به گزارش ماسال نیوز به نقل از گیلان امروز، دکتر سیدمحمدعلی ثابت قدم، شهردار رشت در سال ۹۵ روزهای پرماجرایی را گذراند. دو بار استیضاح شد، اما همچنان با رای اعتماد شورای شهر، شهردار رشت باقی ماند. در آغاز سال، پروژه بزرگ پیاده راه فرهنگی رشت با حضور وزیر راه و شهرسازی افتتاح شد و در طول سال معمولاً ماهی دو سه پروژه شهری به بهره برداری رسید. به رغم مخالفت عده قلیلی که تلاش زیادی کردند تا در کار مدیریت شهری وقفه ایجاد کنند، شهردار رشت توانست تقریباً تمام برنامه هایش را اجرایی کند. مصاحبه ما با دکتر ثابت قدم درباره موضوعی است که کمتر مدیری حاضر میشود به صراحت دربارهاش حرف بزند. در دو سال گذشته بعضی از مخالفان شهردار او را «تیلیاردر» خواندند و این از نظر آنها لابد امر نکوهیده ای بود! گفت و گوی ما با با دکتر ثابت قدم را بخوانید.
آقای دکتر این دوبار شهردار شدن شما من را به یاد میرزا خلیل رفیع انداخت. ایشان هم دوبار شهردار شدند. فکر میکنید عاقبت به خیر بشوید؟
عاقبت میرزا خلیل چه شد؟
به هرحال محبوب شد.
شاید دفعه سومی هم در خدمت شهروندان رشتی باشم.
پیغام خوبی بود.
اگر شورای جدید انتخابم کنند دفعه سوم هم خواهد بود.
شما موافقان زیادی دارید، اما مخالفانی هم دارید. شاید کمتر کسی این موقعیت را داشته باشد. کسانی هستند که مخالفان زیادی داشته باشند اما کمتر کسی است که همزمان موافقان زیادی هم داشته باشد. یک تئوری توطئه وجود دارد که میگوید شما در مخالف سازی خودتان نقش دارید. صحت دارد؟
یعنی برای خودم مخالف تولید میکنم؟
اما نه با این صراحت.
از نظر شما خروجی اش همین است دیگر.
بله.
که چه بشود، وقت من را بگیرند؟
نه، برای اینکه موفقیتهای شما بیشتر به نظر برسد.
خب ممکن است اینجور مخالفت به من آسیب بزند.
نه همه آنها، بخشی از مخالفانتان.
اینطور نیست که من بخواهم مخالفان خود را آنلاین مدیریت کنم. (خنده)
از دستتان در میرود. دوست داشتید مخالف نداشته باشید؟
از دست هر آدمی در میرود. نه، نقد سازنده خودبه خود مثبت است اما اینکه نقد سازنده چقدر ما را به سمت این ببرد که در چه مقطعی به درد چه کاری بخورد و چه کسانی حامی موضوع باشند، به نظر من موضوعی است که شاید نیاز دارد به اینکه دقیقتر به بحثها نگاه کنیم. فکر میکنم بعضیها که نقد میکنند دیگر هدفشان این نیست که نقد منتج به نتیجه ای شود بلکه میخواهند خودنمایی بکنند یا بخواهند فضای ذهنی جدیدی را ایجاد کنند که نتیجهاش به نفع افکار عمومی نیست.
می شود اینطور گفت که شما حاضر نیستید برخی از مخالفان را به موافق تبدیل بکنید، هزینه کنید برایشان؟
منظر من در باره نقد ممکن است متفاوت باشد. من میگویم یک بار نقد به شهرداری دارید یکبار نقد به شهردار دارید اگر نقد به شهرداری دارید آدمها را هدف نمیگیرید، ساختارها را هدف میگیرید ساختارها را هم ممکن است هدف نگیرید فرآِیند ها را هدف بگیرید. وظیفه ناظران قانونی که شورای شهر هستند یا ناظرین بیرونی حاکمیتی با مردم به عنوان مصرف کننده یا ناظر غیرمستقیم این است که فرآیندها را هدف بگیرند. آنها نباید کاری داشته باشند که در پست سازمانی فلان بخش اداری، چه کسی مدیر است؟ چون وظیفه قانونیشان نیست.
باز هم به خاطر اینکه بخواهم جواب مخالفان را بدهید یک شوخی درونش میاندازند میگویند آقای ثابت قدم مخالفان خودش را میخرد؟
بالاخره من هم مخالف تولید میکنم و هم آنها را میخرم؟ (خنده)
همین، من هم میدانم شاید منطق نداشته باشد. اما این بیمنطقی شاید جوابشان باشد. بالاخره شما مخالف میخرید یا تولید میکنید؟
اصلا با این ترتیب من همه این کارها را با هم میکنم که من مخالف تولید کنم بعد دوباره مخالف را میخرم که چه بشود؟ (خنده) نمی فهمم! بعد هم برای خودم هزینه تولید میکنم که هزینه خودم را بالا ببرم و مخالفهای جدید این راه را یاد بگیرند و در صف مخالفان دیگرم قرار بگیرند. پس به این طریق خودم دارم بازتولید مخالف میکنم.
البته این سوال را میتوانم جور دیگری مطرح کنم شما اینها را در راستای هم نگذارید. فکر کنید این موضوع را یک عده دیگر میگویند و سوال قبلیام را یک عده دیگر؟
آنها که معتقدند من مخالف تولید میکنم، اعتقاد دارم فرق نقد و نق را متوجه نیستند. چون بخش نق را من تولید نمیکنم اما بخش نقد را خود تولید میکنم چون خودم بزرگترین منتقد شهرداری هستم. من اگر منتقد نباشم بازتولید بهینه سازی سیستم رخ نمیدهد. شاید بیشتر از اینکه یک منتقد بیرونی بگوید من منتقدم، به اندازه تمام آدمهای بیرونی و حتی چند برابرش من منتقدم.
در جلسات هم، این چنین است.
دلیل نقد من هم این است که در زمینه هایی بزرگترین تقابل و برخورد را من با سیستم دارم پس نمیتوانم موافق سیستم باشم و سیستم را نوازش کنم. من وقتی خودم بزرگترین منتقدم برای منویات فرعی خودم که منتقد نیستم. این جواب برای کسانی که میگویند من منتقدم. نق هم که بخواهم خودم تولید کنم، ببخشید فقدان عقل و آسیب به خودم است.
در ارتباط با آن قسمتی که می گویند منتقد را میخریم قاعدتا که خود تولید نمیکنیم. وقتی که خود من بزرگترین منتقد هستم چه نیازی است که نقدی را برای دیگران تولید کنم و بعد خود آنها را بخرم؟ اگر نق است که منطق من با نق سازگار نیست که آنها را تولید کنم و بخرم، یا اگر تولید نکنم آنها را بخرم. چرا؟ چون آنهایی که همیشه نق میزنند تعداد خیلی خیلی کمی هستند. و در عین حال همیشه نق میزنند پس من آنها را نخریدهام دیگر. خوشبختانه تعدادشان هم تغییر نکرده است.
ما بی پرده صحبت کنیم، همان منتقد بزرگ شما همیشه بارها علناً گفته است که دکتر ثابت قدم خیلی آدم بزرگی است که توانسته کل شورا را بخرد! جدا از اینکه این توهینی به شورا است به نظر شما این حرف هیچ بنیان فکری میتواند داشته باشد؟
اینکه آدمها به راحتی آدم را متهم کنند خود موضوع بزرگی است، نه اینکه بنده را متهم کردند، چون بقیه اعضای شورا هم نمی توانند متهم کنند که من آنها را خریدهام. یک نفر ثابت کند که شهردار آنها را خریده است.
نکته دوم، من برداشتم این است که اگر من این قدر قابلیت دارم وآنها این همه ضعف دارند پس باید پیدا کرد که مردم چرا اینقدر آدمهای ضعیف را انتخاب کردهاند؟ که این توهین به مردم است که بگویند یک سری آدم قابل خرید را انتخاب کردهاند. پس به این ترتیب میگوییم که ما مردم را هم میخریم. چون اینها منتخب مردم هستند. غیر از اینکه بگوییم که منتخب من یک نفر هستم؛ پس باید به صحت انتخابات شک کرد که من نه به صحت انتخابات شک دارم و نه به رای مردم توهین میکنم.
کلا این موضوع را رد می کنید؟
آخر ببینید ما مفهوم منافع عمومی و خصوصی را متوجه نیستیم. میخواهم استدلال خیلی مشخصی را بیاورم میگویم اگراعضای شورا، که همه اعضا را از دید یک نفر میشود خرید یا خریدم، یا خریده اند، اگر قابلیت این موضوع را دارند پس کل مردم قابل خرید هستند. پس اگر مردم قابل خریدند من یک نفر چرا نمایندگی را میکنم؟ مطمئناً آن یک نفر نمیتواند بگوید آن A هزار نفری که به من رای داده اند تنها یک تک رای به من داده اند. غیر از اینکه بگوید ۱۰-۱۲ هزار نفر این جامعه که به من رای داده اند تک رای داده اند، اینها جامعه رشتی هستند و می توان نتیجه گرفت که کمتر از یک درصد مردم رشت آدمهای سالمی هستند. چون بقیه قابل خرید هستند. استدلال آن یک نفر به اینجا ختم میشود!
من یک نکته در رابطه با همین مخالف شما بگویم خیلی جالب بود که وقتی برای اولین بارایشان من را د رخیابان دیدم به من گفت اگر شما از من انتقاد کردید یا پورسانت بگیر شهرداری هستید یا من را نمی شناسید. فکر می کنم نگاه ایشان نگاه خریدنی است و فکر میکند اگر کسی از کسی تعریف می کند پس او را خرید ه است.
وقتی خودتان این موضوع را میگویید، دارید ادله ای می آورید که این اتفاق معنادار است.
فکر کنم عجیب است در این شهر به پولدار بودن متهم هستید؟
چرا عجیب؟!
همیشه مدیران را متهم میکنند به اینکه از موقعیتشان به پول میرسند. ولی این اولین باری است که میشنوم بگویند چرا یک شهردار کلاً پولدار است؟ به نظر شما آیا این جرم یا اتهام است؟
خب اتهام که محسوب نمیشود.
حتی اتهام اخلاقی؟
این مورد اتهام اخلاقی محسوب میشود؟
اتهام به معنای جرم اش نه، منظورم نیست. انگار که پولدار بودن امر نکوهیده ای است.
در نگاهشان آدم پولدار آدم خوبی نیست. خب این زاییده نیمه خالی لیوان است که در جامعه ما به ویژه استان گیلان و شهر رشت خیلی جا افتاده است. چه میگویند؟ مال مردم خورها، پولدارند. حتما پولدارها خون مستضعفان را می مکند و… چنین موضوعاتی ریشه تاریخی سیاسی در استان ما دارد از موانع ضدسرمایه بودن استان و شهر ما هم هست. به همان نحو هم بنده حتما مشمول آن صحبتها خواهم شد.
اتهام دیگری که به شما میزنند فساد مالی است. من فکر کنم شما به دلیل وجود و گزارشهای متعدد ان دوستان، بیش از هر مدیر دیگری در معرض نهادهای ناظر قرار گرفته اید. چه به صورت روتین وچه غیر روتین، فکر می کنم اینکه دارید به کارتان ادامه می دهید پاسخی به همین سوالات باشد.
حالا من به دنبال اثبات خودم از این راه نیستم که بگویم چون هستم پس فاسد نیستم. من ترجیح میدهم موضوعات خودم را راحتتر مطرح کنم و اینکه در کدام حساب چقدر پول هست و درکجا چه ملکی هست در کجا چه اموالی هست، و به عبارتی واضح تر صحبت کنم.
در سال ۹۱ زمانی که به شهرداری می آمدم خیلی واضح لیست اموال خود را معرفی کردم و خوشبختانه لیست املاک من به هر دلیلی خرید شد یا فروش شد یا هرچه که هست، لیست اموال و املاک من معلوم است، حالا نه اینکه دقیقا همانها باشد.
من مشکلی ندارم اعلام کنم.
یک مجتمع تجاری در حال اتمام دارم که حدودا ۷۰ مغازه دارد که ۵۰ تا از آنها متعلق به بنده است.
در ماسال؟
بله. بخشی از سهام یک مجتمع تجاری دیگر را دارم (به ارزش بالغ بر ۳۰ میلیارد تومان)
یک ملک مسکونی در شمال تهران دارم که در آن مستقر بودم و هم اکنون مستاجر دارد. در رشت هم یک ملک مسکونی دارم که خود در آن ساکن هستم.
در انزلی حدود ده واحد ساختمان دارم. یک سری طلبه ایی دارم مثلاً از شهرداری تهران بالغ بر یک میلیارد تومان طلبکارم، از یک بخش خصوصی هم نزدیک به چهارمیلیارد و خوردهای طلبکارم که وقت ندارم بروم بگیرم و یک شرکت پیمانکاری و سرمایهگذاری دارم در تهران که کار خودش را انجام میدهد. حدود دو میلیارد تومان هم بدهکار سیستم بانکی هستم.
قطعا اولین سوالشان این خواهد بود که آن شرکت در در شهرداری رشت کاری انجام نداده است؟
من کلاً در رشت با شرکت خصوصی کاری انجام نداده ام، شخص حقیقی من در رشت کاری کرده است. ولی شخص حقوقی من کاری نکرده است. اینها موجودی من بنده است و حالا ارزش مالی اینها چقدر است، ۴۰ میلیارد، ۵۰ میلیارد حالا هر چقدر است، من وقت نکردم روی آن نرخ بگذارم. ولی فکر میکنم قیمتش حول و حوش چهل میلیارد تومان است. نه اینکه بخواهم بگویم این مبلغ کم است یا زیاد است ولی در ۲۳ ماهی که در شهرداری هستم تا این لحظه واقعیت اش این است وقت نکرده ام حتی دو بار بروم به املاکم سر بزنم چه برسد به اینکه حتی به امورشان رسیدگی کنم. حتی نیروهایی که در این مکانها مسئول رسیدگی به امور هستند و حقوق بگیر بنده هستند حتی وقت گزارش دادن به من را ندارند که مثلاً در ماه حداقل ده دقیقه نیم ساعت یک ساعت این وقت پیدا شود و بگویند که آقا این مسئله اینطوری شده است، ما آن کار را بکنیم یا نه.
من مبنا را گذاشته ام بر اساس اعتمادی که به آنها دارم، و ساختاری که کارها را انجام دهند که شاید بعداً حضور ذهن نداشته باشم که آن کار چه شد، به نتیجه رسید یا نرسید؟ واقعیتش این است که خودتان نیز این فضا را حس میکنید.
شاید اگر شما شهردار نبودید الان بیشتر داشتید؟
من زیاد وقت رسیدگی به موضوعات را ندارم. آدم از امکانات رفاهی خوشش می آید ولی یک چیزی را هم بگویم آن هم اینکه، من یک عقبه مشخصی را از خود به صورت کلی در یک مصاحبه خود گفته ام و اگر میخواهم صحبتاش را بکنم صلاح میدانم این موضوع را بگویم.
من سال ۷۴ در ترم سه و چهار دانشگاه بودم که در یک پروژه ملی که برای همین استان بود و یک کارگاه راهسازی و پلسازی بود شروع به کار کردم و در این کار ابتدا کمک نقشه بردار بودم و بعد نقشه بردار شدم. همزمان در بازار رشت خرید و فروش میکردم، از محل خرید یک سری مایحتاج غذایی مثل روغن و غیره و از مقیاس خرد شروع کردم تا به مقیاس های دیگر رسیدم. در بازار رشت یک عده ای که مرتبط با موضوع هستند من را می شناسند.
بعد با درآمد حاصل از نقشه برداری، ناظر و کمک ناظر و رییس کارگاه که قبل از سال ۷۷ و قبل از شروع فوق لیسانسم حاصل شد با یکی از دوستان خودم، امیر خاکبان که در حال حاضر در ونکوور کاناداست و در رشته عمران در دانشگاه تهران تحصیل کرده بود و همکلاسی من در دبستان، راهنمایی و دبیرستان بود، مغازه ای را به صورت شریک به مبلغ ۶ میلیون و ۴۰۰ هزار تومان خریدیم. میخواهم ریشه این پول را بدانید که از کجا بوده، خوشبختانه بادآورده هم نبوده است و سه میلیون و دویست هزار سهم من حاصل ۳ سال کار کارهای من و خرید و فروش در همان سه سال بود. خوشبختانه مدیردولتی هم نبوده ام که بخواهم از رانت استفاده کرده باشم پدرم هم در آن زمان در دولت نبوده، مادرم هم نبود.
کلاً در دولت نبودید و نبودند؟
پدرم کارمند بوده و بازنشسته شده است، مادرم هم فرهنگی بوده (لیسانس گرافیک) بازنشسته است.
من و دوستم نفری ۳ میلیون و دویست پول دادیم و ۶۰۰ هزار تومان نفری برای مغازه خرج کردیم و آن مغازه کلا ۷ میلیون و ششصد هزار تومان برایمان در آمد. تبدیل به یک رستوران شد که در دوره دو سال فوق لیسانس من کار کرد و در تابستان سال ۷۹ آن مغازه را فروختم و سه چهار ماه بعد از پایان نامه کارشناسی ارشد در تهران دفاع کردم و بعد از آن حدود یک ماه به دوره آموزشی سربازی رفتم و بعد برای تدریس به دانشگاه آمدم. از سال ۸۰ هم با مدرک فوق لیسانس شهرسازی عضو هیات علمی دانشگاه بودم.
من آن مغازه را در دو سال (سال ۱۳۷۹) بعد ۱۹میلیون تومان فروختم و یک فروشی هم در آن دو سال به صورت روزانه داشتم و از فروش آنجا نصفش را که سهم من بود برداشتم و با دو تا از دوستان مشترک دیگر زمینی را در گلسار خریدیم و آن زمین را با باقیمانده پولمان تبدیل به یک ساختمان کردیم و وامی را از بانک مسکن شعبه بازار که رییس شعبه پدر دوستم بود – آقای خاکبان- گرفتیم. به ازای هر واحد هم ۵ یا ۶ میلیون برای ساخت، وام گرفتیم و یک ساختمان چهار واحده در خیابان ۱۷۱ ساختیم در قسمت فرعی که از سمت بلوار معین کوچه دوم میشود. الان موجود است و زیرش هم هماکنون آرایشگاه زنانه است. آن موقع هم به یک آرایشگاه فروختیم. ساختمان سال ۸۰ فروخته شد و از محل فروش واحدهای آنجا در حین ساخت، زمین خریدم و زمین را قبل از اینکه بسازم دوبار خریدم و فروختم و از محل خرید این زمین دو زمین دیگر خریدم و این پروسه بین سالهای ۸۰ که همزمان من هیئت علمی دانشگاه شده بودم و در اردیبهشت سال ۸۱ هم رفتم بنیاد مستضعفان، تا سال ۸۶ بیش از بیست و چهار بار تکرار شد. من زمینهای مختلف خریدم و فروختم یا ساختمان ساختم و فروختم که حدود ۴۰ یا ۵۰ واحد میشد.
در این فاصله توانستم با خرید، و فروش و ساختن و نوسازی در مقیاسهای مختلف علی رغم اینکه تهران بودم، تقریباً ۷۰ تا ۸۰ درصد پایه پولی را در آن سالها ایجاد کردم. آن چیزی که باعث شد آن پایه پولی بعدها خودش نه در تکثر انجام کار بلکه پایه ای شود که آن محور با دو سه تا فعالیت دیگر به این حجم برسد، در آن سالها اتفاق افتاد.
بعد ترمز را کشیدم، باز هم به خاطر شرایط تورمی که احساس کردم از سال ۸۷ بعد یک سری موضوعات مشمول حال ساختمان سازی نشود و این فعالیت ها را در قالب فرآیندهای مشارکت با شهرداری در تهران و اصفهان و ماسال بردم و عملا به این عدد و رقم رسید. میخواهم بگویم ریشه اولیه این کار در آنجا رخ داد و بعد ادامه پیدا کرد. وقتی من حرف از ۴۰ ـ ۵۰ میلیارد تومان پول میزنم که اگر همه این اموال را جمع ببندیم همینقدر میشود. من فقط یک عدد به شما میدهم. فرض کنید تا سال ۸۸ ثروت من در حدود ده میلیارد تومان باشد. اگر کسی ثروتش تا سال ۸۷ کمتر از این مقدارهم بوده باشد امروز باید ثروتش چقدر باشد؟ اصلاً هم به تورم بانکی کار نداریم. حسب اتفاقاتی که در کشور افتاد در نظر میگیریم.
من میخواهم بگویم ثروتی که در سال ۸۷ به ۱۰ میلیارد تومان رسیده بود امروزه اگر دلار ۸۰۰ ـ ۹۰۰ تومانی را در چهار ضرب کنید این عدد به بالای ۴۰ میلیارد تومان رسیده است. من با این حال این وسط کارهم کردهام و خوشبختانه در دوره قبل که به شهرداری رشت آمدم ثروتم زیاد نشد، بر اساس کاری که کرده باشم. نه اینکه در این دوره کاری نکرده باشم، ولی کاری نکردم که به شهرداری ربطی داشته باشد. سیر ساختمانسازیها از سال ۸۰ تا ۸۷ را هم اگر خواستید میتوانم با جزییات به شما بدهم.
ولی باید تمام جزییاتش را بنویسم. چون تعدادش خیلی زیاد و چند شاخه بود. چون من مثلاً همزمان چهار معامله در رشت انجام میدادم و بعد ریسکها و عوارضش را میپذیرفتم. یعنی مثلاً همزمان میآمدم یک پولی را میگرفتم و با خوش قولی تمام آن ملک یا ساختمان دیگر را واگذار میکردم و در ریسک حاصل از اینکه هنوز پول معامله قبلی را نگرفته بودم و معامله جدید انجام دادم را میپذیرفتم.
آن ریسک برای من هزینه های زیادی داشت. پول های زیادی را همزمان به دنبال داشت و روی همین قضیه آدمها را باید هم با شرایط محیطیشان و زمانهشان سنجید و هم با جزییات تحلیل کرد. یعنی بدانند که بنده در آن زمان چقدر می خوابیدم، در هفته چند بار از این شهر به آن شهر میرفتم. چطوری در دوره دکتری درس می خواندم و هم حواسم به معامله ملکی بود و هم میدانستم کی ازدواج بکنم. یک مثال می زنم من بارها از جاده تهران به رشت میآمدم که تا اواخر ۸۸ این جاده جدید باز نبود و جاده قدیم بود. اولا من بارها هفتهای یکبار با ماشینهایی میآمدم که راننده شان وسط راه خوابشان میبرد و بعد فوت میکردند. بارها جای راننده هایی که خوابشان میبرد ساعت ۲ شب رانندگی کردم در حالی که خودم خوابم میآمد و باید ۸ صبح می رفتم سر کلاس درس می دادم. یا برعکس موقع بر گشتن به تهران. از طرفی بارها شد مثال راننده اتوبوسی که در دوره قبلی شهرداری بود ماشین شهرداری به هر دلیل خراب شده بود و موقع برگشت از تهران بنده ساعت ۱۱:۳۰ شب با اتوبوس برگشتم، جا نبود و بجای کمک راننده آمدم تغذیه اتوبوس را توزیع کردم. نه اینکه الزام داشتم که برای پول چنین کاری انجام بدهم. من آن زمان که داشتم با ماشین برمیگشتم میخواستم یک سری ساختارهای ذهنی را برای خود بشکنم که نگویم چون حالا شهردار هستم الان نمیتوانم تغذیه را توزیع کنم. این فقط در شهرداری برای من اتفاق نیفتاد ده سال پیش هم که شهردار نبودم بدتر برایم اتفاق افتاد.
در اتوبوس تغذیه فروختید؟
خیر، اتوبوس کمک راننده نداشت من جایش تغذیه را توزیع کردم. یا راننده من را نشناخت و نمیدانست من چه کسی هستم، حالا می دانست هم برای من زیاد مهم نبود، من کمک تغذیه را توزیع کردم و خیلی راحت سر جایم نشستم. حتی بعد از اینکه غذا را توزیع کردم راننده گفت آقا آبمیوه ها هم هست که آنها را هم توزیع کردم.
می خواهم بگویم آن چیزی که میتواند خیلی برای آدمها کمک باشد خیلی فرمولهای پیچیده اقتصاد جهانی نیست. اولا باید اقتصاد سیاسی را بفهمید، اینکه تورم کجاست، دولت کیست چه کسی دارد می آید، تحلیلت از بازار چیست، تحلیلت از اقتصاد جهانی چیست، باید اینها را تحلیل کنید. اما عملت باید در مقیاس محلی رخ بدهد آن هم با سختکوشی، ولی فهم و هوشمندی اینکه فرصتها را باید خوب بسنجی و این فرصتها هم کلاه گذاشتن سر آدمها نیست. اساس بازار است کسی این موضوع را نفهمد متوجه بازار نیست. بنده سال ۷۴ می فهمیدم کی روغن ۱۷ کیلویی را باید بخرم، کی بفروشم. ببخشید شاید اگر الان از شما بپرسند کی باید روغن را بخرید شاید شما ندانید، ولی من میدانستم. بنده روغن را میخریدم از یکی از کسانی که من را میشناسد در کاروانسرای گلشن. من می دانستم کی روغن را بخرم کی بفروشم یا فلان کالا را بخرم آن یکی را بفروشم. کاملا اقتصاد خرد کارکردم. یعنی میدانم که چطور یک گونی سیب زمینی (این را تمرین کردم) را به ۱۰۰ هزار تومان پول تبدیل کنم. یا ۱۰۰۰ تومان را تبدیل به پانصد هزار تومان کنم و بعد به سه میلیون و دویست هزار تومان تبدیل کنم و صاحب مغازه شوم. بنابراین ارزش یک کیلو سیب زمینی را میفهمم و بعد باید بفهمم ارزش سه میلیون و دویست چقدر است؟ ارزش این ملک چقدر است؟ ریشه هایش به همین موضوع برمیگشت بنابراین وقتی مغازه خودم را راه انداختم خودم در مغازه ساندویچ درست میکردم. من می رفتم دانشگاه درس میدادم و دانشجویانم می آمدند در مغازهام ساندویچ می خوردند و من با دست خودم به آنها غذا میدادم. حالا یا کارگر بودم کار کارگری را میکردم یا صاحب مغازه بودم، کار خودم را انجام میدادم فرق نمی کرد مغازه ام را جارو هم میزدم. برای همین اگر کسی در شهرداری نباشد، من کار همه را انجام میدهم. همانطور که در برف رانندگی هم کردم، در زمان شهرداری.
خب، حالا که مشخص شده پول شما بادآورده نبوده، از رانت هم استفاده نکرده اید، گیر داده اند به اینکه شهردار میگوید از تورم پول درآورده ام و این به نظرشان درست نیست! در تمام دنیا مگر از نوسانات بازار، از فهم مشخصات بازار پول در نمی آورند؟
کجا عرض کردم بنده از تورم پول به دست آوردم؟ در این صورت باید در این ۳ سال رکود غیرورمی هم باید به صورت منفی کاهش پول را لحاظ کرد و بعد آن موقع مفهوم سود سرمایه یا سپرده چه می شود؟ اینها واقعیتهای اقتصادی در حوزه اجراست. اما پول به دست آمده بنده محصول کار و تخصص فنی عمرانی و شهرسازی بوده و بنده هم از اینکه رکود حاکم میگردد یا تورم میشود ناراحت می شوم، چرا که باعث بیکاری کارکنان و کارمندان و تضعیف اقشار مختلف میشود. این امر نسبی است که ممکن است به فقر نسبی، احساسی یا مطلق منتج شود که تعاریف اقتصاد و رابطه آن با فقر، تبعیض و عدالت، مفهوم اجتماعی خاصی دارد که منتج به طبقهبندی اجتماعی و جداگزینی طبقاتی در طول زمان برای جوامع میگردد که توضیح آن در این مجال نمی گنجد.
یک بحث دیگری که احتمالاً بعد از انتشار این مصاحبه همان اقلیت ناچیز راه میاندازند این است که شهرداری که اینقدر پول دارد چطور میخواهد به فکر نیازمندان شهر باشد؟ البته پروژه هایی که در شهر اجرا کردهاید این را نمیگوید. ولی خب دیگر، مشکل ثابت قدم است! پاسخ شما به این سوال چیست؟
اگر بنده از اقشار صرفاً مرفه بودم شاید این حرف درست بود. بنده با افتخار نماینده خانواده های طبقه متوسط شهری آن هم وسط هویت و کالبد شهر بودم و هم طبقات فرادست و هم فرودستتر از خود را در سالیان مختلف حس کردهام. پس میتوان هم به فکر ثروتمندان و تومان به فکر نیازمندان بوده و خودتان نیز پاسخ دادید که که پروژههای اجرا شده از جنس سوال شما نیستند.
آقای دکتر این صراحت شما بعضیها را آزار میدهد. تعدادی از مخالفان شما این صراحت را برنمیتابند و بعضی از موافقانم حتا گاهی میگویند این صراحت آقای دکتر ثابت قدم، مخالفانش را جری میکند. شما که آگاهانه صریح حرف میزنید نه؟
قطعاً بهترین سیاست، صداقت مبتنی بر صراحت است چرا که اقتصادی است، زمان خودم و خودتان را نمیگیرد، سعی می کنم با صداقت اخلاق را زیر پا نگذارم و بیشتر به اجرا فکر تا حرف بزنم.
چرا به غم اینکه شفاف سخن گفتن مطالبه مردم است، وقتی این صراحت عملی میشود عده ای تاب نمی آورند؟
آن عده یک واقعیت اند که تکریم ارباب رجوع برایشان عمدتا بیمعناست، چرا که با کلی گویی و عدم صراحت زمان میخرند و از نگفتن پاسخ صحیح به فکرمشروعیت هستند تا مقبولیت. چراکه محبوبیت برایشان شاید از این طریق به دست آید و نه با خروجی دادن و عملگرا بودن، شاید دلیل عدم تابآوری همین است.
عید مسافرت میروید؟
احتمالا آری
بهترین عیدی که دریافت کردید و در خاطرتان شیرین مانده چه بود؟
تولد فرزندم در عید سال گذشته و کتاب قرانی که چند سال قبل از مادران شهید نقی قناد گرفتم.
شما عیدی میدهید؟ چون بعضیها میگویند شما خسیس هستید. (خنده)
کسی که با اصفهانی ها فعالیت تجاری کرده اقتصادی میشود نه خسیس.
میدانم که چطور یک گونی سیب زمینی (این را تمرین کردم) را به ۱۰۰ هزار تومان پول تبدیل کنم. یا ۱۰۰۰ تومان را تبدیل به پانصد هزار تومان کنم و بعد به سه میلیون و دویست هزار تومان تبدیل کنم و صاحب مغازه شوم؟….