جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ , 22 November 2024

تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۹۵
ساعت انتشار : ۱۲:۱۶ ق.ظ
چاپ مطلب
انقلاب جهانی حسین علیه السلام (1)؛

عنصر اصلی قیام عاشورا چه بود؟

شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی عوامل متعددی را برای قیام امام حسین (ع) برشمرده و در نهایت عنصر اساسی قیام را از دید خود معرفی می کند.

اشاره: به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، خلاصه ای از کتاب گرانقدر حماسه حسینی اثر شهید متفکر آیت الله مطهری را تحت نام «انقلاب جهانی حسین» تقدیم حضور خوانندگان ماسال نیوز می‌‌شود. این بخش هر روز به گوشه‌ای از حماسه حسینی خواهد پرداخت؛

 

کدام عنصر در قیام حسینی اصل است؛ «بیعت خواهی یزید»، «دعوت مردم کوفه» یا «امر به معروق و نهی از منکر»؟

بحث ما درباره «عنصر امر‌به معروف و نهی‌از منكر» در نهضت حسينی است . اولا بحث درباره اينست كه آيا اين عنصر در نهضت حسينی دخالت داشته‏ است يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا يكی از چيزهايی كه امام حسين‌علیه السلام را وادار به اين حركت و نهضت كرد، «امر به معروف و نهی از منكر» بود يا نه؟ و ثانيا درجه‏ دخالت اين عنصر در اين نهضت چه اندازه است؟ همه می‏دانيم كه فلسفه عزاداری و تذكر امام حسينعليه السلام كه به توصيه‏ ائمه اطهارعلیهم السلام سال به سال بايد تجديد شود، به خاطر آموزندگی آن است ، به‏ خاطر آن است كه يك درس تاريخی بسيار بزرگ است .

… من درباره مجموع عناصری كه در نهضت حسينی موثر بوده‏اند به طور اجمال بحث می‏كنم، سپس درباره «امر به معروف و نهی از منكر» كه «عنصر اصلی» اين نهضت است، بحث بيشتر و مبسوط‌تر و مشروح‌تری می‏كنم.

در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است ، ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر می‏خوريم: در يك جا سخن از «بيعت خواستن از امام حسينعلیه السلام و امتناع امام از بيعت كردن» است . در جای ديگر «دعوت مردم كوفه» از امام و پذيرفتن امام‏ اين دعوت راست.

در جای ديگر، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله‏ بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت‏ خواسته‏اند، او را دعوت كرده‏اند يا نكرده‏اند، از «اوضاع زمان و وضع‏ حكومت وقت» ، انتقاد می‌كند، «شيوع فساد» را متذكر می‏شود، «تغيير ماهيت‏ اسلام» را يادآوری می‏كند، «حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها» را بيان‏ می‏نمايد، و آن‌وقت می‏گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل‏ چنين حوادثی ساكت نباشد.

در اين مقام می‏بينيم امام نه سخن از «بيعت» می‏آورد و نه سخن از «دعوت»، نه سخن از بيعتی كه يزيد از او می‏خواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه‏ از او كرده‏اند. قضيه از چه قرار است؟ آيا مسئله، مسئله بيعت بود؟ آيا مسئله، مسئله دعوت بود؟ آيا مسئله، مسئله «اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات» بود؟ كداميك از اين قضايا بود؟ اين مسئله را ما بر چه‏ اساسی توجيه كنيم؟

به علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی‏ دوره يزيد با دوره‏‌های قبل بوده؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن‏ عليه السلام با معاويه صلح كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحی را جايز نمی‏شمرد…

ابتدا درباره مسئله «بيعت» بحث می‏كنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهی چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن‏ برای امام چه وظيفه‏ای ايجاب می‏كرد؟ همه شنيده‏ايم كه «معاويه بن ابی سفيان» با چه وضعی به حكومت و خلافت‏ رسيد. بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان دادند، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء می‏كند، نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر می‏خواهد حكومت كند برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان، و آن كسی را كه صلاح می‏دانند، به خلافت انتخاب كنند و به عبارت ديگر به دنبال آن كسی كه تشخيص می‏دهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف‏ پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله منصوب شده است، بروند.

تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت، يك مسئله موروثی(ارثی) نبود، مسئله‏ای بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت. يك طرز فكر اين بود كه؛ «خلافت، فقط و فقط شايسته كسی‏ است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد» و فكر ديگر اين بود كه «مردم حق دارند خليفه‏

ای برای خودشان انتخاب كنند». به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای‏ خليفه بعدی معين كند، برای خود جانشين معين كند، او هم برای خود جانشين‏ معين كند و …

يكی از شرايطی كه امام حسن علیه السلام در آن صلح‌نامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد  مانند همه شرايط ديگر )، همين‏ بود كه «معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد، خودش‏(معاویه) هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست، هست، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد».

اما تصميم معاويه از همان روزهای‏ اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين، كاری كند كه «خلافت» را به شكل «سلطنت» در آورد. ولی خود او احساس می‏كرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد…

بعد از اين‌كه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم می‏‌ميرد، يزيد به «حاكم‏ مدينه» كه از بنی اميه بود نامه‏ای می‏نويسد و طی آن موت معاويه را اعلام‏ می‏كند و می‏گويد از مردم برای من بيعت بگير. او می‏دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده. در نامه خصوصی دستور شديد خودش را صادر می‏كند، می‏گويد «حسين بن علی را بخواه و از او بيعت بگير، و اگر بيعت نكرد، سرش را برای من بفرست!».

 

بیعت با یزید متظاهر به فساد، بیعت با فساد و تباهی بود

بنابراين يكی از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با يزيد بن معاويه‌ی اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت. يكی اينكه؛‏ بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثی(ارثی و خانوادگی!) از طرف امام حسين علیه السلام بود، يعنی مسئله‏ خلافت يك فرد مطرح نبود، مسئله خلافت موروثی مطرح بود.

مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان‏ ديگر متمايز می‏كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه «متظاهر و متجاهر به فسق» بود (یعنی علنا و رسما دست به فساد و فسق می زد و از علنی کردن کارهایش باکی نداشت)  و «شايستگی سياسی» هم نداشت .

خلفايی كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را می‏فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند . ولی يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكی بود ، آدم هتاكی بود ، خوشش می‏آمد به مردم و اسلام بی‏اعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند…

هرگز تاريخ‏ نشان نمی‏دهد كه معاويه در يك مجلس علنی شراب خورده باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده‏ باشد، در حالی كه اين مرد(یزید) علنا در مجلس رسمی شراب می‏خورد ، مستِ لايعقل‏ می‏شد و شروع می‏كرد به ياوه سرايی.

تمام مورخين معتبر نوشته‏اند كه اين‏ مرد، ميمون باز و يوز باز بود. ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس‏ داده بود و او را خيلی دوست می‏داشت. چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود ، اخلاق باديه نشينی داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی داشت اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين شخصی از امام حسين علیه السلام بيعت‏ می‏خواهند! امام از بيعت امتناع می‏كرد و می‏فرمود : «من به هيچ وجه بيعت‏ نمی‏كنم».

آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمی كردند اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما نمی‏گذاريم شخصيتی چون تو بيعت نكند .

(آدمی كه بيعت نمی‏كند يعنی من در مقابل اين حكومت تعهدی‏ ندارم ، من معترضم!) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود. اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم‏ حكومت خودشان می‏دانستند. خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود. بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن، اطاعت يزيد را لازم‏ نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن. آنها می‏گفتند بايد بيعت‏ كنيد، امام می‏فرمود بيعت نمی‏كنم. حال در مقابل اين تقاضا، در مقابل‏ اين عامل، امام چه وظيفه‏ای دارند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه‏ ديگری ندارند : بيعت نمی‏كنم . حرف ديگری نيست . بيعت می‏كنيد ؟ خير ،اگر بيعت نكنيد كشته می‏شويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم. در اينجا جواب امام فقط يك ” نه ” است.

حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست. حاكم نامه علنی را به اطلاع امام رساند . امام فرمود: چه می‏‌خواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن گفت مردم با يزيد بيعت كرده‏اند، معاويه نظرش چنين بوده است، مصلحت‏ اسلام چنين ايجاب می‏كند. . . خواهش می‏كنم شما هم بيعت بفرمائيد، مصلحت اسلام در اين است. بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد تمام نقائصی كه وجود دارد مرتفع می‏شود. امام فرمود : شما برای چه از من‏ بيعت می‏خواهيد؟ برای مردم می‏خواهيد…

بيعت می‏خواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت بله. فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم برای‏ شما چه فايده‏ای دارد ؟

حاكم گفت راست می‏گويد، باشد برای بعد. امام‏ فرمود من بايد بروم.

حاكم گفت بسيار خوب، تشريف ببريد. «مروان حكم» گفت چه می‏گويی؟  اگر از اينجا برود معنايش اينست كه بيعت نمی‏كنم. آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد؟

فرمان خليفه را اجرا كن . امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد. فرمود : تو كوچكتر از اين‏ حرفها هستی سپس بيرون رفت و بعد از آن، سه شب ديگر هم در مدينه ماند. شبها سر قبر پيغمبر اكرم می‏رفت و در آنجا دعا می‏كرد . می‏گفت خدايا راهی جلوی من‏ بگذار كه رضای تو در آن است در شب سوم ، امام سر قبر پيغمبر اكرم می‏رود، دعا می‏كند و بسيار می‏گريد و همانجا خوابش می‏برد. در عالم رويا پيغمبر اكرم را می‏بيند، خوابی می‏بيند كه برای او حكم الهام و وحی را داشت.

 

ادامه دارد…

انتهای پیام /