در ۱۱ دیماه ۱۳۶۷ نـامه تاريخى امام خمينى (ره ) در شرايطى خطاب به رهبرى شوروى (سابق ) نگاشته شد كه تحليلگران سياسى نظاره گر تجديد نظر طلبى و آغـاز تـحـولات دنـيـاى كـمـونـيـسـم بـوده ولى قـادر بـه اظـهـار نـظـر و يـا اتـخـاذ مـوضـعـى روشـن نـسـبـت بـه رخـدادهـاى در حـال انـجـام در بـلوك شـرق نـبـودنـد. امـا (ره )، با بينشى برخاسته از مكتب وحى و فراتر از وقايع سياسى ، به ترسيم اين رويداد مهم پرداخت . اسـتـفـاده دقـيـق و بـه هـنـگـام از ايـن فرصت تاريخى در جهت ابلاغ نداى فطرت و پيام توحيد، بيان غناى اسلام و آمادگى حوزه هاى علميه تشيع جهت پاسخگويى به نيازهاى فكرى و اعتقادى نسل معاصر، برقرارى رابطه معنوى و ابراز همدردى و حمايت از مسلمانان شوروى و ديگر كشورهاى بلوك شـرق ، ايـسـتـادگـى نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى بـر اصـل خـدشـه نـاپـذيـر نـه شـرقـى و نـه غـربـى و مـبـارزه بـا اسـتـكـبـار در اشـكـال و چهره هاى مختلف آن ، پيش بينى شكست قطعى ماركسيسم در ميدان عمل و فروپاشى نظام الحادى كمونيسم ، هشدار جدى نسبت به فرو غلتيدن در دامـن نـظـام سـرمـايـه دارى غـرب ، تـحـقـق وعـده هـاى الهـى و بـازگشت نهايى جامعه انسانى به فطرت خداجوى خويش ، از جمله ويژگيها و نكات برجسته اين پيام است و شايسته است كه متفكران و انديشمندان مسلمان به تشريح و تبيين معارف ناب آن پرداخته و نياز روز افزون مسلمانان و ديگر مليتها و مذاهب كشورهاى بلوك شرق را پاسخ گويند.
متن پيام امام خمينى (ره ) به گورباچف
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاى گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى با اميد خوشبختى و سعادت براى شما و ملت شوروى
از آنـجـا كـه پـس از روى كـار آمـدن شـمـا چـنـيـن احـسـاس مـى شـود كـه جـنـاب عـالى در تـحـليـل حـوادث سـيـاسـى جـهـان ، خـصـوصـا در رابـطـه بـا مـسـائل شـوروى در دور جـديـد از بـازنـگـرى و تـحـول و بـرخـورد قـرار گـرفته ايد و جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعايات جهان چه بسا منشاء تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فـعـلى حـاكـم بـر جـهـان گـردد، لازم ديـدم نـكـاتـى را يـادآور شـوم ، هـر چـن مـمـكـن اسـت حـيـطـه تـفـكـر و تـصـمـيمات جديد شما تنها روشى براى حـل مـعـضـلات حـزبـى و در كـنـار آن حـل پـاره اى از مـشـكـلات مـردمـتـان بـاشد، ولى به همين اندازه هم شهادت تجديد نظر در مورد مكتبى كه ساليان سـال فـرزنـدان انقلابى جهان را در حصارهاى آهنين زندانى نموده بود، قابل ستايش است و اگر به فراتر از اين مقدار فكر مى كنيد، اولين مساءله اى كـه مـطـمـئنـا بـاعـث موفقيت شما خواهد شد، اين است كه در سياست اسلاف خود داير بر خدا زدايى و دين زدايى از جامعه ، كه تحقيقا بزرگترين و بـالاتـريـن ضـربـه را بر پيكر مردم كشور شوروى وارد كرده است ، تجديد نظر نماييد و بدانيد كه بر خورد واقعى با قضاياى جهان جز از اين طريق ميسر نيست .
البـتـه مـمـكـن است از شيوه هاى ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياى غرب رخ بنمايد، ولى حقيقت جاى ديـگـرى اسـت . شـمـا اگـر بـخـواهـيـد در ايـن مـقـطـع تـنـهـا گـره هـاى گـور اقتصادى سوسياليسم را با پناه بردن به كانون سرمايه دارى غرب حـل كـنـيـد، نـه تـنـهـا دردى از جـامـعه خويش را دوا نكرده ايد كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند، چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشـهـاى اقـتـصـادى و اجـتـمـاعـى بـه بـن بـسـت رسـيـده اسـت ، دنـيـاى غـرب هـم در هـمـيـن مسايل – البته به شكل ديگر – و نيز در مسايل ديگر گرفتار حادثه است .
جناب آقاى گورباچف !
بـايـد بـه حـقـيـقـت رو آورد، مـشـكـل اصـلى كـشـور شـمـا مـسـاءله مـالكـيـت و اقـتـصـاد و آزادى نـيـسـت . مـشـكـل شـمـا عـدم اعـتـقـاد واقـعـى بـه خـداسـت هـمـان مـشـكـلى كـه غـرب را هـم بـه ابـتـذال و بـن بـسـت كـشـيـده و يـا خـواهـد كـشـيـد. مشكل اصلى شما مبارزه طولانى و بيهوده با خدا و مبداء هستى و آفرينش است .
جناب آقاى گورباچف !
بـراى هـمـه روشـن اسـت كـه از ايـن پـس كـمـونـيسم را بايد در موزه هاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد، چرا كه ماركسيسم جوابگوى هيچ نيازى از نـيـازهـاى واقـعـى انسان نيست ، چرا كه مكتبى است مادى و با ماديات نمى توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت كه اساسى ترين درد جامعه بشرى در غرب و شرق است ، به درآورد.
حضرت آقاى گورباچف !
مـمـكـن اسـت شـمـا اثـبـاتـا در بـعـضـى جـهـات بـه مـاركـسـيـسـم پـشـت نـكـرده بـاشـيـد و از ايـن پـس هـم در مـصـاحـبـه هـا، اعـتـقـاد كـامـل خـودتـان را بـه آن ابـراز كـنـيـد، ولى خود مى دانيد كه ثبوتا اين گونه نيست . رهبر چين اولين ضربه را به كمونيسم زد و شما دومين و على الظاهر آخرين ضربه را بر پيكر آن نواختيد. امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم . ولى از شما جدا مى خواهم كه در شكستن ديوارهاى خـيـالات مـاركـسـيـسـم ، گـرفـتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد. اميدوارم افتخار واقعى اين مطلب را پيدا كنيد كه آخرين لايه هاى پوسيده هفتاد سال كژى جهان كمونيسم را از چهره تاريخ و كشور خود بزداييد. امروز ديگر دولتهاى همسو با شما كه دلشان براى وطن و مردمشان مى طپد، هرگز حـاضـر نـخـواهـنـد شـد بـيش از اين منابع زير زمينى و رو زمينى كشورشان را براى اثبات موفقيت كمونيسم – كه صداى شكستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است – مصرف كنند.
آقاى گورباچف !
وقـتـى از گـلدسـتـه هـاى مساجد بعضى از جمهوريهاى شما پس از هفتاد سال بانگ الله اكبر و شهادت به رسالت حضرت ختمى مرتبت – (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه گـوش رسـيـد، تـمامى طرفداران اسلام ناب محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را از شوق به گريه انداخت . لذا لازم دانـسـتـم ايـن مـوضـوع را بـه شـمـا گوشزد كنم كه بار ديگر به دو جهان بينى مادى و الهى بينديشيد. ماديون معيار شناخت در جهان بينى خويش را ((حس )) دانسته و چيزى را كه محسوس نباشد، از قلمرو علم بيرون مى دانند و هستى را همتاى ماده دانسته و چيزى را كه ماده ندارد، موجود نمى دانند. قهرا جهان غيب مانند وجود خداوند تعالى و وحى و نبوت و قيامت را يكسره افسانه مى دانند. در حالى كه معيار شناخت در جهان بينى الهى اعم از ((حس و عـقـل ، مـى بـاشـد و چـيـزى كـه معقول باشد، داخل در قلمرو علم مى باشد، گر چه محسوس نباشد. لذا هستى اعم از غيب و شهادت است و چيزى كه ماده نـدارد، مـى تـوانـد مـوجـود بـاشـد و هـمـان طـور كـه مـوجـود مـادى بـه ((مـجـرد)) اسـتـنـاد دارد، شـنـاخـت حـسـى نـيـز بـه شـنـاخـت عقل متكى است .
قـرآن مـجـيـد اسـاس تـفـكـر مادى را نقد مى كند و به آنان كه بر اين پندارند كه خدا نيست وگرنه ديده مى شد، ((لن نومن لك حتى نرى الله جهره ))، مـى فـرمايد: ((لا تركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير)). از قرآن عزيز و كريم و استدلالات آن در موارد وحى و نبوت و قـيـامـت بـگـذريـم كـه از نـظـر شـمـا اول بـحـث اسـت . اصـولا مـيـل نـداشـتـم شـمـا را در پـيـچ و تـاب مـسـائل فـلاسـفـه ، بـخـصـوص فلاسفه اسلامى بيندازم . فقط به يكى دو مثال ساده و فطرى و وجدانى كه سياسيون هم مى توانند از آن بهره اى ببرند، بسنده مى كنم : اين از بديهيات است كه ماده و جسم هر چه باشد، از خود بى خبر است . يك مجسمه سنگى يا مجسمه مادى انسان ، هر طرف آن از طـرف ديـگـرش مـحـجـوب اسـت ، در صـورتى كه به عيان مى بينيم كه انسان و حيوان از همه اطراف خود آگاه است مى داند كجاست ، در محيطش چه مى گذرد، در جهان چه غوغايى است . پس در حيوان و انسان چيز ديگرى است كه فوق ماده است و از عالم ماده جداست و با مردن ماده نمى ميرد و باقى است . انـسـان در فـطـرت خـود هـر كمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانيد كه انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هيچ قدرتى كه نـاقـص اسـت ، دل نـبـسـتـه اسـت . اگـر عـالم را در اخـتـيـار داشـتـه بـاشـد گـفـتـه شـود جـهـان ديـگـرى هـم هـسـت ، فـطـرتـا مـايـل اسـت آن جـهـان را هـم در اخـتـيـار داشـتـه بـاشـد. انـسـان هـر انـدازه دانـشـمـنـد بـاد گـفـتـه شـود عـلوم ديـگـرى هـم هـسـت ، فـطـرتـا مـايـل اسـت آن عـلوم را هـم بـيـامـوزد. پـس قـدرت مـطـلق و عـلم مـطـلق بـايـد بـاشـد تـا آدمـى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است كه همه به آن متوجهيم ، گرچه خود ندانيم . انسان مى خواهد به ((حق مطلق )) برسد تا فانى در خدا شود. اصولا اشتياق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاويد و مصون از مرگ است .
اگر جناب عالى ميل داشته باشيد در اين زمينه ها تحقيق كنيد، مى توانيد دستور دهيد كه صاحبان اين گونه علم ، علاوه بر كتب فلاسفه غرب ، در اين زمـينه به نوشته هاى فارابى و بوعلى سينا – رحمه الله عليهما – در حكمت مشاء مراجعه كنند تا روشن شود كه قانون عليت و معلوليت كه هرگونه شـنـاخـتـى بـر آن اسـتـوار اسـت ، مـعـقـول اسـت نـه مـحـسـوس ، و ادراك مـعـانـى كـلى و نـيـز قـوانـيـن كـلى كـه هـرگـونـه استدلال بر آن تكيه دارد، معقول است نه محسوس . و نيز به كتابهاى سهروردى – رحمه الله عليه – در حكمت اشراق مراجعه نموده و براى جناب عالى شـرح كـنـنـد كـه جسم و هر موجود مادى ديگر به نور صرفه كه منزه از حس مى باشد: نيازمند است و ادراك شهودى ذات انسان از حقيقت خويش ، مبرا از پـديـده حـسـى اسـت . و از اسـاتـيـد بـزرگ بـخـواهـيـد تـا بـه حـكـمـت متعاليه صدرالمتاءلهين – رضوان الله تعالى عليه و حشره الله مع النبيين والصـالحـيـن – مـراجـعه نمايند تا معلوم گردد كه حقيقت علم همانا وجودى است مجرد از ماده و هرگونه انديشه از ماده منزه است و به احكام ماده محكوم نـخواهد شد. ديگر شما را را خسته نمى كنم و از كتب عرفا و بخصوص محيى الدين بن عربى نام نمى برم كه اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مـطـلق گـرديـد، تـنـى چـنـد از خـبـرگـان تـيـز هـوش خـود را كـه در ايـن گـونـه مـسائل قويا دست دارند، راهى قم گردانيد تا پس از چند سالى با توكل به خدا از عمق لطيف باريكتر زموى منازل معرفت آگاه گردند كه بدون اين سفر، آگاهى از آن امكان ندارد.
جناب آقاى گورباچف !
اكنون بعد از ذكر اين مسايل و مقدمات از شما مى خواهم درباره اسلام به صورت جدى تحقيق و تفحص كنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شـمـا، كـه بـه جـهـت ارزشـهـاى والا و جـهـان شمول اسلام است كه مى تواند وسيله راحتى و نجات همه ملتها باشد و گره مشكلات اساسى بشريت را بـازگـو نـمـايـد. نـگـرش جـدى بـه اسـلام مـمـكـن اسـت شـمـا را بـراى هـمـيـشـه از مـسـاءله افـغـانـسـتـان و مـسـائلى از ايـن قبيل در جهان نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان كشور خود دانسته و هميشه خود را در سرنوشت آنان شريك مى دانيم .
بـا آزادى نـسـبـى مـراسـم مـذهبى در بعضى از جمهوريهاى شوروى ، نشان داديد كه ديگر اين گونه فكر نمى كنيد كه مذهب مخدر جامعه است . راستى مذهبى كه ايران را در مقال ابرقدرتها چون كوه استوار كرده است ، مخدر جامعه است ؟! آيا مذهبى كه طالب اجراى عدالت در جهان و خواهان آزادى انسان از قـيـود مـادى و مـعـنـوى اسـت ، مـخـدر جـامـعه است ؟! آرى مذهبى كه وسيله شود تا سرمايه هاى مادى و معنوى كشورهاى اسلامى و غير اسلامى در اختيار ابـرقـدرتـهـا و قدرتها قرار گيرد و بر سر مردم فرياد كشد كه دين از سياست جدا است ، مخدر جامعه است . ولى اين ديگر مذهب واقعى نيست ، بلكه مذهبى است كه مردم ما آن را مذهب آمريكايى مى نامند.
در خـاتـمـه صـريـحـا اعـلام مـى كـنم كه جمهورى اسلامى ايران به عنوان بزرگترين و قدرتمندترين پايگاه جهان اسلام به راحتى مى تواند خلا اعـتـقـادى نـظـام شـمـا را پـرنـمـايـد و در هـر صـورت كـشـور مـا هـمـچـون گـذشـتـه بـه حـسـن هـمـجـوارى و روابـط متقابل معتقد است و آن را محترم مى شمارد.
و السلام على من اتبع الهدى
روح الله الموسوى الخمينى
فسلم:
۸