کتاب را که ورق زدم چشماندازهايي از طبيعت آرام و رنگارنگ پاييزي مقابل ديدگانم رخ عيان نمود. نگاهم را به عمق درختان جنگل دوختم و سعي کردم خودم را در لابلاي انبوهي از راشستانهاي سر به آستان آسمان فراز کرده در سکوت صداي طبيعت غرق نمايم.
نسيم آرام و نسبتاً سرد پاييزي برگهاي بيرمق درختان جنگل را از شاخهها جدا ميکرد و تو گويي برگها تمايلي ندارند به سوي خزان بروند. اما ناچار بودند با کولهباري از خاطرات بهاري، گوش به فرمان خزان دهند و رقصکنان به سمت سرنوشت رهسپار شوند.
در حاليکه خِشخِش برگهاي نارنجي و زرد و سرخ خزانزده درختان زير پايم همآهنگ با صداي طبيعت گوشنوازي ميکرد ديدگانم به سيماي مرداني رشيد و سلحشور با محاسني بلند، روشن شد که در کنار صخرهاي ستبر از نور بيرمق آفتاب پاييزي، زير سايهي درختان راش به استراحت و گفتگو مشغول بودند.
خود را به آنان رساندم. از وَجَناتشان پيدا بود که روزگاري است سختيها و مصائب فراواني را در کشاکش کوهستانهاي فومن و ماسوله و زيده و ماسال و سيفي تحمل کردهاند. در حاليکه تفنگهاي بلند قامتي را به سينه تا سرادوش فراز کرده بودند[۱]، قطاري از فشنگ از دوش چپ و راست آنان به سمت پهلوي راست و چپشان حمايل شده بود.
و تو گويي درجات و مدالهاي نظامي و واکسيل[۲]هايشان در نحوه چينش اين قطارها نهفته است. چند نفري علاوه بر تفنگهاي بلندي که داشتند، سلاحي کوچک که آنرا «موزر»[۳] ميناميدند بر کمربند خود آويخته بودند.
آن سلحشوران آزادمرد، مردي را چون نگيني در ميان گرفته بودند که براي هر تازهواردي چهرهاش چون خورشيد تابان متمايز بود. سيماي درخشان، مصمم و پر اراده و استوار آن سردارْمرد، راز درونش را بر آدمي هويدا ميکرد؛ انگار مصداق کاملي است از «رنگ رخسار خبر ميدهد از سرّ درون».
خزر در چشمانش موج ميزد. لبخند مليحي که بر لبانش نقش بسته بود با گيرايي چشمان زاغش آدمي را مسحور خود ميکرد. سيمايي سفيد و نوراني با محاسني بلند و نسبتاً مجعد از او ابهتي جذّاب و دوستداشتني ساخته بود.
او بلند قامت و چهارشانه بود، با اندامي ورزيده و نظيف و منظم. تسبيحي بر دست داشت و انگشتري بر انگشت …
به محضرش شتافتم و با سلامي ناقابل و عرض ادب و ارادتي نه سزاوار او، بلکه در حد وسع خويش، مقابلش زانوي ادب بر زمين زدم و از محضرش اجازه گرفتم تا سؤالاتي چند در حضورش مطرح نمايم و از او خواهش کردم پاسخش را براي تاريخ بيان نمايد.
خود را بينياز از معرفي ميدانست؛ چه آنکه از چشمان نافذش کاملا ميشد اين مفاهيم را با گوش دل شنيد: «از اين نکته خوشوقتم که طرف مصاحبه و مکاتبهام جنابعالي هستيد که کاملاً بنده را ميشناسيد و به هيچ وجه احتياج نيست خود را به شما معرفي کنم. بنده بعد از زحمات چندينساله در انقلابات ايران و تحمل لطمات توقف در جنگل … مصمم شدم جنابعالي را از جريانات … انقلاب آگاه کنم.»،[۴] «کشف شدن حقيقت براي ما بهترين لذت خواهد بود».[۵]
او را نيازي به معرفي نيست زيرا همگان ميدانند يونس، فرزند ميرزا بزرگ، معروف به ميرزاکوچک، متولد محلهي استادسراي رشت به سال ۱۳۵۷ شمسي است که ابتدا تحصيلات حوزوياش را در مدرسه حاجي حسن در صالح آباد رشت و بعد در مدرسه جامع گذرانده است. بعدها در سال ۱۲۸۶ به انقلابيون آزاديخواه پيوست که عليه محمدعلي شاه و استبداد قاجاري به پا خواسته بودند. او طي رهبري قيامي هفتساله در جنگلهاي گيلان عليه مثلث تاريکي استبداد داخلي، روسيه تزاري و استعمار انگليس به مبارزه پرداخت و سرانجام توانست اولين حکومت جمهوري اسلامي را در ايران بنيان نهد. حکومت جمهوري که رهبر معظم انقلاب، حضرت امام خامنهاي آن را با تعبير «مينياتوري از جمهوري اسلامي» معرفي فرمودند.
ميرزاکوچک جنگلي سرانجام در يازده آذر سال ۱۳۰۰ شمسي بر اثر برف وبوران و سرما در گردنه ألالَه پِشتَه[۶] ماسال که به سمت گيلوان[۷] در اردبيل ميرفت، گرفتار توفان برف و بوران گرديد و به شهادت رسيد. روز بعد سر مبارکش به دستور سالار شجاع توسط رضا اسکستاني از پيکرش جدا شد. پيکر بدون سر در حزن و اندوه اهالي خانقاه گيلوان همانجا مدفون گرديد و سرِ سردار نامآور و گيلهمرد ايرانزمين توسط خالوقربان هرسيني براي رضاخان ميرپنج به عنوان هديهي پايان نهضت جنگل برده شد.
اينک شما مخاطبين اين نوشتار را دعوت ميکنم به اين گفت وشنود تاريخي با ديده دل بنگريد و بر آن تأمل فرماييد.
به عنوان مؤسس و بنيانگذار قيام جنگل بفرماييد به طور کلي هدف اصلي شما از تشکيل اين نهضت چيست؟
پاسخ: «آسايش عموم و نجات طبقات زحمتکش ممکن نيست مگر به تحصيل آزادي حقيقي و شادي افراد، انساني بودن نژاد و مذهب و اصول زندگي و حمايت اکثريت به واسطه منتخبين ملت».[۸] «من فقط براي حفظ و تأمين شغل، سرمايه، عصمت، مذهب تمام ايرانيان زندگي ميکنم و جمعيت جنگل را فقط و فقط براي رسيدن به اين هدف تشکيل دادهام. ما براي خدمت به وطن و ملت حاضر هستيم.»[۹]
با توجه به اينکه شما يک عالم ديني و روحاني هستيد، از چه روي عبا و عمامه را کنار گذاشته، لباس رزم پوشيده و اسلحه به دوش گرفتيد و به مبارزه عليه ظلم و ستم و استبداد قيام کردهايد؟
پاسخ: «استقلال مملکت در خطر است. تجاوزات اجنبي هر روز گستردهتر ميشود. مرتجعين داخلي همچنان به اندوختن مال و غارت و يغماگري مشغول هستند. ما براي نجات ملت و مملکت قيام کردهايم. وطن به کمک و فعاليتهاي جواناني چون شما احتياج دارد که براي نجاتش به پا خيزند»[۱۰]. «ما خواهيم مُرد و اگر شربت شهادت بنوشيم چه بهتر که زندگي ابدي و سعادت سرمدي را حائز شدهايم و اگر موفق شديم دشمن را شکست بدهيم زهي افتخار. ما براي القاب و جاه و مال مسلح نشدهايم. ما زوال ملت و اضمحلال مملکت را طالب نيستيم، ما براي قطع اجانب و مزدوران آنها جمع شده و اسلحه به دست گرفتهايم.[۱۱]»
با توجه به آنچه بيان فرموديد لطفا بيشتر توضيح دهيد هدف و مقصود شما از تحمل اين همه مشقت و سختي طي اين ساليان طولاني چيست؟
پاسخ: «من و يارانم در مشقتهاي فوقالطاقهي چندين ساله هيچ مقصودي ندانشته و نداريم جز حفظ ايران از تعرضات و فشار خارجي و خائنين داخلي و تأمين آزادي و آسايش رنجبران ستمديدهي مملکت و استقرار حکومت ملي. و همه فداکاري بنده و احرار جنگل براي همين مقصود عالي بود و بس. من علاج قطعي و نجات واقعي ملت را از کليه مصائب، به موفقيت انقلاب مقدس ميدانم»[۱۲]. «ما چيز مهمي و بزرگي نميخواهيم. بايستي بيگانگان از کشورمان خارج شوند و امنيت و عدالت به طور مساوي بين مردم و شهر و جنگل برقرار شود.[۱۳]»
چرا قيام جنگل اين همه مورد کينه و عداوت و دشمني سرسخت استبداد داخلي و استکبار و استعمار خارجي روس و مخصوصاً انگليس است؟ به عبارت ديگر تعريف شما از جنگل چيست؟
پاسخ: «انگليسها را شما بهتر ميشناسيد[۱۴]. در قرون اخير سياست جهانگيرانه همسايگان همسايهآزار ما دولت انگليس و حکومت جابر تزاري روس ضميمه مظالم و تجاوزات فرمانروايان جاهطلب ايران شده براي اسارت اين قوم مظلوم در صحنه اين خرابههاي غمانگيز عرض اندام نموده، سهلترين وسيله اسارت اين کشور و مردم آنرا همدستي و تقويت سلاطين جور و امراء و بزرگان جبار دانسته، تسلط آنان را به سايرين تأييد و تقويت ميکنند»[۱۵]. «پايه عمليات خودمان را روي اين دو سه پايه [گذاشتهايم]: اخراج انگليسها از ايران، لغو کاپيتولاسيون و قراردادها و … پس از کسب موفقيت در اطراف اين چند ماده و تصرف مرکز، آنوقت بقيه مواد مرام را با تطبيق به روحيات مردم، آنهم به قدري که ممکن است اجرا کنيم»[۱۶]. «جنگل نقطه اتکاء آزادمردان و بزرگترين سدّ پيشرفت مقاصد وطنفروشان است. به اين جهت است که دو اسبه به ما ميتازند تا هرچه زودتر ما را از بين ببرند.»[۱۷]
به نظر ميرسد شما استعمار پير، انگليس را اساس بيشتر گرفتاريهاي ايران ميدانيد، لطفاً بيشتر توضيح دهيد.
پاسخ: «… عمليات غير ارادي اين دشمن حقيقي ما را هر طفل غيربالغي هم فهميده است که انگليس است که در ايران مداخله ميکند و مداخله او سبب مداخله کردن ديگران شده است. به عمده انگليس است که نميگذارد ايران به اصلاحات مشغول شده و استقلال خود را محکم نمايد»[۱۸].
همگان ميدانند که شما تنها راه بيرون راندن دول روس و انگليس را مقاومت و ايثارگري و ايستادگي مردانه عليه آنان ميدانيد. اين درحالي است که اخيراً دولت آمريکا با شعار آزاديخواهي به ميدان آمده[۱۹]. آيا به آمريکا و شعارهاي آزاديخواهي آنان ميتوان اعتماد کرد؟
پاسخ: «متأسفانه قواي دولت اتازوني[۲۰] که حقکشي عمال انگليسيها را در شرق به خوبي ميبيند، باز به حمايت او داخل در جنگ ميشود؛اف بر اين دعوي دروغي.»[۲۱]
شنيديم «کيکاچينکوف» فرماندهي قزاق و رئيس روسي اترياد[۲۲] تهران به شما نامهاي نوشته و طي آن به شما وعده وعيدهايي داده است و سوگند خورده است که اگر به او در اردوي قزاقها پناهنده شويد اسباب آسايش شما را فراهم کند و …، پاسخ شما به اين وعدهها چيست؟ آيا ميپذيريد؟
پاسخ: «بنده به کلمات عقلفريبانه اعضاء و اتباع اين دولت که منفور ملتاند فريفته نخواهم شد. از اين پيشتر نمايندگان دولت انگليس با وعدههايي که به سايرين دادند و يکبارگي قباله مالکيت ايران را گرفتند تکليفم کردند، تسليم نشدم. مرا تهديد و تطميع از وصول به مقصود و معشوقم باز نخواهد داشت. وجدانم به من امر ميکند در استخلاص مولد و موطنم که در کف قهاريت اجنبي است کوشش کنم. بنده عرض ميکنم تاريخ عالم به ما اجازه ميدهد هر دولتي که نتوانست مملکت را از سلطه اقتدار دشمنان خارجي نجات دهد وظيفه ملت است که براي خلاصي وطنش قيام کند.»[۲۳]
آن فرمانده روسي اترياد تهران شما را از عدل الهي بيم داده و گفته که در مقابل خسارات و تلفاتي که به واسطه قيام شما بر مردم وارد خواهد شد در محکمه عدل الاهي پاسخي نداريد و شرمسار خواهيد شد! به اين ادعاي «رتمستر کيکاچينکوف» چه جوابي ميدهيد؟
پاسخ: «در قانون اسلام مدون است که کفار وقتي به ممالک اسلامي مسلط شوند مسلمين بايد به مدافعه برخيزند ولي دولت انگليس فرياد ميکشد که من اسلام و انصاف نميشناسم. بايد دول ضعيف را اسير آز و کشته مقاصد مشئوم خود سازم. بنده ميگويم انقلابات امروزهي دنيا ما را تحريک ميکند که مانند ساير ممالک در ايران اعلان «جمهوريت» داده و رنجبران را از دست راحتطلبان برهانيم وليکن درباريان تن در نميدهند که کشور ما با قانون مشروطيت از روي مرام «دموکراسي» اداره شود. با اين ادله وجدانم محکوم است در راه سعادت کشورم سعي کنم. [در اين نبرد و مقاومت اگر] کرور[۲۴]ها نفوس و نواميس و مال ضايع شود، در مقابل جوابي را که موسي به فرعون و محمد صليالله عليه و آله به ابوجهل و ساير مقننين و قائدين آزادي و روحاني در محکمه عدل الهي ميدهند، من هم ميدهم.»[۲۵]
آيا ممکن است روزي از روي ناچاري دست کمک و نياز به سوي روسيه و انگليس و يا جاي ديگر دراز کنيد؟
پاسخ: «بنده به حول و قوه الاهي مستغني از هرگونه کمک و معاضدت بوده، هيچ چيز بر عزم آهنين و عقيده متين و استوارم رخنهپذير نيست.»[۲۶]
به نظر شما ممکن است ايرانيان اصول بالشويک[۲۷] را بپذيرند؟ نظرتان درباره نفوذ بيگانگان به امور سياسي ايران چيست؟
پاسخ: «ملت ايران حاضر نيست برنامه و روش بالشويسم را قبول کند؛ زيرا اين کار عملي نيست و ملت را به طرف دشمن سوق ميدهد»[۲۸]. «تاريخ نشان ميدهد که چندبار سياست دول بيگانه در کشورمان نفوذ کرد، اما همينکه خواستند احساسات ملي و آزادمنشي ايراني را منکوب کنند، مساعيشان عقيم ماند. اکنون که ملت ايران به خوبي لذت آزادي را درک کرده، دور ساختنش از اين نعمت غيرقابل تصور است.»[۲۹]
سرمشق و الگوي شما بر چه مبنا و ايدئولوژي استوار است؟ به طور کلي قيام و دفاع و مقاومت مردمي را بر اساس چه معيار و مبنايي صحيح ميدانيد؟
پاسخ: «ما از سلسله مجاهدين اسلام؛ يعني حضرت سيدالشهداء عليهالسلام سرمشق ميگيريم؛ چه اقتدار يزيد و دولت اموي کمتر از دولت تزار و جمعيت آن سرور نيز، بيشتر از اين جمعيت نبود و گرچه به ظاهر حضرت امام حسين عليهالسلام مغلوب شد، ولي نام نامي و اسم گرامي آن بزرگوار قلوب آزاديخواهان را هميشه به نور خود منور داشته است.»[۳۰]
اگر از شما بخواهيم آيهاي از قرآن کريم را قرائت بفرماييد که بيشتر به آن اُنس داريد، کدام آيه شريفه خواهد بود؟
پاسخ: «و لا تحسبنّ الذين قتلوا في سبيلالله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون» آلعمران ۱۶۹٫ مپندار آنان که در راه حق کشته شدند، مردهاند، نه، بلکه نزد خداي خويش زنده و روزي داده ميشوند».[۳۱]
کدام آيه از قرآن کريم بيشتر به شما اميد ميدهد؟
پاسخ: «ومن يتوکل عليالله فهو حسبه». طلاق ۳۰ هرکس به خدا توکل کند، بسندهي اوست.[۳۲]
با توجه به آيه شريفهاي که تلاوت نموديد، توکل به خدا و کافي بودن او براي کسي که به خدا تکيه کرده است را بيشتر توضيح بفرماييد؟
پاسخ: «مادامي که از حق و حقيقت منحرف نشويم و از اتحاد رو بر نگردانيم و تغيير عقيده ندهيم خداوند نيز کمک خود را از ما دريغ نخواهد داشت به جز خداوند به هيچ کس مستظهر نبوده و حتم دارم که توجهات کاملهاش شامل و يار و معين ما خواهد بود»[۳۳]
با کجانديشان و کژراههپيشگان وطني چه سخني داريد؟
پاسخ: «نتيجه سيئات اعمال شما و امثال شماست که دشمنان خارجي را بر ما چيره و خائنين داخلي را به ما خيره ساخته و بالاخره، قهر و غضب الاهي فناي شما و ما را با قلم تقدير خواهد نوشت.[۳۴]»
بعضي اشخاص هستند که داعيهدار مردمدوستي و رعيتپرورياند در حاليکه غرق در اشرافيت، جاهطلبي، فتنهانگيزي و شرارتاند. چنين اشخاصي چه جايگاه اجتماعي ميتوانند داشته باشند؟
پاسخ: «محقق است کسيکه در محيط تفکراتش فقط فتنه و فساد و خودستائي و عناد و غارت و شرارت و چپاول و يغما است و منظرهي ديگري را فاقد است، نميتواند قضاياي اجتماعي و مسائل نوعي و مصالح مملکتي را به ديدهي دقت و اهميت بنگرد. يقين است کسيکه آمالش بر خرابي خانه و ويرانهي کاشانهي ضعفا و زيردستان است، ممکن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شده يا به اظهارات يک جمعيت آزاديخواه وقعي گذارد.»[۳۵]
آيا هيچ وقت به فکر انتقام از مخالفين و بيوفايان به خويش بودهايد؟ در صورت ندامت فتنهگران، آيا آنان را ميپذيريد؟
پاسخ: «سلامت نفسم هيچوقت آثاري از بغض و کينه يا حس انتقام دربارهي مخالفين جاهلم از بنده باقي نميگذارد و همه وقتحاضرم در صورت صدق و صفا، آغوش برادرانه را براي پذيرايي آنان باز نمايم.»[۳۶]
با عرض پوزش و شرمندگي؛ برخي از دشمنان مغرض و کينهتوز شما را دزد و غارتگر معرفي و شايعه ميکنند. پاسخ شما به چنين اشخاصي چيست؟
پاسخ: «ما هرگونه اتهاماتي را که به ما نسبت ميدهند ميشنويم و حکميت را به خداوند قادر و حاکم علي الاطلاق واگذار ميکنيم و عجالتاً تحت تقديرات الاهي هستيم تا ببينيم مآل ما به کجا منتهي خواهد گرديد. بلي آقاي من، امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب ميکنند در صورتيکه هيچ قدمي را جز در راه آسايش مردم و حفاظت مال و جان و ناموس آنها بر نداشتيم.»[۳۷]
به طور کلي ارزيابيتان از قيام جنگل چيست؟ تا چه اندازه موفق بوده؟ چه خطري اين انقلابهايي نظير قيام جنگل و مشروطه را تهديد ميکند؟
پاسخ: «[اولا] ما نميتوانيم افتخارات انقلابي خود را که طي ۱۴ سال کوشش و فداکاري به دست آوردهايم، يکباره محو کنيم و به حقوق ملت ايران خيانت ورزيم. … [ثانيا] ما معتقديم که قدم اول را براي آزادي ايران برداشتهايم ليکن خطر از جانب ديگر به ما روي آورده است. يعني اگر از مداخله خارجي در امور داخلي جلوگيري نشود معنيش اين است که هيچ وقت به مقصود نخواهيم رسيد.»[۳۸]
نظر شما در مورد بدعهدي و بيوفايي برخي از همراهان و خستهشدگان از قيام و انقلاب و مرفهين بيدرد چيست؟ چه پيامي براي آنان داريد؟
پاسخ: «معروف است که «النعمة اذا فقدت عرفت» مردم همه منتظرند روزگاري را ببينند که از جمعيت ما اثري نباشد». «عزيزم، سوء اعمال امت، دليل بدي پيامبر صليالله عليه و آله و سلم نميشود. حضرت خاتم النبيين صليالله عليه و آله و سلم با آن جهات کامله، بين اصحاب خود موفق به توافق نشد: الاُمور مرهونة باوقاتها.»[۳۹]
با توجه به مصائب و زحمات فراواني که در اين ساليان متمادي متحمل شديد و دلشکستگي از خيانت و نامرديهاي برخي از همراهان شما در طول نهضت جنگل، لطفاً سخن آخرتان را بيان فرماييد.
پاسخ: «افسوس مي خورم که مردم ايران مرده پرستند و هنوز قدر اين جمعيت را نشناخته اند البته بعد از محو ما خواهند فهميد که بودهايم و چه ميخواستهايم و چه کردهايم. اکنون منتظرند روزگاري را ببينند که از جمعيت ما اثري در ميان نباشد اما وقتي از افکار و انتظاراتشان نتايج تلخ مشاهده کردند آنوقت است که ندامت حاصل خواهند نمود وقدر و منزلت ما را خواهند دريافت. »[۴۰]
قربان صحرائی چاله سرائی
۳۰ آبان ۱۳۹۶ ـ قم مقدس
منابع:
فخرائي، ابراهيم، سردار جنگل، چاپ دوازدهم، انتشارات جاويدان، ۱۳۶۸
رائين، اسماعيل، قيام جنگل، چاپ اول، انتشارات جاويدان، ۱۳۵۷
کاشيزاده، حامد، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، چاپ اول ، انتشارات ميراث ماندگار، ۱۳۹۱
دوماهنامه حوزه، ويژه ميرزاکوچک جنگلي، شماره مسلسل ۱۱۱ ـ ۱۱۲، سال نوزدهم، شماره سوم و چهارم، (مرداد، شهريور، مهر و آبان ۱۳۸۱)، دفتر تبليغات حوزه علميه قم.
[۱]. قنداق تفنگ بر زمين و بدنه و لوله آن تکيه به دوش داده شده.
[۲]. واکسيل /vāksil/ فرهنگ فارسي عميد / (اسم) [روسي] ‹واکسيلبند› (نظامي) رشتهي نخي يا ابريشمي به رنگ زرد يا سفيد که افسران روي دوش و جلو سينه آويزان ميکنند.
[۳]. نوعي سلاح کمري آلماني.
[۴]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۳۰۹
[۵]. کاشيزاده، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، ص ۷۱
[۶]. مشهد ميرزا، ييلاقي در ماسال گيلان، محل شهادت ميرزاکوچکخان جنگلي.
[۷]. شهرکي در استان اردبيل. در آن زمان و به دنبال از هم پاشيدن نهضت جنگل، ميرزا به سمت اردبيل رفت تا بلکه بتواند با نيرويي جديد تجديد قوا کرده و به ادامه مبارزه و قيام بپردازد. وليکن شدت برف و سرما وي را در گردنهي ييلاق «ألالَه پِشتَه» شهر ماسال زمينگير کرد. آخرين نفري که همراه وي و قبل از وي دچار سرما شد، افسري آلماني به نام گائوک بود. ميرزا وي را هوشنگ صدا ميکرد.
[۸]. کاشيزاده، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، ص ۵۸
[۹]. کاشيزاده، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، ص ۹۳
[۱۰]. کاشيزاده، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، ص ۳۳
[۱۱]. دوماهنامه حوزه، ويژه ميرزاکوچک جنگلي، ص ۱۴۴
[۱۲]. رائين، قيام جنگل، ص ۲۳۲
[۱۳]. کاشيزاده، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، ص ۷۵
[۱۴]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۳۱۱
[۱۵]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۴۷
[۱۶]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۳۱۰
[۱۷]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۰۲
[۱۸]. کاشيزاده، ميرزاکوچکخان جنگلي و ايدئولوژي نهضت جنگل، ص ۱۰۰
[۱۹] . در آن ايام آمريکا هم با شعارهاي آزاديخواهي به ميدان آمده بود و خيلي زود حمايت پشت پردهاش از استعمار انگليس براي ميرزا و يارانش روشن شد.
[۲۰]. لغتنامه دهخدا: اتازوني . [ اِ ] (اِخ ) (از اِتا، ملک ها + اوني ، متّحده ) نام مملکتي بزرگ واقع در آمريکاي شمالي که آنرا دول متحده و جمهوري متحده نيز گويند. پايتخت اين ملک واشنگتن است .
[۲۱]. دوماهنامه حوزه، ويژه ميرزاکوچک جنگلي، ص ۱۵۷
[۲۲]. واحد نظامي معادل يک هنگ.
[۲۳]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۱۹
[۲۴]. لغتنامه دهخدا/ کرور. [ ک ُ ] نام شماره ای است. در ايران هر کرور معادل پانصدهزار است .
[۲۵]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۱۹ و ۲۲۰
[۲۶]. دوماهنامه حوزه، ويژه ميرزاکوچک جنگلي، ص ۱۴۴
[۲۷]. بالشويک يا بلشويک به زبان روسي يعني اکثريت. بلشويک عنوان حزبي به رهبري لنين بود و عنوان ايدئولوژي آنان بولشويسم بود.
[۲۸]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۷۹
[۲۹]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۸۳
[۳۰]. دوماهنامه حوزه، ويژه ميرزاکوچک جنگلي، ص ۱۴۲
[۳۱]. همان، ص ۱۱۳
[۳۲]. همان، ص ۱۱۲
[۳۳]. دوماهنامه حوزه، ويژه ميرزاکوچک جنگلي، ص ۱۴۱
[۳۴]. همان، ص ۱۴۳
[۳۵]. رائين، قيام جنگل، ص ۲۳۶
[۳۶]. رائين، قيام جنگل، ص ۲۳۸
[۳۷]. رائين، قيام جنگل، ص ۲۵۰
[۳۸]. فخرائي، سردار جنگل، ص ۲۸۲
[۳۹]. ص ۱۴۵ حوزه
[۴۰]. ص ۱۴۵ حوزه
[…] بلند قامتي را به سينه تا سرادوش فراز کرده بودند[۱]، قطاري از فشنگ از دوش چپ و راست آنان به سمت پهلوي راست و […]