خائن به قول شما رو زنده نگه داشته و در وصف ایشان بخوانند:
حسن رضا خان سردار گیلان
همچون آقایی نیامد گیلان…..
نکته ای که شما از ترس خدشه دارشدن آبروی میرزا بیان نمی کنید غارت حسن رضا آلیانی که یک دزد و راهزن بود و از مردم شاندرمن تقاضای باج و خراج می کرد و با زور دسترنج آنها را به غارت می برد در مقابل این زور گویی حسن رضاخان قرآنی ایستادگی کرد و جانش را در مقابل جور و ظلم حسن آلیانی سپرساخته و فدا کرد. مرد باشید و تاریخ را تحریف نکنید.اگر اینچنین نبود که چنان شعری در وصف ایشان سراییده نمی شد و مردم با شنیدن آن بهارشان را شروع نمی کردند!….
صادق مهرنوش، درباره حسن خان معین الرعایا می گوید: وی در آغاز راهزنی بود که توسط جنگلی ها دستگیر شد و تعهد داد دیگر مرتکب خطا نشود و قسم یادکرد به پیشرفت اتحاد اسلام خدمت کند؛ میرزا او را آزاد کرد و لقب معین الرعایا به او داد. (مهرنوش،۱۳۲۲، ص۳۰)
مرام و مسلک حسن خان و دوستان دیگرش مانند احسان الله خان و خالو قربان با میرزا و جنبش همخوانی نداشت. میرزا فقط به وظیفه الهی و انسانی می اندیشید و آنان به خود و کسب قدرت و اعتبار ایل و طایفه. میرزا در تنهایی و غربت، و امید به آینده، خود را ناچار از همراهی با آنان می دید ولی آنان از موقعیت پبش آمده برای تحمیل اراده خود بر میرزا و نهضت بهره برداری می کردند و در این موضوع دست به تصفیه درون گروهی نیز می زدند.
محمدعلی گیلک درباره خیانت به جنگل و سرسپردگی حسن خان به حکومت مرکزی در موضوع قتل عمواوغلی در قضیه ملاسرا میگوید: ” دلایلی که ممکن است قتل عمواوغلی را به دست حسن خان اثبات کند همان تقرب زایدالوصف مشارالیه دردستگاه دولت و مخصوصا درپیشگاه سردار سپه است به قراری که همه می دانند انقلابیون یکی بعد از دیگری به اقسام بهانه ها از بین رفتند” (گیلک،۱۳۷۱، ص ۵۲۴)
کسمایی خود را از خیانت در حق نهضت تبرئه می کند و حوادث پایانی را به خیانت حسن خان و دیگران نسبت می دهد. “مبارزه با میرزا فقط به صورت جنگ رو در رو نبود بلکه دشمن از هر نیرنگی برای درهم کوبیدن نهضت استفاده میکرد. مثلا عوامل دیگری نیز وجود داشتند که از سال ۱۹۱۸ برای در هم ریختن نهضت جنگل ظاهراً به عنوان دوست درکنار میرزاکوچک قرار گرفته بودند. قبل از آنکه جنگی آغاز شود میرصالح مظفرزاده و حسن خان معین الرعایا و چندنفر دیگر از همین گونه رفقا با رضاخان همدست شدند و برای آنکه میرزا نتواند تمرکزی در مقابل رضاخان به وجود آورد او را متواری کردند.” (کسمایی، ۱۳۸۳ص۳۹)
آقای اقبال عبادزاده یکی از مطلعین محلی و نوروزی خوانان قدیم منطقه ی تالش درباره ی حسن رضاخان شاندرمنی می گوید: ابتدا حسن رضا خان شاندرمنی همراه حسن خان آلیانی(معین الرعایا) بود. ولی بعدها بخاطر اینکه معین الرعایا به زور از طبقه ی ضعیف مردم مالیات می گرفت از وی ناراحت شده و به سوی سردار مقتدر تمایل پبدا کرد. سردار جهت پیوستن حسن رضاخان شاندرمنی به خودش شرطی را تعیین کرد. آن شرط این بود که حسن رضاخان شاندرمنی باید حاکم شاندرمن و ماسال را که در اداره شاندرمن و ماسال (محوطه ی خانه ی آقای موسی چهره پوش واقع در بازار شاندرمن) حکومت می کرد، فراری دهد. حسن رضا خان شاندرمنی نیز شبانه به همراه چند تن از یاران خود اداره ی شاندرمن و ماسال را تیرباران می کنند. حاکم هم که وضعیت را نامناسب می بیند پابه فرار می گذارد. به سردار مقتدر خبرِ تیرباران حاکم را می دهند و بدین ترتیب سردار مقتدر به حسن رضاخان شاندرمنی قشون داد. حسن رضاخان شاندرمنی که دیگر نایب الحکومه سردار مقتدر در شاندرمن شده بود بسیار قدرت داشت. در این راستا معین الرعایا و گروهی از یارانش جهت صلح و سازش با حسن رضاخان شاندرمنی در مسجد گلی قدیمی روستای چاله سرای شاندرمن جلسه می گذاشتند. پس از چندین جلسه که به نتیجه و توافق نمی رسیدند، معین الرعایا با برنامه ریزی طرح نقشه ی کشتن حسن رضاخان شاندرمنی را می ریزد. حسن رضاخان شاندرمنی بهمراه منشی سردار مقتدر با گروه میرزا کوچک خان در مسجد در حال مذاکره بود که گیلک زبانی که یک چشمش کور و در این راه برادرش کشته شده بود از سقف مسجد گلوله ای را به سمت حسن رضاخان شاندرمنی شلیک می کند. آن تیر به سردار اصابت نمی کند. در این حال منشی سردار مقتدر که همراه حسن رضاخان شاندرمنی بود عجله می کند و به اشتباه عوض اینکه فرد گیلک زبان را نشانه بگیرد به حسن رضاخان شاندرمنی شلیک می کند و حسن رضاخان شاندرمنی نقش بر زمین می شود و سد آهنین سردار مقتدر در شاندرمن کشته می شود. نوروزی که برای حسن رضاخان شاندرمنی خوانده می شود، توسط سید یوسف کلوری کاتب بزرگ قدیمی شاندرمن سروده شده و بدین صورت است:
ای اهـل وطـــن، ای بــــرادران سلامت شوید تازه جـوانـان
کـنـم روایـت مـن ای دوسـتـان شما گوش دهید ای بـرادران
جـوان بـاغـیـرت حسن رضاخان سلامت شوید تازه جــوانان
اهـل طـایـفـه از پـیـر و جــوان آمد در نزد حسن رضـاخـان
مـا تـو را جـملگی هستیم فرمان سلامت شوید تازه جـوانـان
حسـن رضـاخـان فرمود ای خدا مرا چون کردند با سردار جدا
چـنـان کـه شـود قول من دو تا سلامت شوید تازه جـوانـان
اهـل طـایـفـه بـکـن مـلـامــت بر میرزا نبی کن ایـن دلالت
بـعـد از دایـی ات سـرت سلامت سلامت شوید تازه جـوانـان
خــواهر جـان تـویی جای مادرم میرزا نبی را بـیـار در بـرم
حـــقـوق تـو را بـکـن حـلـالـم سلامت شوید تازه جـوانـان
حـاضـر نـمـایـیـد نور چشمم را هم بیاورید قـاسـم آقـا را
تـا مـن بـبـوسـم تـازه رویش را سلامت شویدتازه جـوانـان
سـنگـر کـنـده ام دور خـانـه را ویران می کنم تمام عالم را
دست بردار نیستم ســردار امیر را سلامت شوید تازه جـوانـان
آقـای امـیــر سـردار گـیـلـان همچو جوانی نبود در ایـران
چـنـدیـن عراقی آمدند گــیلان سلامت شوید تازه جـوانـان
بـس کـن ذاکـرا ایـن واقـعـه را دیوانه کردی سید یـوسف را
هـم ز عـاقـل و ز بـیـگـانـه را سلامت شوید تازه جـوانـان
منبع: مسرور ماسالی، فرامرز، چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۷۳، تالشی میرزاکوچی خان، نشریه کادح، ش ۳۷، ص ۱۰(این شعر در تاریخ هفده آبان ۱۳۶۴ سروده شده است).