آنها که مستمع خطبههایش بودهاند، گواهی میدهند که او، برای اسقاط تکلیف، خطبه نمیخواند. خطبههایش، «بخشنامه»ای نبود. آنچه میگفت، همانی بود که فهمیده و ادراک کرده بود؛ چه آنجا که از «تقوا» سخن میگفت و چه آنگاه که مسائل روزمرهی مردم را به تحلیل مینشست.
نه اینکه شعار مردمداری بدهد برای بازارگرمی و مریدپروری؛ باورش بود که «مردم ولینعمتان انقلابند».
با مردم چنان سخن نمیگفت که درنیابند حرفش را. سادگی ادبیات و کلامش، درست همانند مرادش، امام، بود. او با آنها زندگی میکرد؛ میرفت در مجمعشان؛ میفهمید و ادراک میکرد مردم را و سپس، آنها را بازتاب میداد از محراب نماز جمعه.
او فقط امامِ «جمعه» نبود که یک روز در هفته برای برگزاری یک مراسم به مصلی بیاید و کارش را همین بداند و برود سراغ زندگیاش.
او امامِ «هر روز» بود برای مردم آذربایجان. عرصهای از زندگی مردم نبود که او در آن غایب باشد. مگر ممکن بود مردم درگیر مصائب باشند و او در سفر؟
انتهای پیام /
هر چه دل برآید، لاجرم بردل نشیند