جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ , 22 November 2024

تاریخ انتشار : ۲۵ شهریور ۹۶
ساعت انتشار : ۱۰:۰۰ ق.ظ
چاپ مطلب
خیانت‌هایی که به حسین(ع) کردیم و توبه‌ای که نکردیم؛

ظلمی که کتاب روضه‌الشهدا بر قیام امام حسین(ع) کرد / کتاب سراسر دروغ اسرارالشهاده چگونه جمع‌آوری شد

واقعا باید توبه کنیم به خاطر این جنایت و خیانتی‏ که نسبت به ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام و اصحاب و یاران و خاندانش‏ مرتکب می‏‌شویم، همه افتخارات اینها را از بین می‏‌بریم.

به گزارش ماسال نیوز ماه محرم نزدیک است و بازار مداحی و سخنرانی‌ها به زودی گرم خواهد شد. به همین مناسبت لازم دانستیم با گذری در کتاب حماسه حسینی استاد شهید مرتضی مطهری به پیشواز محرم برویم تا برخی کاستی‌ها و ضعف‌های مداحی‌ها و سخنرانی‌ها قبل آغاز برنامه‌های این ماه مطرح و در اختیار خوانندگان دوستداران اهل بیت (ع) قرار گیرد. در این بخش به عوامل تحریف قیام عاشورا می‌پردازیم:

عوامل تحریف بر دو قسم است. یک نوع عوامل عمومی است. یعنی بطور کلی‏ عواملی وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می‏‌کند، اختصاص به حادثه‏ عاشورا ندارد. مثلا همیشه اغراض دشمنان، خود، عاملی است برای اینکه‏ حادثه‏‌ای را دچار تحریف کند. دشمن برای اینکه به هدف و غرض خود برسد، تغییر و تبدیل‌هایی در متن تاریخ ایجاد و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می‏کند و این نمونه‏‌های زیادی دارد که نمی‏‌خواهم در اطراف آنها بحث‏ بکنم، همین قدر عرض می‏‌کنم که در تحریف حادثه کربلا هم این عامل دخالت‏ داشته است. یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند و همان‏ طوری که در دنیا معمول است که دشمنان، نهضت‌های مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم می‏‌کنند، حکومت اموی نیز خیلی‏ کوشش کرد برای اینکه نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد. از همان روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد. مسلم که به کوفه می‏‌آید، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد جهت حکومت کوفه صادر م‌ی‏کند، می‏‌نویسد: مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است! برو و او را سرکوب کن. وقتی مسلم گرفتار می‏‌شود و او را به دارالاماره ابن زیاد می‏‌برند، ابن زیاد به مسلم می‏‌گوید: پسر عقیل! چه شد که آمدی به این شهر، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند، تو آمدی آشوب کردی، ایجاد اختلاف و فتنه انگیزی کردی! مسلم هم مردانه جواب داد: اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود. مردم این شهر از ما دعوت کردند، نامه‏‌های فراوان نوشتند و آن نامه‏‌ها موجود است. و در آن نامه‏‌ها نوشته‏‌اند پدر تو، زیاد، در سال‌هایی که در اینجا حکومت کرده، نیکان‏ مردم را کشته، بدان را بر نیکان مسلط کرده و انواع ظلم‌ها و اجحاف‌ها به‏ مردم کرده است. از ما دعوت کردند برای اینکه عدالت را برقرار کنیم. ما برای برقراری عدالت آمده‏‌ایم. و حکومت اموی برای اینکه تحریف معنوی‏ کرده باشد، از این جور قضایا زیاد گفت، ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این‏ تحریف واقع نشد. و شما یک مورخ و صاحب‌نظر را در دنیا پیدا نمی‏‌کنید که‏ بگوید حسین‌بن‌علی العیاذ بالله قیام نابجایی کرد، آمد کلمه مردم را تفریق کند، اتحاد را از بین ببرد. خیر، دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند. در حادثه کربلا هر چه تحریف شده، با کمال تاسف از ناحیه دوستان است.

عامل دوم

عامل دوم تمایل بشر به اسطوره‌سازی و افسانه‏‌سازی است و این در تمام‏ تواریخ دنیا وجود دارد. در بشر، یک حس قهرمان‌پرستی هست که در اثر آن درباره قهرمان‌های ملی و قهرمان‌های دینی افسانه می‏سازد(۱). بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی‏ سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند! بوعلی سینا بدون شک نابغه‏ بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوق العادگی داشته است. ولی‏ همین‌ها سبب شده مردم برای او افسانه‏‌ها بسازند. مثلا می‏‌گویند بوعلی سینا مردی را از فاصله یک فرسنگی دید و گفت این مرد، نان روغنی، نانی که‏ چرب است می‏‌خورد. گفتند از کجا فهمیدی که نان می‏خورد و نان او هم چرب‏ است؟! گفت برای اینکه من پشه‏‌هایی را می‏‌بینم که دور نان او می‏گردند، فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز می‏کند! معلوم است که این‏ افسانه است، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشه‏‌ها زودتر می‏‌بیند. یا می‏‌گویند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل می‏‌کرد، گفت من‏ نیمه‏‌های شب‏که برای مطالعه برمی‏‌خیزم، صدای چکش مسگرهای کاشان نمی‏گذارد مطالعه کنم. رفتند تجربه کردند، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان‏ چکش نزنند، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم. معلوم است که اینها افسانه است. برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند. این جور چیزها اختصاص به حادثه‏ عاشورا ندارد. مردم درباره بوعلی هر چه می‏‌گویند، بگویند، به کجا ضرر می‏زند؟ به هیچ جا. اما افرادی که شخصیت آنها، شخصیت پیشوایی است، قول آنها، عمل آنها، قیام آنها، نهضت آنها سند و حجت‏ است، نباید در سخنانشان، در شخصیتشان، در تاریخچه‏شان تحریفی واقع شود. درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام، ما شیعیان چقدر افسانه گفته‏‌ایم! در اینکه علی علیه السلام مرد خارق العاده‏‌ای بوده و بحثی نیست. در شجاعت علی علیه‏‌السلام کسی شک ندارد. دوست و دشمن اعتراف دارند که‏ شجاعت علی علیه السلام شجاعت فوق افراد عادی بوده است. علی علیه السلام‏ در هیچ میدان جنگی، با هیچ پهلوانی نبرد نکرد مگر اینکه آن پهلوان را کوبید و بزمین زد. اما مگر افسانه سازها و اسطوره سازها به همین مقدار قناعت کردند؟! ابدا. مثلا گفته‏اند علی علیه‌السلام در جنگ خیبر با مرحب خیبری روبرو شد، مرحب چقدر فوق‌العادگی داشت. مورخین هم‏ نوشته‏‌اند که علی در آنجا ضربتش را که فرود آورد این مرد را دو نیم کرد  (نمی‏دانم که این دو نیم کامل بوده یا نه) ولی در اینجا یک حرف‌ها، و یک‏ افسانه‏‌هایی درست کردند که دین را خراب می‏‌کند. می‏‌گویند به جبرئیل وحی‏ شد فورا بزمین برو که اگر شمشیر علی فرود بیاید، زمین را دو نیم می‏‌کند، به گاو و ماهی خواهد رسید، بال خود را زیر شمشیر علی بگیر. رفت گرفت‏، علی هم شمشیرش را آنچنان فرود آورد که مرحب دو نیم شد و اگر آن دو نیم را در ترازو می‏گذاشتند با هم برابر بودند! بال جبرئیل از شمشیر علی‏ آسیب دید و مجروح شد، تا چهل شبانه روز نتوانست به آسمان برود. وقتی‏ که به آسمان رفت خدا از او سؤال کرد این چهل روز کجا بودی؟ خدایا در زمین بودم، تو به من ماموریت داده بودی. چرا زود برنگشتی؟ خدایا شمشیر علی که فرود آمد بالم را مجروح کرد، این چهل روز مشغول پانسمان بال خودم بودم! دیگری می‏گوید شمشیر علی آنچنان سریع و نرم آمد که از فرق مرحب گذشت تا به نمد زین‏ اسب رسید. علی که شمشیرش را بیرون کشید، خود مرحب هم نفهمید! گفت‏ علی همه زور تو همین بود؟! (خیال کرد ضربت کاری نشده است!)  همه‏ پهلوانی تو همین بود؟! علی گفت خودت را حرکت بده، مرحب خودش را حرکت داد، نصف بدنش از یک طرف افتاد و نصف دیگر از طرف دیگر! حاجی نوری، این مرد بزرگ در کتاب لؤلؤ و مرجان، ضمن انتقاد از جعل‏ اینگونه افسانه‏‌ها می‏‌گوید برای شجاعت حضرت ابوالفضل نوشته‏‌اند که او در جنگ صفین (که اصلا شرکت حضرت هم معلوم نیست، اگر شرکت هم کرده یک‏ بچه پانزده ساله بوده) مردی را به هوا انداخت، دیگری را انداخت، نفر بعدی را، تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اول بزمین‏ نیامده بود! بعد اولی که آمد دو نیمش کرد، دومی نیز همچنین تا نفر آخر! قسمتی از تحریفاتی که در حادثه کربلا صورت گرفته معلول حس اسطوره‌سازی‏ است. اروپایی‌ها می‏‌گویند در تاریخ مشرق زمین مبالغه‏‌ها، اغراق‌ها زیاد است و راست هم می‏‌گویند. ملا آقای دربندی در اسرار‌الشهاده نوشته است: سواره نظام لشکریان عمر سعد ششصد هزار نفر و پیاده نظامشان دور کرور بود و در مجموع یک میلیون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند! مگر کوفه‏ چقدر بزرگ بود؟ کوفه یک شهر تازه‌ساز بود که هنوز سی و پنج سال بیشتر از عمر آن نگذشته بود، چون کوفه را در زمان عمربن خطاب ساختند. این شهر را عمر دستور داد بسازند برای اینکه لشکریان اسلام در نزدیکی ایران مرکزی داشته باشند. در آن وقت معلوم نیست همه جمعیت کوفه آیا به صد هزار نفر می‏رسیده است‏ یا نه؟ اینکه یک میلیون و ششصد هزار نفر سپاهی در آن روز جمع بشود و حسین بن علی هم سیصد هزار نفر آنها را بکشد، با عقل جور در نمی‏‌آید. این‏، قضیه را بکلی از ارزش می‏‌اندازد.
گویند کسی در مورد هرات اغراق و مبالغه می‏کرد و می‏گفت: هرات یک‏ زمانی خیلی بزرگ بود. گفتند: چقدر بزرگ بود؟ گفت: در یک زمان‏ واحد در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشت. چقدر ما باید آدم داشته باشیم و چقدر باید احمد داشته باشیم و چقدر احمد یک‏ چشم داشته باشیم و چقدر احمد یک چشم کله پز داشته باشیم که بیست و یک‏ هزار احمد یک چشم کله پز وجود داشته باشد! این حس اسطوره سازی، خیلی کارها کرده است. ما نباید یک سند مقدس‏ را در اختیار افسانه سازها قرار بدهیم « فان فینا اهل البیت فی کل خلف‏ عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تاویل الجاهلین» (۲)، ما وظیفه داریم. حال برای هرات هر کس هر چه می‏خواهد، بگوید. آیا صحیح است در تاریخ حادثه عاشورا، حادثه‏ای که ما دستور داریم هر سال آن‏
را بصورت یک مکتب، زنده بداریم، اینهمه افسانه وارد شود؟!

عامل سوم

عامل سوم، یک عامل خصوصی است. این دو عامل که عرض کردم یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطوره‏سازی و افسانه سازی بشر در تمام تواریخ‏ دنیا هست. ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست‏ که سبب شده است در این داستان، جعل واقع شود. پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ‏ داده‏اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند، باید مصیبت حسین بن علی‏ هر سال تجدید شود. چرا؟ این چه دستوری است در اسلام، چرا ائمه دین‏ اینهمه به این موضوع اهتمام داشتند، و چرا برای زیارت حسین بن علی‏
اینهمه ترغیب و تشویق است؟ به این چرا باید دقت کنید. ممکن است کسی‏ بگوید برای اینست که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد! آیا این حرف‏ مسخره نیست؟ بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته‏ باشد، در صورتی که به نص خود امام حسین و بحکم ضرورت دین، بعد از شهادت امام حسین، ایشان و حضرت زهرا نزد یکدیگرند. این چه حرفی است‏؟! مگر حضرت زهرا بچه است که بعد از ۱۴۰۰ سال هنوز هم بسر خودش بزند، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم؟! این حرف‌هاست که دین‏ را خراب می‏‌کند! حسین علیه‌السلام مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد. حسین علیه‌السلام نمونه عملی قیام‌های اسلامی است. خواستند مکتب‏ حسین زنده بماند، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی‏ و حماسه انگیزش ظهور کند، فریاد کند: « الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا» (۴) خواستند « الموت اولی من رکوب العار» (۵)، مرگ از زندگی ننگین بهتر است، برای همیشه زنده بماند. خواستند «لا اری الموت الا سعادش و الحیاش مع‏ الظالمین الا برما» (۶)، برای همیشه زنده بماند. زندگی با ستمکاران‏ برای من خستگی آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست. خواستند آن جمله‏های دیگر حسین: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جید الفتاش» (۷)، زنده بماند «هیهات منا الذله(۸) زنده بماند. خواستند صحنه‏‌هایی از این قبیل که حسین علیه السلام می‏آید در مقابل سی هزار نفر می‏ایستد در حالی که در نهایت شدت از ناحیه خود و خاندان خود گرفتار است و مردوار، که چنین مردی دنیا بخود ندیده است می‏فرماید: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السله» « و الذله و هیهات منا الذله یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت »(۸)، زنده بماند. مکتب حسین علیه السلام زنده‏ بماند، تربیت حسینی زنده بماند، پرتوی از روح حسینی در این ملت دمیده‏ شود و بر آن بتابد. فلسفه‏اش خیلی روشن است. نگذارید حادثه عاشورا را فراموش شود. حیات شما، زندگی و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگی دارد. به این وسیله می‏توانید اسلام را زنده‏ نگهدارید. پس ترغیب کردند که مجلس عزای حسینی را زنده نگهدارید و درست است. عزاداری حسین بن علی واقعا فلسفه صحیحی دارد، فلسفه بسیار بسیار عالی هم دارد. هر چه ما در این راه کوشش کنیم، بشرط اینکه هدف‏ این کار را تشخیص دهیم، بجاست. اما متاسفانه عده‏ای این را نشناختند، خیال کردند بدون اینکه مردم را به مکتب حسین آشنا کنند، به فلسفه قیام‏ حسینی آشنا کنند، مردم را عارف به مقامات حسینی کنند، همین قدر که‏ آمدند و نشستند و نفهمیده و ندانسته گریه‏‌ای کردند، کفاره گناهان است.
مرحوم حاجی نوری نکته‏ای را در کتاب ” لؤلؤ و مرجان ” ذکر کرده است‏ و آن اینکه عده‏ای گفتند موضوع امام حسین و گریه بر او، ثوابش آنقدر زیاد است که از هر وسیله‏‌ای برای این کار می‏‌شود استفاده کرد. یک حرفی‏ امروزیها در مکتب ” ما کیاول ” در آورده‏اند که می‏گویند هدف وسیله را مباح می‏کند. هدف خوب باشد، وسیله هر چه شد، شد! اینها هم گفتند ما یک هدف مقدس و منزه داریم و آن گریستن بر امام‏ حسین(ع)  است که کار بسیار خوبی است و باید گریست. به چه وسیله‏ بگریانیم؟ بهر وسیله که شد! هدف که مقدس است، وسیله هر چه شد، شد. اگر تعزیه در آوریم، یک تعزیه‏های اهانت آور، درست است یا نه؟ گفتند اشک جاری می‏شود یا نه؟ همین قدر که اشک جاری شود، اشکال ندارد! شیپور بزنیم، طبل بزنیم، طبل بزنیم معصیت کاری بکنیم، به بدن مرد لباس زن بپوشانیم، عروسی قاسم درست کنیم، جعل کنیم، تحریف کنیم، در دستگاه امام حسین این حرفها مانعی ندارد. دستگاه امام حسین از دستگاه‏ دیگران جداست. در اینجا دروغ گفتن بخشیده است، جعل کردن، تحریف‏ کردن، شبیه سازی، به تن مرد لباس زن پوشاندن، بخشیده است. هر گناهی‏ که اینجا بکنید، بخشیده است، هدف خیلی مقدس است! در نتیجه افرادی‏ دست به جعل و تحریف این قضیه زدند که انسان تعجب می‏کند! در ده، پانزده سال پیش که به اصفهان رفته بودم، در آنجا مرد بزرگی‏ بود، مرحوم حاج شیخ محمد حسن نجف آبادی اعلی الله مقامه، خدمت ایشان‏ رفتم و روضه‏ای را که تازه در جایی شنیده بودم و تا آن وقت نشنیده بودم، برای ایشان نقل کردم. کسی که این روضه را می‏خواند اتفاقا تریاکی هم بود. این روضه را خواند و بقدری مردم را گریاند که حد نداشت. داستان‏ پیرزنی را نقل می‏کرد که در زمان متوکل می‏خواست به زیارت امام حسین برود و آن وقت جلوگیری می‏کردند و دستها را می‏بریدند تا اینکه قضیه را به آنجا رساند که این زن‏ را بردند و در دریا انداختند. در همان حال این زن فریاد کرد یا اباالفضل‏ العباس! وقتی داشت غرق می‏شد سواری آمد و گفت رکاب اسب مرا بگیرد. رکابش را گرفت، گفت چرا دستت را دراز نمی‏کنی؟ گفت من دست در بدن‏ ندارم، که مردم خیلی گریه کردند. مرحوم حاج شیخ محمد حسن تاریخچه این قضیه را این طور نقل کرد که یک‏ روز در حدود بازار، حدود مدرسه صدر (جریان، قبل از ایشان اتفاق افتاده‏ و ایشان از اشخاص معتبری نقل کردند) مجلس روضه‏ای بود که از بزرگترین‏ مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعیل خواجویی که از علماء بزرگ‏ اصفهان بود در آنجا شرکت داشت. واعظ معروفی می‏گفت که من آخرین منبری‏ بودم. منبریهای دیگر می‏آمدند و هنر خودشان را برای گریاندن مردم اعمال‏ می‏کردند. هر کس می‏آمد روی دست دیگری می‏زد و بعد از منبر خود می‏نشست‏ تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببیند، تا ظهر طول کشید. دیدم هر کس‏ هر هنری داشت بکار برد، اشک مردم را گرفت. فکر کردم من چه کنم؟ همانجا این قضیه را جعل کردم، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم، عصر همان روز رفتم در مجلس دیگری که در چارسوق بود، دیدم آنکه قبل از من منبر رفته همین داستان را می‏گوید. کم کم در کتابها نوشتند و چاپ هم‏ کردند! این موضوع که دستگاه حسینی، دستگاه جدایی است و از هر وسیله‏ای‏ برای گریاندن مردم می‏‌شود استفاده کرد، این توهم و خیال دروغ و غلط، عامل بزرگی رای جعل و تحریف شد!

مرحوم حاجی نوری، این مرد بزرگوار، استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی که‏ حتی بر حاج شیخ عباس ترجیح داشته است به اعتراف خود حاج شیخ عباس و دیگران، مرد فوق‌العاده متبحر و با تقوائی است. ایشان این مطلب را در کتاب خودشان طرح کرده‏اند که اگر این حرف درست باشد که هدف وسیله را مباح می‏کند، من این جور می‏‌گویم: یکی از هدف‌های اسلامی، ادخال سرور در قلب مؤمن است، یعنی انسان کاری کند که مؤمنی خوشحال شود. من برای‏ اینکه مؤمنی را خوشحال کنم، در حضور او غیبت می‏کنم چون از غیبت خیلی‏ خوشش می‏آید! اگر بگویند مرتکب گناه می‏شوی، می‏گویم خیر، هدفم مقدس‏ است، من که غیبت می‏کنم، می‏خواهم او را خوشحال کنم! مثال دیگری مرحوم حاجی نوری ذکر می‏کند که مردی زن بیگانه‏ای را می‏بوسد. بوسیدن زن نامحرم حرام است، می‏گوئیم چرا این کار را انجام دادی؟ می‏گوید من ادخال سرور در قلب مؤمن کردم! در مورد زنا و شراب و لواط هم‏ همین را می‏توان گفت. این چه غوغایی است؟! این چه حرف شریعت خراب‏ کنی است؟! اینکه برای گریاندن مردم در سوگ امام حسین(ع)، استفاده‏ کردن از هر وسیله‏ای جایز است، بخدا قسم برخلاف گفته امام حسین است. امام حسین(ع)، شهید که اسلام بالا برود، « اشهد انک قد اقمت الصلوه‏ و آتیت الزکوه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و جاهدت فی الله حق‏ جهاده» (۹). امام حسین(ع) کشته شد که سنن اسلامی، مقررات اسلامی، قوانین اسلامی زنده شود، نه اینکه بهانه‏ای شود که پا روی سنن اسلامی بگذارند. امام حسین(ع) را ما بصورت العیاذ بالله اسلام خرابکن درآورده‏ایم. امام حسینی که ما در خیال خودمان درست‏ کرده‏ایم اسلام خرابکن است. حاجی نوری در کتابش نوشته است یکی از طلاب نجف که اهل یزد بود، برایم نقل کرد که در جوانی سفری پیاده از راه کویر به خراسان می‏رفتم. در یکی از دهات نیشاپور مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم، به مسجد رفتم‏. پیشنماز مسجد آمد و نماز خواند و بعد منبر رفت. در این بین با کمال‏ تعجب دیدم فراش مسجد مقداری سنگ آورد و تحویل پیشنماز داد. وقتی روضه‏ را شروع کرد، دستور داد چراغها را خاموش کردند. چراغها که خاموش شد،
سنگها را به طرف مستمعین پرتاب کرد که صدای فریاد مردم بلند شد. چراغها که روشن شد دیدم سرهای مردم مجروح شده است و در حالی که اشکشان‏ می‏ریخت از مسجد بیرون رفتند. رفتم نزد پیشنماز و به او گفتم این چه‏ کاری بود که کردی؟! گفت من امتحان کرده‏ام که این مردم با هیچ روضه‏ای‏ گریه نمی‏کنند. چون گریه کردن بر امام حسین(ع) اجر و ثواب زیادی دارد و من دیدم که راه گریاندن اینها منحصر است به اینکه سنگ به کله‏شان بزنم‏، از این راه اینها را می‏گریانم! به قول او هدف وسیله را مباح می‏کند. هدف، گریه بر امام حسین(ع) است ولو اینکه یک دامن سنگ به کله‏ مردم بزند. پس این یک عامل خصوصی در این قضیه بوده که در جعلها و تحریفها دخالت داشته است .

انسان وقتی که در تاریخ سیر می‏کند، می‏بیند بر سر این حادثه چه‏ آورده‏‌اند! بخدا قسم حرف حاجی نوری حرف راستی است. می‏گوید امروز اگر کسی بخواهد بر امام حسین بگرید، بر این تحریفها و مسخها باید بگرید، بر این دروغها باید بگرید.

کتاب معروفی است به نام ” روضه الشهداء ” که نویسنده آن ملا حسین‏ کاشفی است. حاجی نوری می‏گوید این داستان زعفر جنی و عروسی قاسم اول بار در کتاب این مرد نوشته شده و من این کتاب را ندیده بودم و خیال می‏کردم‏ در آن یکی دو تا از این حرف‌هاست. بعد که این کتاب را که به فارسی هم‏ هست و تقریبا ۵۰۰ سال پیش تالیف شده است ،(۱۰) ملا حسین مرد ملا و با سوادی بوده و کتابه‌ایی هم دارد و صاحب انوار سهیلی است. تاریخش را که می‏خوانیم معلوم نیست شیعه بوده یا سنی و اساسا مرد بوقلمون صفتی بوده است، بین شیعه‏‌ها که می‏‌رفته، خودش را شیعه صددرصد و مسلم معرفی می‏‌کرده و بین سنیها که می‏رفته خودش را حنفی نشان می‏‌داده است‏. اهل سبزوار است و سبزوار مرکز تشیع بوده است و مردم هم متعصب در تشیع. در سبزوار شیعه صددرصد بوده و گاهی که به هرات می‏رفته (شوهر خواهر و یا باجناق عبدالرحمن جامی بوده است) در آنجا سنی بوده و به‏ روش اهل تسنن. واعظ هم بوده ولی تا در سبزوار بود ذکرمصیبت می‏کرد. و وفاتش در حدود ۹۱۰ بوده است یعنی در اوایل قرن‏دهم یا اواخر قرن‏ نهم. اولین کتابی که در مرثیه به فارسی نوشته شده، همین کتاب است که در پانصد سال پیش نوشته شده است. قبل از این کتاب مردم به منابع اصلی مراجعه می‏‌کردند. شیخ مفید رضوان الله علیه “ارشاد” را نوشته است و چقدر متقن نوشته است. ما اگر به ” ارشاد ” شیخ‏ مفید خودمان مراجعه کنیم، احتیاج بجای دیگر نداریم. از اهل‏تسنن، طبری نوشته‏، ابن اثیر نوشته، یعقوبی و ابن عساکر و خوارزمی نوشته‏اند. من نمی‏دانم‏ این بی‏انصاف چه کرده است! وقتی که این کتاب را خواندم دیدم حتی اسمها جعلی است! یعنی در اصحاب امام حسین (ع) اسم‌هایی را ذکر می‏کند که اصلا وجود نداشته‏‌اند، در میان دشمن هم اسم‌هایی را می‏‌گوید که همه جعلی است. داستان‌ها را بشکل افسانه درآورده است. این کتاب چون اولین کتابی است که به زبان‏ فارسی نوشته شد، لذا مرثیه‏ خوان‌ها که اغلب بی‏سواد بودند و به کتاب‌های عربی مراجعه نمی‏کردند، همین‏ کتاب را می‏‌گرفتند و در مجالس از رو می‏‌خواندند. اینست که امروز مجالس‏ عزاداری امام حسین (ع) را روضه‌خوانی می‏گوئیم. در زمان امام‏حسین(ع) و حضرت صادق(ع) و امام حسن عسکری(ع) اصطلاح روضه‌خوانی رایج نبوده و بعد، در زمان سید مرتضی و خواجه نصیرالدین طوسی هم روضه‌خوانی نمی‏‌گفته‏‌اند. از پانصد سال پیش به این طرف اسمش روضه‌خوانی شده، روضه‌خوانی یعنی‏ خواندن کتاب روضه الشهداء، یعنی خواندن همان کتاب دروغ. از وقتی که این‏ کتاب بدست مردم افتاد، کسی تاریخ واقعی امام حسین (ع) را مطالعه نکرد.

در شصت، هفتاد سال پیش مرحوم ملا آقای دربندی پیدا شد. تمام حرفهای‏ روضه الشهداء را به اضافه چیزهای دیگری پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد و کتابی نوشت بنام اسرارالشهاده، واقعا مطالب این کتاب انسان را وادار می‏کند که به اسلام بگرید.

حاجی نوری می‏‌نویسد که ما در درس حاج شیخ عبدالحسین تهرانی بودیم (که‏ مرد بسیار بزرگواری بوده است) و از محضر ایشان استفاده می‏کردیم که سید روضه‌خوانی اهل حله آمد و کتاب مقتلی به ایشان نشان داد که ایشان ببینند معتبر هست یا نیست، این کتاب نه اول داشت و نه آخر فقط در جایی از آن نوشته بود که فلان ملای جبل عاملی از شاگردان صاحب‏معالم است. مرحوم‏ حاج شیخ عبدالحسین کتاب را گرفت که مطالعه کند.

اولا در احوال آن عالم مطالعه کرد، دید چنین کتابی به نام او ننوشته‏اند و ثانیا خود کتاب را مطالعه کرد، دید مملو از اکاذیب است. به آن سید گفت این کتاب همه‏‌اش دروغ است. مبادا این کتاب را بیرون بیاوری و یا از آن چیزی نقل کنی که جایز نیست، و اساسا این کتاب نوشته آن‏عالم‏ نیست و مطالبش دروغ است. حاجی نوری می‏‌نویسد: همین کتاب دست‏ صاحب اسرارالشهاده افتاد و تمام مطالبش را از اول تا آخر نقل کرد. حاجی نوری حکایت دیگری را نقل می‏‌کند که تاثرآور است و آن اینکه مردی‏ رفت نزد مرحوم صاحب مقامع(۱۱) گفت دیشب خواب وحشتناکی دیدم. چه خواب دیدی؟ گفت خواب دیدم با این دندانهای خودم‏ گوشت‌های بدن امام حسین علیه‌السلام را دارم می‏‌کنم! این مرد عالم لرزید، سرش را پایین انداخت، مدتی فکر کرد، گفت شاید تو مرثیه خوان هستی، گفت بله. فرمود بعد از این یا اساسا مرثیه خوانی را ترک کن، و یا از کتابهای معتبر نقل کن. تو با این دروغهایت گوشت بدن امام حسین (ع) را با دندانهایت می‏کنی! این لطف خدا بود که در این رؤیا این را به تو نشان بدهد.

اگر کسی تاریخ عاشورا را بخواند می‏بیند از زنده‏‌ترین و مستندترین و از پرمنبع‌ترین تاریخ‌هاست. مرحوم آخوند خراسانی فرموده بود آنها که بدنبال‏ روضه نشنیده می‏‌روند، بروند روضه‏‌های راست را پیدا کنند که آنها را احدی‏ نشنیده است. خطبه‏‌هایی که امام حسین علیه‌السلام در مکه و بطور کلی در حجاز، در کربلا، در بین راه خوانده، خطابه‏‌هایی که اصحابش خوانده‏‌اند، سؤال و جواب‌هایی که با حضرت شده، نامه‏‌هایی که میان ایشان و دیگران‏ مبادله شده، نامه‏‌هایی که میان خود دشمنان مبادله شده است، به علاوه‏ اظهارات کسانی که حاضر در واقعه‏ عاشورا بوده‏‌اند (چه از دشمنان و چه از دوستان) و این حادثه را نقل کرده‏‌اند، آنها را مطالعه کنند.

سه چهار نفر از دوستان امام حسین بودند که جان بسلامت بردند. از جمله، غلامی‏ است به نام عقبه بن سمعان که از مکه همراه امام بود و وقایع نگار لشکر ابا عبدالله بوده است. او در روز عاشورا گرفتار شد و چون گفت غلامم، آزادش کردند. مرد دیگری است بنام حمید بن مسلم که از وقایع‌نگارهای لشکر عمرسعد بوده است‏ . یکی از حاضرین واقعه، شخص امام زین‏العابدین علیه السلام است که همه‏ قضایا را نقل کرده‏اند. نقطه ابهامی در تاریخ امام‏ حسین وجود ندارد. متاسفانه حاجی‏ نوری یک داستان جعلی و تحریفی درباره امام زین‏ العابدین‏ علیه السلام نقل می‏‌کند. می‏گوید در روز عاشورا وقتی که برای اباعبدالله‏ یاوری باقی نماند، حضرت برای خداحافظی به خیمه امام زین ‏العابدین‏ علیه‏ السلام رفتند. حضرت امام زین‏العابدین علیه السلام فرمود: پدرجان! کار شما و این مردم به کجا کشید؟ (یعنی تا آن وقت امام زین‏ العابدین‏ بی‏خبر بوده است)! فرمود: پسر جان به جنگ کشید. امام زین‏ العابدین‏ فرمود حبیب‏ بن‏ مظاهر چطور شد؟ فرمود: قتل. زهیر بن‏ القین چطور شد؟ قتل. بریر بن‏ خضیر چطور شد؟ قتل. هر کس از اصحاب را که اسم برد، فرمود کشته‏ شد. بعد بنی‏ هاشم را پرسید، قاسم‏ بن‏ حسن چطور شد؟ برادرم علی‏ اکبر چطور شد؟ بر عمویم ابوالفضل چه شد؟ قتل این، جعل است، دروغ است. امام‏ زین‏ العابدین که العیاذ بالله آنقدر مریض و بی‌هوش نبوده که نفهمد چه‏ گذشته است. تاریخ می‏‌نویسد حتی در همان حال امام حرکت کرد و فرمود عمه‏! عصای مرا با یک شمشیر بیاور. یکی از کسانی که حاضر در واقعه بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام زین‏ العابدین علیه السلام است. پس توبه کنیم، واقعا باید توبه کنیم به خاطر این جنایت و خیانتی‏ که نسبت به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و اصحاب و یاران و خاندانش‏ مرتکب می‏شویم، همه افتخارات اینها را از بین می‏‌بریم. توبه کنیم و بعد، از این مکتب‏ تربیتی استفاده کنیم. چه کم‏ و کسری در زندگی عباس‏ بن علی آن طور که مقاتل معتبر نوشته‏ اند وجود دارد؟ اگر نبود برای ابوالفضل مگر همین یک افتخار، کسی با او کاری‏ نداشت، غیر از امام‏ حسین(ع) با هیچ کس کاری نداشتند. امام‏ حسین(ع) هم فرمود اینها فقط به من کار دارند و اگر مرا بکشند، به هیچ کس‏ دیگری کار ندارند. وقتی که شمر بن‏ ذی الجوشن می‏‌خواست از کوفه به طرف‏ کربلا حرکت کند، یکی از حضاری که در آنجا بود، به ابن‏‌زیاد اظهار کرد که‏ بعضی از خویشاوندان مادری ما همراه حسین‏ بن‏ علی هستند، خواهش می‏‌کنم‏ امان‏‌نامه‏‌ای برای آنها بنویس. ابن‏زیاد هم نوشت. شمر در یک فاصله‏ دور، از قبیله‏‌ای بود که قبیله ام‏ال بن ین با آنها نسبت داشتند. این پیام را در عصر تاسوعا شخص او آورد. این مرد پلید آمد کنار خیمه حسین‏ بن علی‏ علیه‏ السلام و فریادش را بلند کرد: این بن وا اختنا(۱۲) خواهرزادگان ما کجا هستند؟ ابوالفضل علیه‏السلام در حضور اباعبدالله علیه‏ السلام نشسته بود، برادرانش همه آنجا بودند، یک کلمه جواب ندادند تا امام فرمود: «اجیبوه و ان کان فاسقا» (۱۳) جوابش را بدهید هر چند آدم فاسقی است. آقا که اجازه داد، جواب دادند. گفتند: ما تقول، چه می‏گوئی؟ مژده‏ای برای شما آورده‏‌ام، بشارتی برای شما آورده‏‌ام. برای شما از امیر عبیدالله امان آورده‏‌ام، شما آزادید، اگر الان بروید، جان بسلامت می‏‌برید. گفتند خدا ترا لعنت کند و امیرت ابن‏ زیاد و آن‏ امان‏‌نامه‏‌ای که آورده‏‌ای. ما امام خودمان، برادر خودمان را رها کنیم به‏ موجب اینکه تامین داریم؟! در شب عاشورا، اول کسی که اعلام یاری نسبت به اباعبدالله کرد او بود. روز عاشورا می‏‌شود، بنابر یکی از دو روایت ابوالفضل جلو می‏آید، عرض‏ می‏‌کند برادرجان به من هم اجازه بفرمائید، این سینه من تنگ شده است، دیگر طاقت نمی آورم، می‏‌خواهم هر چه زودتر جان خودم را فدای شما کنم. من نمی‏‌دانم روی چه مصلحتی امام جواب حضرت‏ ابوالفضل را چنین داد، خود اباعبدالله بهتر می‏‌دانست. فرمود برادرم حال که می‏‌خواهی بروی، برو بلکه‏ بتوانی مقداری آب برای فرزندان من بیاوری. لقب ” سقا “، آب‏آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون یک نوبت یا دو نوبت دیگر در شبهای پیش ابوالفضل تواسنته بود برود صف دشمن را بشکافد و برای اطفال‏ اباعبدالله آب بیاورد. این‏جور نیست که سه شبانه‏ روز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود که ممنوع بودند، ولی در این خلال توانستند یکی‏ دوبار از جمله در شب‏ عاشورا آب تهیه کنند، حتی غسل کردند، بدن‌های‏ خودشان را شستشو دادند. ابوالفضل فرمود چشم. ببینید چقدر منظره باشکوهی‏ است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر دلاوری است، چقدر انسانیت است، چقدر شرف است، چقدر معرفت و فداکاری است؟! یک‏ تنه‏ خودش را به جمعیت می‏‌زند. مجموع کسانی را که دور آب را گرفته بودند چهارهزار نفر نوشته‏‌اند. وارد شریعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (این را همه نوشته‏‌اند). اول مشکی را که همراه دارد پر از آب می‏‌کند و به‏ دوش می‏‌گیرد. تشنه است، هوا گرم است، جنگیده است. همان طور که‏ سوار است و آب تا زیرشکم اسب را فرا گرفته است، دست زیر آب می‏‌برد، مقداری آب با دو دستش تا نزدیک لب‌های‏ مقدسش می‏‌آورد. آنهایی که از دور ناظر بوده‏‌اند، گفته‏‌اند اندکی تامل کرد، بعد دیدیم آب‏ نخورده بیرون آمد، آب‌ها را روی‏ آب ریخت. کسی نفهمید که چرا ابوالفضل در آنجا آب نیاشامید؟! اما وقتی که بیرون آمد رجزی خواند که در این رجز، مخاطب، خودش بود نه‏ دیگران. از این رجز فهمیدند چرا آب نیاشامید:

یا نفس من بعد الحسین هونی

فبعده لا کنت ان تکونی

هذا الحسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین

و الله ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق‏الیقین(۱۴)

ای نفس ابوالفضل! می‏‌خواهم بعد از حسین زنده نمانی. حسین شربت مرگ‏ می‏‌نوشد، حسین در کنار خیمه‏‌ها با لب‏ تشنه ایستاده باشد و تو آب بیاشامی‏؟! پس مردانگی کجا رفت، شرف کجا رفت، مواسات و همدلی کجا رفت؟ مگر حسین امام تو نیست، مگر تو ماموم او نیستی، مگر تو تابع او نیستی‏؟!

هذا الحسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین

هیهات! هرگز دین من چنین اجازه‏‌ای به من نمی‏‌دهد، هرگز وفای من چنین‏ اجازه‏‌ای به من نمی‏‌دهد. ابوالفضل مسیر خود را در برگشتن عوض کرد. از داخل نخلستان‌ها آمد. قبلا از راه مستقیم آمده بود. چون می‏‌دانست همراه‏ خودش امانت گرانب‌هایی دارد، راه خود را عوض کرد و تمام همتش این بود که آب را به سلامت برساند، بخدا قسم اگر دست راست مرا ببرید من دست از دامن حسین بر نمی‏‌دارم، طولی نکشید که رجز عوض شد:

یا نفس لا تخشی من الکفار

و ابشری برحمه الجبار

مع النبی السید المختار

قد قطعوا ببغیهم یسری (۱۵)

در این رجز فهماند که دست چپش هم بریده شده است. نوشته‏‌اند با آن‏ هنر و فروسیتی که داشت، به هر زحمت بود مشک آب را چرخاند و خودش را روی آن انداخت. من نمی‏‌گویم چه حادثه‏‌ای پیش آمد، چون خیلی جانسوز است‏. در شب تاسوعا معمول است که ذکر مصیبت این‏ مرد بزرگ می‏‌شود. این را هم عرض کنم که ام‏ البنین مادر حضرت‏ ابوالفضل در حادثه کربلا زنده‏ بود ولی در کربلا نبود، در مدینه بود. به او خبر دادند که در حادثه کربلا هر چهار پسر تو شهید شدند. این زن بزرگوار به قبرستان بقیع می‏‌آمد و برای‏ فرزندان خودش نوحه‏‌سرایی می‏‌کرد نوشته‏‌اند نوحه‏‌سرایی این زن آنقدر دردناک‏ بود که هر کس می‏‌آمد گریه می‏‌کرد، حتی مروان‏ حکم که از دشمن‏‌ترین دشمنان بود. در نوحه‏‌سرایی خود، گاهی همه فرزندانش و گاهی ارشد آنها را بالخصوص یاد می‏‌کرد. ابوالفضل‏، هم از نظر سنی و هم از نظر کمالات روحی و جسمی ارشد فرزندانش بود. من‏ یکی از این دو مرثیه‏‌ای را که از این زن بخاطر دارم برای شما می‏‌خوانم. این مادر داغدار در آن مرثیه‏‌های جانسوز خودش ( بطور کلی عربها مرثیه را خیلی جانسوز می‏‌خوانند ) این جور می‏‌خواند:

یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد و وره من ابناء حیدر کل لیث‏ ذی لبد انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید ویلی علی شبلی امال براسه ضرب‏ العمد(۱۶)

لو کان سیفک فی یدیک لمادنی منه احد

ای چشم‏ ناظر، ای چشمی که در کربلا بودی و آن مناظر را می‏‌دیدی، ای کسی‏ که آن لحظه را تماشا کردی که شیر بچه من ابوالفضل از جلو و شیر بچه‏‌گان‏ دیگر من از پشت سرش بر این جماعت پست حمله برده بودند، برای من‏ قضیه‏‌ای نقل کرده‏‌اند، نمی‏۲دانم راست است یا دروغ؟ گفته‏‌اند در وقتی که‏ دست‌های بچه من بریده بود، عمود آهنین بر فرق فرزند عزیز من وارد شد، آیا راست است؟! ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد بعد می‏‌گوید، ابوالفضل! فرزند عزیزم، من خودم می‏‌دانم، اگر دست می‏‌داشتی مردی در جهان نبود که با تو روبرو شود. اینکه آنها چنین جسارتی کردند برای این بود که دست‌های تو از بدن‏ بریده شده بود.

پی نوشت:

  • در شبهای عید غدیر آقای دکتر شریعتی یک بحث بسیار عالی راجع به‏ این حس که در همه افراد بشر میل به اسطوره سازی و افسانه سازی و قهرمان‏ سازی و قهرمان پرستی آن هم بشکل خارق العاده و فوق العاده‏ای هست، ایراد کردند .
  • اصول کافی جلد، ۱ صفحه ۳۲ کتاب فضل علم، بصائر الدرجات صفحه ۱۰.
  • بحار الانوار ج ۴۴ صفحه ۳۸۱، تحف العقول صفحه ۱۷۶، اللهوف صفحه‏ ۳۳، مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ صفحه .۵
  • مناقب ابن شهرآشوب ج ۴ صفحه ۱۱۰، اللهوف صفحه ۵۰، بحارالانوار جلد ۴۵ صفحه ۵۰، کشف الغمه ج ۲ صفحه. ۳۲
  • بحارالانوار ج ۴۴ صفحه ۳۸۱، اللهوف صفحه ۳۳، تحف العقول صفحه ۱۷۶.
  • بحار الانوار ج ۴۴ صفحه ۳۶۶، اللهوف صفحه. ۲۵
  • اللهوف صفحه ۴۱، مقتل الحسین خوارزمی ج ۲ صفحه ۷ ،
  • تاریخ شام ابن عساکر جلد ۴ صفحه ۳۳۳، مقتل الحسین مقرم صفحه ۲۸۷، ملحقات احقاق الحق‏ج ۱۱ صفحه ۶۲۴ و ۶۲۵ نفس المهموم ص ۱۴۹، تحف‏ العقول ص ۱۷۴
  • مفاتیح الجنان، زیارت امام حسین علیه السلام در شبهای عید فطر و قربان .
  • جمله، در متن سخنرانی به همین صورت است .
  • مرحوم آقامحمدعلی پسر مرحوم وحید بهبهانی که هر دو مردان بزرگی بوده‏اند. مرحوم آقا محمد علی به کرمانشاه رفت و خیلی هم نفوذ و اقتدار پیدا کرد .
  • قتل‏الحسین مقرم ص ۲۵۲ و بحارالانوار ج ۴۴ ص ۳۹۱
  • اللهوف ص‏. ۳۷
  • ینابیع‏الموده‏ج ۲ ص ۱۶۵، بحارالانوار ج ۴۵ ص. ۴۱
  • بحارالانوار ج ۴۵، ص. ۴۰
  • منتهی‏الامال‏ج ۱ ص. ۳۸۶