اشاره: به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، خلاصه ای از کتاب گرانقدر حماسه حسینی اثر شهید متفکر آیت الله مطهری را تحت نام «انقلاب جهانی حسین» تقدیم حضور خوانندگان ماسال نیوز میشود. این بخش هر روز به گوشهای از حماسه حسینی خواهد پرداخت؛
کدام عنصر در قیام حسینی اصل است؛ «بیعت خواهی یزید»، «دعوت مردم کوفه» یا «امر به معروق و نهی از منکر»؟
بحث ما درباره «عنصر امربه معروف و نهیاز منكر» در نهضت حسينی است . اولا بحث درباره اينست كه آيا اين عنصر در نهضت حسينی دخالت داشته است يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا يكی از چيزهايی كه امام حسينعلیه السلام را وادار به اين حركت و نهضت كرد، «امر به معروف و نهی از منكر» بود يا نه؟ و ثانيا درجه دخالت اين عنصر در اين نهضت چه اندازه است؟ همه میدانيم كه فلسفه عزاداری و تذكر امام حسينعليه السلام كه به توصيه ائمه اطهارعلیهم السلام سال به سال بايد تجديد شود، به خاطر آموزندگی آن است ، به خاطر آن است كه يك درس تاريخی بسيار بزرگ است .
… من درباره مجموع عناصری كه در نهضت حسينی موثر بودهاند به طور اجمال بحث میكنم، سپس درباره «امر به معروف و نهی از منكر» كه «عنصر اصلی» اين نهضت است، بحث بيشتر و مبسوطتر و مشروحتری میكنم.
در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است ، ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر میخوريم: در يك جا سخن از «بيعت خواستن از امام حسينعلیه السلام و امتناع امام از بيعت كردن» است . در جای ديگر «دعوت مردم كوفه» از امام و پذيرفتن امام اين دعوت راست.
در جای ديگر، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت خواستهاند، او را دعوت كردهاند يا نكردهاند، از «اوضاع زمان و وضع حكومت وقت» ، انتقاد میكند، «شيوع فساد» را متذكر میشود، «تغيير ماهيت اسلام» را يادآوری میكند، «حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها» را بيان مینمايد، و آنوقت میگويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل چنين حوادثی ساكت نباشد.
در اين مقام میبينيم امام نه سخن از «بيعت» میآورد و نه سخن از «دعوت»، نه سخن از بيعتی كه يزيد از او میخواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه از او كردهاند. قضيه از چه قرار است؟ آيا مسئله، مسئله بيعت بود؟ آيا مسئله، مسئله دعوت بود؟ آيا مسئله، مسئله «اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات» بود؟ كداميك از اين قضايا بود؟ اين مسئله را ما بر چه اساسی توجيه كنيم؟
به علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی دوره يزيد با دورههای قبل بوده؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن عليه السلام با معاويه صلح كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحی را جايز نمیشمرد…
ابتدا درباره مسئله «بيعت» بحث میكنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهی چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن برای امام چه وظيفهای ايجاب میكرد؟ همه شنيدهايم كه «معاويه بن ابی سفيان» با چه وضعی به حكومت و خلافت رسيد. بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان دادند، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء میكند، نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر میخواهد حكومت كند برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان، و آن كسی را كه صلاح میدانند، به خلافت انتخاب كنند و به عبارت ديگر به دنبال آن كسی كه تشخيص میدهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله منصوب شده است، بروند.
تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت، يك مسئله موروثی(ارثی) نبود، مسئلهای بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت. يك طرز فكر اين بود كه؛ «خلافت، فقط و فقط شايسته كسی است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد» و فكر ديگر اين بود كه «مردم حق دارند خليفه
ای برای خودشان انتخاب كنند». به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای خليفه بعدی معين كند، برای خود جانشين معين كند، او هم برای خود جانشين معين كند و …
يكی از شرايطی كه امام حسن علیه السلام در آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد مانند همه شرايط ديگر )، همين بود كه «معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد، خودش(معاویه) هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست، هست، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد».
اما تصميم معاويه از همان روزهای اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين، كاری كند كه «خلافت» را به شكل «سلطنت» در آورد. ولی خود او احساس میكرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد…
بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم میميرد، يزيد به «حاكم مدينه» كه از بنی اميه بود نامهای مینويسد و طی آن موت معاويه را اعلام میكند و میگويد از مردم برای من بيعت بگير. او میدانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده. در نامه خصوصی دستور شديد خودش را صادر میكند، میگويد «حسين بن علی را بخواه و از او بيعت بگير، و اگر بيعت نكرد، سرش را برای من بفرست!».
بیعت با یزید متظاهر به فساد، بیعت با فساد و تباهی بود
بنابراين يكی از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با يزيد بن معاويهی اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت. يكی اينكه؛ بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثی(ارثی و خانوادگی!) از طرف امام حسين علیه السلام بود، يعنی مسئله خلافت يك فرد مطرح نبود، مسئله خلافت موروثی مطرح بود.
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان ديگر متمايز میكرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه «متظاهر و متجاهر به فسق» بود (یعنی علنا و رسما دست به فساد و فسق می زد و از علنی کردن کارهایش باکی نداشت) و «شايستگی سياسی» هم نداشت .
خلفايی كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را میفهميدند كه مجبورند تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند . ولی يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكی بود ، آدم هتاكی بود ، خوشش میآمد به مردم و اسلام بیاعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند…
هرگز تاريخ نشان نمیدهد كه معاويه در يك مجلس علنی شراب خورده باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده باشد، در حالی كه اين مرد(یزید) علنا در مجلس رسمی شراب میخورد ، مستِ لايعقل میشد و شروع میكرد به ياوه سرايی.
تمام مورخين معتبر نوشتهاند كه اين مرد، ميمون باز و يوز باز بود. ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلی دوست میداشت. چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود ، اخلاق باديه نشينی داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی داشت اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين شخصی از امام حسين علیه السلام بيعت میخواهند! امام از بيعت امتناع میكرد و میفرمود : «من به هيچ وجه بيعت نمیكنم».
آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمی كردند اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما نمیگذاريم شخصيتی چون تو بيعت نكند .
(آدمی كه بيعت نمیكند يعنی من در مقابل اين حكومت تعهدی ندارم ، من معترضم!) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود. اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم حكومت خودشان میدانستند. خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود. بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن، اطاعت يزيد را لازم نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن. آنها میگفتند بايد بيعت كنيد، امام میفرمود بيعت نمیكنم. حال در مقابل اين تقاضا، در مقابل اين عامل، امام چه وظيفهای دارند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه ديگری ندارند : بيعت نمیكنم . حرف ديگری نيست . بيعت میكنيد ؟ خير ،اگر بيعت نكنيد كشته میشويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم. در اينجا جواب امام فقط يك ” نه ” است.
حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست. حاكم نامه علنی را به اطلاع امام رساند . امام فرمود: چه میخواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن گفت مردم با يزيد بيعت كردهاند، معاويه نظرش چنين بوده است، مصلحت اسلام چنين ايجاب میكند. . . خواهش میكنم شما هم بيعت بفرمائيد، مصلحت اسلام در اين است. بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد تمام نقائصی كه وجود دارد مرتفع میشود. امام فرمود : شما برای چه از من بيعت میخواهيد؟ برای مردم میخواهيد…
بيعت میخواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت بله. فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم برای شما چه فايدهای دارد ؟
حاكم گفت راست میگويد، باشد برای بعد. امام فرمود من بايد بروم.
حاكم گفت بسيار خوب، تشريف ببريد. «مروان حكم» گفت چه میگويی؟ اگر از اينجا برود معنايش اينست كه بيعت نمیكنم. آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد؟
فرمان خليفه را اجرا كن . امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد. فرمود : تو كوچكتر از اين حرفها هستی سپس بيرون رفت و بعد از آن، سه شب ديگر هم در مدينه ماند. شبها سر قبر پيغمبر اكرم میرفت و در آنجا دعا میكرد . میگفت خدايا راهی جلوی من بگذار كه رضای تو در آن است در شب سوم ، امام سر قبر پيغمبر اكرم میرود، دعا میكند و بسيار میگريد و همانجا خوابش میبرد. در عالم رويا پيغمبر اكرم را میبيند، خوابی میبيند كه برای او حكم الهام و وحی را داشت.
ادامه دارد…
انتهای پیام /