جمعه ۱۲ بهمن ۱۴۰۳ , 31 January 2025

تاریخ انتشار : ۲۰ شهریور ۹۴
ساعت انتشار : ۸:۴۲ ب.ظ
چاپ مطلب

من و انتخابات و آقای ایکس / طنز

قضاوت نکنید خوانندگان عزیز؛ فشار اقتصادی و رودربایستی (همون عدم توانایی گفتن نه) باعث میشه خیلی کارها بکنیم که قرار نبود بکنیم ولی کردیم.  

قضاوت نکنید خوانندگان عزیز؛ فشار اقتصادی و رودربایستی (همون عدم توانایی گفتن نه) باعث میشه خیلی کارها بکنیم که قرار نبود بکنیم ولی کردیم.

 

پایگاه خبری تحلیلی ماسال –عبد الحمید بالامحله – چندصباحی از اقامت ما (من و عیال) در  ماسال می گذشت. من خسته از دود و دم شهرهای بزرگ چون پرنده ای رسته از قفس آمده بودم تا این صدسال آخر عمر را با نشاط و آزادی در  آسمان ماسال پرواز کنم و زهی … (خیلی ادبی شد؟!!)

خلاصه از آنجا که همسر بنده ماسالی بود و اقوام و اطرافیان زیادی داشت؛خیلی زود مورد استقبال روحی و عاطفی ایشان قرار گرفتیم. برای کسب درآمد دکه‌ی (کیوسک) کوچکی داخل شهر اجاره و به عرضه خدمات و فروش محصولات فرهنگی (صوتی و تصویری) پرداختم و …

در عصر یکروز پاییزی در حالی که یواشکی در داخل دکه مشغول بازی کامپیوتری….بودم، ناگاه  سایه ی ۴ نفر را نزدیک درب احساس کردم و به به، به به و بسیار به به.  عموی همسرم به همراه چند کت و شلواری دیگر کلبه‌ی درویشی ما را مزین به قدوم عطر آگین خود نمودند  و از همان ابتدا بوی خوش پیشرفت در دماغ من پیچید (چرا؟!!).  بعد از تعارف و احوالپرسی معلوم شد یکی از همراهان عموجان از وابستگان نزدیک آقای ایکس، کاندیدای انتخابات مجلس می باشد  و خلاصه از اینجا رد می شدند و با تعاریف عمو جان در مورد اینکه فلانی( من) شاعر و نویسنده و سخنران و ادیب و مخترع و …. هست دل مبارکشان خواسته بدانند این مولوی زمان و نیوتن قرن ۲۱ کیست که اینجوری بریده از تمایلات در گوشه ی دنج مشغول بازی اسنایپر است؟!!

آنروز گذشت و از شما چه پنهان رویای پرواز با کمک طرف (وابسته آقای ایکس) در دلم بود که یکشب ساعت ده (۲۲)  عموجان زنگ زد گفت : ۲ ساعت دیگه در گیله سرا برای آقای ایکس جلسه تبلیغی داریم و باید سنگ تمام بزاری!  – متوجه نمیشم. چه کاری ازم بر میاد؟  + خب ۴ تا شعر بگو بیا دیگه   – شعر؟ واسه ایکس؟ نه عموجان. من هنر شعر را به این چیزا آلوده نمی‌کنم و اعتقاد دارم …

ای نور تو چلچراغ ماسال     ای رود روان به باغ ماسال ووووووووووووووووووو

قضاوت نکنید خوانندگان عزیز؛ فشار اقتصادی و رودربایستی (همون عدم توانایی گفتن نه) باعث میشه خیلی کارها بکنیم که قرار نبود بکنیم ولی کردیم.  ترجیع بند ۲ صفحه ای بنده در کنار هیاهوی جمعیت و دست زدنها، بسیار مقبول آقا افتاد و ضمن تشکر گفت: باز هم بیا بله همین جمله کوتاه –باز هم بیا- در عالم مراد و مرید چه کسانی را از فرش به عرش رسانده ومن هم:

چنین قفس نه سزای من خوش الحان نیست         روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

سوار بر چند اتومبیل از آنجا به یک تالار عروسی رفتیم و همای مهر و محبت آقای ایکس بر شانه های زوج خوشبخت نشست و نفری یکصد هزار تومان شادباش و شیرینی و دوران گرفتند.

  همان گوشه ها رفیقی خود را به من رساند و بعد از شوخی و خوش و بش گفت: ای ول ! حال کردم. مجلس قبلی شعرتا شنیدم. آقا هم کیف کرد. بارتا بستی.  امشب ۱۰۰ تومنا کاسبی. چند روز باید تو اون دکه کار می‌کردی انقدر در بیاری؟ هرکی با آقاست نونش تو روغنه و…..حرفای دیگه را نمی شنیدم و محاسبه ذهن و درگیری وجدان از هنرفروشی و جیب خالی و قلم خاک خورده و  ناگاه دوباره عموجان : عزیزم تو برو خونه. ساعت ۲ صبحه و خانمت تنهاست. فقط صبر کن آقا  بیاد. ایکس جان، ایکس جان، این بنده خدا می‌خواد بره خونه لطفاً هواشا داشته باشید.

 و بعد اون لحظه تاریخی که در زندگی شاید فقط یکبار پیش بیاد: من در آغوش آقای ایکس   قرار گرفتم و ایشان ضمن سپاسگذاری دفتر شعر مرا با دستان مبارک باز و صله ای تقدیم داشتند و بای بای.

سریع خودم را به گوشه ای رسانده و در کورسوی چند لامپ کوچک تالار (که بعد از رفتن آقا دوباره به سلیمه خوانی و تکاپو افتاده بود ) دفترم را باز کردم ؛ واااااااای ۵۰۰۰۰ هزار تومن!! فقط برای ۲ ساعت فعالیت ناچیز ذهنی؟!!  خدا شکرت!! از همانجا با ماشین در بست به خانه آمدم.

  +چقدر میشه آقای راننده؟ -۴ تومن + بفرما عزیزم – اجازه بدید هزارتومن خردتون رو بدم  + برو نوش جانت. ۵ تومن چیه که بقیشا بدی.

 و بعد داخل خانه شدم. بیدار شو بیدارشو خانم که کلید آوردم. کلید گنج. حالا برو پُز بده و به  قلم شوهرت افتخار کن.  خانم که بیدار شد هنوز نمی دانست چه خبر شده و کی چیکار کرده که دفتر شعر را دادم بغلش!    -این چیه؟!

+باز کن وسط دفترا ببین   -اذیت نکن نصفه شبی .بگو چیه دیگه. با عمو بودی؟   +آره عزیزم،آره ،آره.  ببین و برو تعریف کن. عیال شروع کرد به ورق زدن دفتر و منم لباسم را تعویض کردم.

-آفرین؛ عمو داد یا ایکس؟      +خود ایکس؛ تازه کلی هم تشکر و تفقد       -ولی کاش شعرتا به این دو

قرون دوزار نمیفروختی        +کدوم شعر و هنر بابا؛ زن و بچه مهمترن! نگران نباش وقتی با دوتا

شعر خرج یکماه درمیاد دلتا واسه اینچیزا چرک نکن.     – اینجوری تو باید یکسره با اونا باشی که

فقط پول نون در بیاری؟! + ااااوه ه ه ه خوبه دیگه دیگه؛ تراول ۵۰ تومنی واسه ۳ ساعت کمه

حالا ؟!! پول نون نمیشه؟  -کدوم تراول؟ من کل دفترا گشتم . فقط همین بود!!!

فقط ۵ هزار تومان معادل ۵۰ هزار ریال برابر با …….

گله مندم زهمه از همه نوع آدمها               از شنیداری بی وقت و سخن گفتنها

از سکوت سر عجز و لغت بی مایه             ماندن بیخودی و از سر خود  رفتنها

 

انتهای پیام/