به گزارش ماسال نیوز به نقل از جام جم آنلاین، امید مهدی نژاد شعر خود را این گونه شروع کرد:
به:
مازیار سبزعلیزاده
کارگر فضای سبز حرم امام خمینی
که در هفدهم خرداد به خدا پیوست
صبحدم راس ساعت معهود، راهی مرقد جدید شدی
– سبزعلی؟ – حاضر است… تیکی سبز در ستونهای سررسید شدی
جامهٔ نیلی و وسایل کار، آفتاب تموز و ماه صیام
السلام علیک… گفتی و باز خادم قائد فقید شدی
طبق شرح وظایف رسمی: خدمات فضای سبز حرم
بر زبان اسم رمز «یا رزاق»، قفل روزینه را کلید شدی
فکر کردی: چه کار خوبی شد، اینکه جای زباله و جاروب
مونس شاخهای شمشاد و، همدم برگهای بید شدی
قیچیات، این ممیّزِ بد و نیک، در علفهای هرز میافتاد
در تمیز خبیث از طیب، فارق پاک از پلید شدی…
ناگهان یک جرقه، یک توفان، که زمین را به آسمان پیوست
به پدیدارها نظر کردی، لحظهای بعد ناپدید شدی
و نماندی که روزه باز کنی، و نماندی که ماه نو بدمد
به فلک بر شدی بهیکباره، روز روشن هلال عید شدی
کرمها کور و نفرتانگیزند، دمخور دخمهاند و دهلیزند
نور و پرواز رسم پروانهست، و تو پروانهای سپید شدی
بیرقی روسیاه، تار و تباه، مثل پیشانی یزید سیاه
تو ولی فوقِ بادهای حقیر، عَلَم قامتی رشید شدی
شهر خاموش یاد کرد تو را، در نماز و نیاز و بیم و امید
آه گرمی که میرسید به عرش، اشک سرخی که میچکید شدی
میشود ذره ذره آب شوی، میشود ساده ساده فوت کنی
میشود حال سادهای باشی، بعد هم ماضی بعید شوی
میشود انتخاب او باشی، به تماشای آبهای سپید
به فلک بر شوی بهیکباره، به شهادت رسی، شهید شوی