به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، در فرازی از وصیت نامه شهید شهریار جلالیان آمده است:
…. دوستان و آشنايانم در همه حال پيرو مكتب راستين اسلام و قرآن و امام امت، قلب ملت ايران باشيد زيرا او نائب به حق امام زمان (عج) است . نماز را فراموش نكنيد و تقوي خدا پيشه نمائيد . اندکي فكر نمائيد و خود را از اين زندان هوي و هوس و ديو رجيم شيطان برهانيد و طبق حديث شريف « امروز عمل است بدون حساب و فردا حساب است بدون عمل » ديگر هيچ عذري باقي نمانده و خود را از اين دنياي فاني جدا كنيد و تن به حقارت ندهيد و بقول امام علي (ع) « دنيا را سه طلاقه نمائيد» ….
… پدر و مادرم چون سيل خروشان و چون كوه استوار باشيد و در مرگم بي تابي نكنيد و توكل به خدا نمائيد و صبر را پيشه خود سازيد و اجرتان را از او بخواهيد و بقين داشته باشد كه من امروز در راهي گام نهاده ام كه انتهاي اين راه حكومت مستضعفين است . در شهادتم گريه نكنيد و لباس سياه هم نپوشيد. چون شهادت در راه خدا گريه ندارد بلکه شكست اسلام و تجاوز به بلاد مسلمين گريه دارد . عزيزانم بايد مرا ببخشيد كه فرزند خوبي براي شما نبوده ام چون به عفو شما نيازدارم و اما مادرم بي خوابيهاي زيادي برايم كشيدي و دو سال تمام به من شير دادي تا بزرگ شدم نمي دانم با چه زباني از شما تشكر كنم، شيرت را بر من حلال نما، سرورانم كاري كنيد تا دشمنان اسلام خوار و ذليل شوند و با احدي حق حرف نداريد چون من از شهيد بهنام و شهيد عباس و شهيد ابوعلي سينا (جلالیان) برتر نيستم و نخواهم بود.
خواهرانم در مرگ من صبور باشيد و حجابتانرا حفظ نمائيد زيرا سنگر محكمي براي مصونيت مكتب اسلام است و هر بدي از من ديده ايد مرا ببخشيد….
شهید شهریار جلالیان نفر دوم ایستاده از سمت چپ
روایتی از شهادت شهید شهریان جلالیان به نقل از مهرداد حسینی یکی از همرزمان شهید (+):
در آستانه حلول سال ۶۷ در اطراف روستای ننه در حومه شهر مریوان مستقر بودیم.
روزهای اول فروردین بود که به طرف ماووت به راه افتادیم. اتوبوس ها آمدند. بچه ها سوار شدند. در مسیر یکی دو تا تونل شبیه تونل های منجیل خودمان در گیلان بود. شهید علی دارایی که اهل سراوان بود تونل ها را که می دید به شوخی می گفت به راننده بگویید من سراوان پیاده میشوم.
یک شب من و شهید شهریار جلالیان با هم نگهبانی میدادیم. جوان خوب و مودبی بود. سرخ چهره بود و قامت بلندی داشت او جانشین دسته یک بود. حدود دو ساعتی در کنار هم بودیم و چه صحبتهایی شیرینی که باهم داشتیم. شهریار آرام و مهربان بود.
سید رضا (که بعدها شهید شد) بچه ها را در سنگرها جابجا کرد. سنگر های بالای قله را تحویل گرفتیم. خمپاره های دشمن یکسره سر و صدا می کردند. شب بسیار سختی بود. نزدیک صبح بود. نشسته داخل سنگر نماز خواندیم .
صبح صبحانه ای از خوراکی های موجود آماده کردیم .شهید دارایی و شهید جلالیان و یکی دو نفر دیگر از سنگر کناری به سنگر ما آمدند.در دهانه سنگر نشستند سنگر چه بگوییم شاید به اندازه یک قامت نشسته بلندی داشت. صبحانه خوردیم . بعد از کمی صحبت آنها به سنگر خودشان رفتند. ساعت حدود ۱۰ آتش بازی خمپاره ای دشمن شروع شد. مرتب خمپاره ها به این طرف و آنطرف ما به زمین می خوردند همزمان تپه های ارتفاعات گوجار را هم مورد حملات خود قرار داده و به راحتی انفجار و دود ناشی از آن دیده می شد. ساعت نزدیک یازده بود که غرش سهمگین خمپاره ها فضای سنگر ما را بهم ریخت. سنگر ما ازدود و از خاک پر شد بخشی از سنگر ما سوراخ شده بود. بسیجی نوجوانی که حدود ۱۴ سال داشت و نامش جمالی بود انتهای سنگر نشسته بود. شکر خدا آسیبی ندیده بود . دقایقی بعد یکی از بچه های لشکر -طاعتی– به سنگر ما آمد بارش خمپاره ها همچنان ادامه داشت . او گفت سنگر کناری ما هم خمپاره خورده و همه بچه ها شهید شده اند.
خبر بسیار ناراحت کننده ای بود خیلی ناراحت شدیم ساعتی قبل کنار ما بودند و با هم صبحانه خورده بودیم.لحظه لحظه حضور ما در کنار یکدیگر مثل یک فیلم در ذهن ما تداعی می شد.
همرزم شهید شهریار جلالیان هستم