جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ , 22 November 2024

تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۹۵
ساعت انتشار : ۸:۱۴ ق.ظ
چاپ مطلب
روز شمار تاریخ گیلان / 10 آبان؛

ترور برادر امام جمعه ماسال توسط منافقین

در چنین روزی برادر امام جمعه‌ی وقت ماسال در روستای میرمحله‌ در مقابل درب خانه‌ی خود ترور شد.

به گزارش ماسال نیوز به نقل از ۸دی، دهم آبان ماه ۱۳۵۹ شمسی، اولین شهید آستانه اشرفیه در دفاع مقدس تقدیم انقلاب شد. شهید «جواد زرجام» اولین شهید آستانه بود که در جنگ تحمیلی به شهادت رسید(۱).

دهم آبان ماه ۱۳۶۱ شمسی، سردار شهید «علیجان بی نیاز» فرمانده‌ی گردان حضرت زهرا(س) در عملیات محرم در منطقه عملیاتی موسیان به شهادت رسید(۲). علیجان بی نیاز متولد پنجم اسفند ماه ۱۳۳۵ در روستای دلیجان اشکورات رودسر بود.

دهم آبان ماه ۱۳۶۱ شمسی، سیدخضر صفوی، برادر امام جمعه‌ی وقت ماسال در روستای میرمحله‌ی ماسال و در کنار منزل مسکونی خود به دست منافقین ترور شد و به شهادت رسید(۳).

دهم آبان ماه ۱۳۶۲ شمسی، محمد کریمی اهل روستای شیرمحله‌ی کلاچای و از نیروهای ناحیه ژاندرمری کردستان در مریوان به شهادت رسید.

دهم آبان ماه ۱۳۶۸ شمسی، فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۲ لشکر ۱۶ قدس گیلان سردار شهید سیدمظفر علوی به شهادت رسید. شهید سید مظفر علوی در آبان سال ۱۳۴۴ در بخش لشت‌نشا از توابع شهرستان رشت دیده به جهان گشود. شهید علوی، پس از انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمده بود(۴).

پی نوشت:

۱- مجله روایت هشتم، شمـ ۱۴، ص ۴۱

۲- رنگ ایمان؛ موسسه مطالعات مبارزان انقلاب اسلامی گیلان

۳- سالنامه‌ی الاله پشته

۴- وبلاگ باب الحوایج


يک ديدگاه

  1. علی اکبر کاظمی گرجی گفت:

    بسم الله الرحمن الرحیم/ یادم می آید آبان ماه سال ۱۳۶۱ بود که بعد از شهادت شهید والامقام «نادر خیرخواه»، بخشدار انقلابی ماسال و شاندرمن، قرعه ی فال به نام من افتاد تا در سنگر ایشان خدمتگذار مردم شریف و متدیّن آن دیار باشم.
    هرگز یادم نمی رود به محض این که وارد آن بخش شدم، به جای این که به بخشداری بروم، مستقیم به روستای «میرمحله» رفتم تا در مراسم شهید «سیدخضر صفوی» برادر امام جمعه ی محترم شرکت کنم؛ شهید بزرگواری که شب قبل، به دست منافقین کور دل به شهادت رسیده بود.
    چه قدر مردم با وفا و شهیدپرور آن منطقه از این مراسم استقبال کرده بودند؛ علاوه بر مسجد، محوطه و به طور کلی روستای میرمحله مملو از جمعیت بود.
    زنده یاد حاج آقا صفوی امام جمعه ی محترم، محزون گوشه ای نشسته بود و با نگاه به عکس برادرش- به احتمال زیاد- به یاد گذشته ها افتاده بود؛ به یاد روزهایی که برادرش بعد از مرگ پدرشان، بدون آن که خودش را ببازد، با کارِ کشاورزی زندگی شان را اداره می کرد…
    در هر حال، آن روزها بخش ماسال و شاندرمن مشکلات زیادی داشت. اولین مشکل شان نبود امنیت بود. بعد جاده های نامناسب که روستاییان برای تهیه ی چند عدد نان، ناچار بودند با موتور و بعضاً با پای پیاده به شهر بیایند.
    در درمانگاه آن جا، فقط یک دکتر هندی بود؛ افزون بر این، مسئولین مرکز شهرستان یعنی هشتپر طوالش، نه فقط نظر مساعدی به این بخش بزرگ نداشتند؛ بلکه خودشان کار نابلد و مشکل ساز بودند. به عنوان نمونه: در انتخابات میان دوره ای آن زمان، چون آنها با وظایف شان آشنا نبودند و بعضی از کاندیداها به وزارت کشور اعتراض کرده بودند، آن وزارت خانه آقای دکتر «موسوی» را که دکترای علوم سیاسی داشت، مأموریت داد این مسئله را حل کند.
    از این رو نامبرده به صورت یک شخص ناشناس، به منطقه آمد و پس از تحقیق و تفحص، به فرماندار شهرستان دستور داد جلسه ی شورای اداری تشکیل دهد، به محض آغاز جلسه، او با توجّه به اختیارات ویژه ای که داشت، در همان جلسه فرماندار، معاونش، بخشدار رضوان شهر و در مجموع ۱۳ نفر از مسئولین شهرستان را عوض کرده بود؛ و من چون در انتخابات بی طرف بودم، باقی ماندم.
    شگفت تر این که یکی از درجه داران پاسگاه آن جا، از والدین کسانی که برابر قانون نظام وظیفه مشمول کفالت می شدند، حقّ حساب می گرفت؟!…
    در چنین شرایط، وظیفه ی ما چه بود؟ از یک سو انقلاب شده بود و مردم انتظار داشتند در کوتاه ترین زمان ممکن، با برنامه ریزی های متناسب، مشکلات شان حل گردد و از سوی دیگر، بستر ناامن بود.
    خوش بختانه در این میان، کارمندان بخشداری ماسال دلی سرشار از ایمان و سری پرشور داشتند و با کمترین بها دادن به آنها، حاضر بودند هر چه دارند در طبق اخلاص بگذارند. به عنوان مثال: «مسیب غلامی» نیسان بخشداری را که درب و داغان بود و حتّی ترمز درست و حسابی نداشت، آن چنان روی فرم نگه می داشت که همچون رخش، پا به رکاب بود و از یک طرف برای حل مشکلات بخش به هشتپر می رفتیم از طرف دیگر، یک پای مان مرکز استان بود تا از حقّ مردم شریف آن جا دفاع کنیم.
    نتیجه این شد که در آن زمان، اولین برنامه ی رشد متوازن کلید خورد. برای اثبات این موضوع همین بس که با ارایه ی آمار درست، ۳۰۰ کیسه بر سهمیه ی آرد بخش اضافه شد و پس از مشورت با ریش سفیدان ۱۰ پارچه روستا، شاطری از هر محل معرفی کردند تا با احداث نانوایی، به هر کدام شان ۳۰ کیسه آرد بدهیم تا با پخت آن، روستاییان ناچار نشوند برای تهیه ی چند عدد نان، به شهر بیایند.
    البته کاملاً می دانستیم که با ۳۰ کیسه آرد، نانواها تأمین نمی شوند؛ ولی این قول را به آنها دادیم که به محض اضافه شدن سهمیه ی بخش، بر سهمیه ی آرد آنها افزوده خواهد شد.
    جالب این که نانواها هم بدون آن که چشمداشتی داشته باشند، عاشقانه به هم محلی های خودشان خدمت می کردند.
    بعد آقای دکتر «مجیدی» مدیر کل شبکه ی بهداشت و درمان استان را که واقعاً انسان شریفی بود، متقاعد کردیم که بخش به آن بزرگی، آن هم با آن بُعد مسافت تا مرکز شهرستان و یا استان، درمانگاهش نیاز به یک دستگاه آمبولانس دارد؛ و یک دستگاه آمبولانس نو برای آن گرفتیم.
    دیگر این که ابتدا با درجه دار پاسگاه با صراحت صحبت شد تا دیگر از مردم حقّ حساب نگیرد؛ اما چون گوشش به این حرف ها بدهکار نبود، با دادستان نیروی انتظامی استان صحبت شد و در نهایت، دُم اش را قیچی کردیم.
    با یکی از دکترهای داروسازی که به اتّفاق شوهرش تازه از ایتالیا بر گشته بود، صحبت کردیم و در شهر ماسال داروخانه زد و…
    خلاصه بعد از یک سال و نیم خدمت صادقانه به مردم شریف آن بخش، بخشدار مرکزی رودسر شدم و آن دیار فراموش نشدنی را به همراه مردم شریف و دوست داشتنی آن جا ترک کردم.
    با نهایت ادب و احترام/ علی اکبر کاظمی گرجی