یکشنبه ۰۴ آذر ۱۴۰۳ , 24 November 2024

تاریخ انتشار : ۱۸ فروردین ۹۵
ساعت انتشار : ۱:۱۱ ب.ظ
چاپ مطلب

خاطره ای جالب از شهید حامد کوچک زاده

هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با حامد صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. حامد گفت: "ما که شانس نداریم بچه‌مون دختر بشه" انگار دوست داشت دختر داشته باشد.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، هفته نامه راه ۵۷ در شماره اخیر خود ضمن معرفی کتاب سرگذشت نامه شهید حامد کوچک زاده از شهدای مدافع حرم با عنوان “بی قرار”، به ذکر خاطره ای جالب از این شهید پرداخت:

حامد همیشه می گفت: “دوست دارم خونه ام شلوغ باشه. باید نسل شیعه رو زیاد کنیم” حتی رفقای خودش رو هم ترغیب میکرد که بچه‌دار شوند.

وقتی سمیه بادار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با حامد صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. حامد گفت: “ما که شانس نداریم بچه‌مون دختر بشه” انگار دوست داشت دختر داشته باشد.

بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که”ریحانه‌ی بابا به دنیا اومد.” به قدری خوشحال بود که این خبر را به همه‌ی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود. برای حاج آقا خردکیش در مشهد پیامک زد که” دخترم به دنیا اومده، حاج آقا رفتی حرم دعاکن که عاقبت بخیر بشه.” بعد هم برایش نوشت “دختردارها حظ کنند؛ پیامبر(ص) می فرماید چه خوب فرزندانی هستند دختران. هرکسی یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش قرار می‌دهد. هرخانه ای که درآن دختر باشد، هر روز دوازده رحمت و برکت از آسمان بر او ارزانی میشود. زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی شود. دخترداران شاکر باشید و قدر خود را بدانید. مستدرک الوسائل، جلد۱۵٫” آخرش می نوشت: “>حامد” که توی ریاضی > یعنی کوچکتر؛کوچیک شما،حامد.

(منبع: کتاب بی قرار ، زندگی نامه‌ی شهید حامد(مهدی) کوچک زاده ، احسان احمدی خاوه، نشر بیست و هفت بعثت)

این کتاب به زندگی شهید کوچک‌زاده از تولد در رشت تا شهادت در سوریه می پردازد. کتاب سرگذشت نامه شهید مدافع حرم با عنوان “بی قرار” توسط احسان احمدی خاوه، نویسنده دفاع مقدس در ۱۹۲ صفحه به سبک ادبیات داستانی نوشته شده است.

انتهای پیام /


    همچنین بخوانید :

3 ديدگاه

  1. محسن گفت:

    خدا رحمتش کنه.درود بر غیرت و شرفش

  2. مهرداد گفت:

    در یک جلسه با آقای نادر حسینی و علی رنجبر توفیق نفس کشیدن با او در آن جلسه مذهبی در سبز میدان رشت را داشتم واو از کم کاری مسو لان در حوزه رشت انتقاد می کرد– در پورسینا زمانی که مادرش مریض بود او را زیارت کردم — ماشین او در مسکن مهر رشت سوار شدم چون منتظر نقاش بودم و او گفت نقاش نیستم اما حاضرم خانه ات را رنگ بزنم روحش شاد

  3. احمدی گفت:

    روحش شاد
    خدا مارا شرمنده این جماعت بزرگوار نکنه
    خدا خانواده اش را عاقبت بخیر کنه