به گزارش ماسال نیوز، آنچه در ادامه میخوانید بخش منتشرنشده از سخنان هوشنگ امیراحمدی استاد ایرانی دانشگاه راتگرز آمریکا در ۲۵ مرداد ماه ۱۳۹۵ در گفتگو با خبرنگار این پایگاه خبری درباره اوضاع زندگی مردم گیلان و بخش ماسال و شاندرمن در دوران طاغوت است:
اربابها واقعا خونخوار بودند
من خودم از خانوادهای نیمه فئودال بیرون آمدهام. پدرم واقعاً مالک بود و ۴ زن عقدی و تعدادی زن صیغهای داشت. من ۲۱ عمو و ۸ عمه داشتم. هر کدام از این عموها هم ۱۰ تا بچه داشتند و فکر کنم یک خانواده ۶۰۰ نفره داشتیم. زندگی فئودالی زندگی خاص خودش را دارد. در این زندگی زمین همهچیز رعیت و مالک و خیلی مهم است. حتی در این زندگی آدمها در رابطه با زمین تعریف میشوند. یعنی یا مالک هستند و یا رعیت. رعیت در رابطه با زمین آزادی ندارد و مقید است. وقتی مالک زمین را میفروشد رعیت با زمین نمیرود مگر اینکه مالک، یک زمین دیگر به رعیت بدهد. یعنی زمین و رعیت تنگاتنگ به هم بسته بودند و زندگی رعیت روی همین زمین بود.
در واقع فئودالیته نوعی از بردهداری مدرنتر است که انگلیسیها به آن سرف (serf) میگویند. سرف نوعی برده است که به زمین وابسته است. اینها کارگری بودند که روی زمین کار میکردند. ارباب زمین، بذر، گاو و … را میداد و رعیت با اینها کار میکرد. رعیتها جز این زمین چیزی نداشتند و خیلی بدهکار بودند. اینها یک سال از ارباب میخوردند و بعد سر درو بدهکاری خود را به ارباب پس میدادند. اربابها واقعاً خونخوار بودند. اگر صادقانه نگاه کنیم منصف نبودند. مثلاً طرف یک من برنج به رعیت میداد ولی سر محصول ۵ من از رعیت بیچاره میگرفت. اگر یک من میگرفت چیزی نبود ولی ۵ من از رعیت میگرفت. یعنی رعیت قبل از درو تمام چیزی را که باید برای خودش بر میداشت را خورده بود و بدهکار هم میماند. من یادم هست که اربابها تمام درزها (شالی برداشت شده برنج) را به انبار خود میبردند و برای رعیت که چیزی نمیماند بدهکار هم میشد. مثلاً بابای من و یا بابابزرگم برای اینکه عدالتی هم به خرج بدهد ۴ مشت برنج هم به بچهی رعیت میدادند که مثلاً بگوید محبتی هم به اینها کرده است. بیچاره یک سال جان کنده بود آخرش هم سر او منت میگذاشت و یک مقدار کلش به بچهها میدادند که مثلاً ما محبت کردهایم.
اصلاحات ارضی ارباب و رعیت را با هم نابود کرد
البته اربابهای خوب هم بودند که به مردم محبت میکردند. اگر صادقانه بخواهم بگویم سیستم ارباب رعیتی یک سیستم بسیار وحشیانهای بود. البته بعدها این سیستم برای اربابها هم خیلی بد شد. چون سیستم سنتی بود برخی اربابها شروع به ولخرجی، قماربازی و عیاشی و … کردند و حتی گاهی زمین هم کفاف اینها را نمیداد. اینها یک وقتی نزول خور بودند و بعد با این کارها نزول بده شدند. بانکها، تجار و نزول خورهای حرفهای هم به منطقه آمدند و به جان اربابها افتادند. دیگر هم رعیت گرفتار بود و هم ارباب. البته در این دوره بچههای اربابها آهسته آهسته شهری شده بودند و هزینهها هم زیاد شده و اواخر دوران شاه وضع اربابها هم بد شده بود. با انقلاب سفید (انقلاب شاه و مردم) در سال ۱۹۶۳ میلادی (۱۳۴۱ شمسی) نظام ارباب و رعیتی به نوعی تمام شده بود. یعنی اصلاحات ارضی صورت گرفت و زمینهای اربابان را به رعیتها دادند. با این کار هم اربابها نابود شدند و هم رعیتها به نوعی از بین رفتند. چون تا زمانی که ارباب بود گاو و بذر و غذا را به رعیت میداد و آب را میرساند اما بعد از اصلاحات ارضی دولت هم مردم را رها کرد و کشاورز بدون گاو و بذر و آب ماند و زمینها رها شدند. این جوری رعیتها میرفتند پیش ارباب و اربابها میگفتند بروید از دولت بگیرید. دولت هم که کاری نمیکرد. این رعیتها گرفتار نزول خورها شدند و اکثر این مردم زمینها را ول کردند و یا مجبور شدند زمینها را به همین اربابها و یا به نزول خورها بدهند. بخشی از اینها هم وارد صنعت شدند. اصلاً بازی اصلاحات ارضی این بود که از کشاورز کارگر صنعتی بسازند. از اول نقشه همین بود. این اتفاق البته در گذار کشورهای دیگر به سمت صنعتی شدن افتاده بود. آنها میدانستند که اصلاحات ارضی کشاورز را ورشکسته میکند و بعد اینها به شهر مهاجرت میکنند و راهی جز اینکه خودشان را ارزان و مفت به بخش صنعت بفروشند ندارند.
حتی قرار بود با گرفتن زمینها از فئودالها دولت به آنها صنعت بدهد و اتفاقاً هم به عدهای صنعت هم داد. یعنی به آنها میگفتند به جای اینکه برای زمینهای گرفته شده به شما پول بدهیم مثلاً این کارخانه سیمان و یا کارخانه قند را به شما میدهیم. این در حالی بود که اینها اصلاً شعور صنعت نداشتند چون صنعت یک امر علمی است. به این ترتیب اربابها به بخش صنعت رفتند و آن را هم به دلیل نشناختن از بین بردند. از آن طرف هم زمینها هم از بین رفتند. در این بین عدهای مثل خیامیها که از قبل تاجر بودند در صنعت موفق شدند.
در کل در ماسال و شاندرمن حدود ۵ مالک و ارباب بزرگ داشتیم و مابقی مردم رعیت بودند و زمین اصلاً نداشتند و مالکیت زمین بسیار مترکز و بیشتر زمینها دست همین ۵ مالک بود و مقداری زمین هم تعدادی دیگر داشتند و یک خیل عظیم از مردم هیچ چیز نداشتند. بعد از اصلاحات ارضی تعداد زمین دارها زیاد شد ولی این هم زیاد طول نکشید و همه اینها ورشکست شدند. تا زمانی که اربابها بودند چیزی به رعیت میرسید و رعیت گرسنه نمیماند اما رعیتها بسیار کم میخوردند و گوشت خیلی کم گیرشان میآمد و بیشتر برنج میخوردند. خوبی فئودالیته این بود که رعیتها می توانسند زمین هم داشته باشند. بیشتر ارزاق رعیت البته لبنیات بود.
وضعیت بهداشت در ماسال و شاندرمن فاجعه بود
اکثر رعیتها مشکل خورد و خوراک نداشتند بلکه مشکل مهمشان در بهداشت بود. زمانی که من جوان و بچه بودم در شاندرمن مردم ماهی یک بار هم حمام نمیکردند. اصلاً حمام کسی نمیرفت. یک حمام در شاندرمن و یک حمام در شیخ نشین و یک حمام در ماسال بود. البته شما میشنوید حمام ولی همینها هم حمامهای خزینهای بود که حتی در آن دستشویی هم میکردند و بهداشت بسیار فجیعی داشت. من اینها را دیدهام؛ یک چیز وحشتانک بود. یعنی مشکل اساسی آن زمان بهداشت بود و این بهداشت شامل بهداشت عمومی هم میشد. چون کوچه بازارها هم کثافت بود. خود بدن اشخاص هم بهداشت نداشت. یکی از دوستانم در دوران بچگی میگفت من هر وقت حمام میروم سفید میشوم. گفتم خوب برای این است که کثافتهای بدنت ریخته میشود (با خنده). واقعاً بد و وحشتانک بود و من حتی تصورش را هم نمیتوانم بکنم. همه هم در آن زمان بو میداند و چون همه بو میدادند بوی همدیگر را هم متوجه نمیشدند.
ماسال حتی یک مستراح هم نداشت
من تا کلاس شش در ماسال درس خواندم. آنجا اصلاً مستراح نبود. برای من و پسر عمویم یک اتاق در ابتدای جاده ییلاق (سردار جنگل فعلی) گرفته بودند ما برای دستشویی در آنجا به جنگل میرفتیم. یک آفتابه داشتیم که از جوب آب بر میداشتیم و میرفتیم داخل جنگل. مدرسه هم سرویس بهداشتی نداشت. اصلاً بهتر بود که سرویس بهداشتی نداشت. چون یکی از بدبختیهای ما توالتهای عمومی بود. اکثر خانههای اینجا اصلاً توالت نداشتند. همه میرفتند در بیرون دستشویی میکردند. اگر خانهای توالت داشت جز خانههای بسیار خوب بود. بهداشت عمومی در آن زمان وحشتناک بود البته هنوز هم مسئله است اما اوضاع خیلی بهتر شده است و اصلاً قابل مقایسه با آن دوره نیست.
امیرکبیر کسی نبود! الکی بزرگش کردیم!
آموزش هم ۸۰ تا ۹۰ سال پیش به کلی در اختیار روحانیت بود و بعدها مدارس جدید آرام آرام ساخته شد. یکی از گرفتاریهای آموزش در کشور این است که ما اول کالج و دانشگاه و بعد مدرسه ساختیم. امیرکبیر اول کالج ساخت (۱۲۳۰ شمسی) و این کالج مهندس و دکتر میداد. رشدیه ۶۰ سال بعد اولین مدرسه ابتدایی را ساخت. یعنی در این کشور به جای اینکه اول مدرسه ایجاد کنیم دانشگاه ساختیم و این نشان میدهد ملت سازی ما مسخره بازی بود که اول درباریها و فئودالها آدم شدند و بعد ماها و فقیر و فقرا آدم شدند و این نشان میدهد ما ملت گرایی ناقصی داشتیم. امیرکبیر هم کسی نبود! ما الکی او را بزرگ کردیم. او یک بچه درباره و شاه بود که بعدها توانست به جایی برسد. امیرکبیر عملاً بچه شاه بود و چون شعور و عقلی داشت و مطالعه کرد به جایی رسید. امیرکبیر کاری نکرد و تا خواست کاری کند او را کشتند و در زمانی هم که بود به شاه کمک کرد!
روز اول مدرسه گریه کردم
من پنج ساله بودم که مدرسه رفتم (۱۳۲۶). بابام در حال ساخت مدرسه بود و مدرسه ما در یک ساختمانی دو طبقه که نمیدانم برای کی بود در نزدیک پل شیخ نشین شروع شد. این ساختمان ۲ اتاق چوبی داشت. اولین روز مدرسه را هیچ وقت یادم نمیرود. ما آن زمان یک مزدور (یا مستخدمی که با همین عنوان او را صدا میکردند که به جای کار در مزرعه در خانه ارباب کار میکرد و هیزم و … خانه را باید تأمین میکرد) داشتیم. همین مزدور در اولین روز مدرسه من را روی دوشش گذاشت و به مدرسه برد. من هیچ وقت فراموش نمیکنم که در آن روز وقتی مرا به اتاق برد حدود ۱۲ دانش آموز در کلاس بودند و من را وقتی روی صندلی نشاندند شروع به گریه کردم و برای آرام کردن من آن مزدور آمد کنارم نشست. بعد از صحنه دیگر از دوران مدرسه اول چیزی یادم نمیآید بعد آمدیم به مدرسه جدید که بابا بزرگ من ساخته بود (حدود ۱۳۲۷ شمسی) که الان هم مدرسه شیخ نشین در همین محل ساخته شده است.
بچه رعیتها و دخترها به مدرسه نمیآمدند
در این مدرسه ابتدایی از بچههای رعیتها بسیار کم بودند. آن موقع محدودیتی برای فرستادن بچهها نداشتند ولی اصلاً نمیتوانستند بچهها را به مدرسه بفرستند. چون اینها باید کار میکردند. زمستانها میتوانستند بچهها را بفرستند اگر هم بچهای را به مدرسه میفرستادند اکثراً ترک تحصیل میکردند و یا غیبت میکردند. ما هم البته با اینها زیاد حشر و نشر نداشتیم و بیشتر با پسرعموها میگشتیم. آن زمان اصلاً دختری هم در مدرسه نبود. معمولاً دخترها آن زمان کار میکردند. یکی دو نفر هم که آمدند ترک تحصیل کردند. شاید اگر متوسط میگرفتیم از ۱۰۰ تحصیل کرده آن دوران ۲ زن هم پیدا نمیشد چون اینها کار میکردند. الان دیگر همه مدرسه میروند. این هم داخل پرانتز بگویم که ایران الآن ۲۶۰۰ دانشگاه و موسسه عالی دارد. یعنی تقریباً به اندازه چین و آمریکا دانشگاه دارد. دانشگاه دیگر در ایران تجاری شده است.
ماجرای آپولو هوا کردن شاه
کلاس ششم که بود رئیس فرهنگ شهرستان به اسم نصیریان بود که باید از هشتپر برای سرکشی آمد و من شاگرد اول شده بودم و یک کتاب به من هدیه داد. دوره راهنمایی را هم آن زمان به ماسال رفتم. یادم هست که وقتی فرح بچه دار شد در مدرسه جشن گرفتند. آن زمان خبر خیلی بزرگی بود که مثلاً شاه پسردار شده بود. من کلاس ۵ یا ۴ که بودم آپولوی ۱۳ را آمریکا هوا (پرتاب) کرده بود و اولین سفینهای بود که آمریکا به فضا فرستاده بود و ما را هم خر کرده بودند که مثلاً شاه آپولو هوا کرده است و مثلاً سر ساعت ۴ آپولو از فضای ایران رد میشود. جالب است که در تمام ایران سر مردم رو به بالا بود تا آپولو را ببینند. حالا آپولو را که نمیشد ولی اینها جتهای را که از پشت دود میکنند را هوا کرده بود و همه فکر میکردند این واقعاً آپولو هست. دلیل اینکه آنها این کار را انجام دادند این بود که شاه خیلی آمریکایی بود و آمریکا هم با شوروی رقابت سختی داشت و به آمریکا و طرفدارانش خیلی بر خورده بود که شوروی زودتر به فضا دست پیدا کرده است. برای همین کشورهای طرفدار آمریکا پول زیادی از این کشور گرفته بودند تا کاری کنند که توجه مردم از سفینه پرتاب شده توسط شوروی منحرف شود و به سمت آمریکا برود و مردم ندانند که کمونیستها زودتر از سرمایه داران به فضا رسیدهاند و خودشان عملاً در فضای رسانهای کشورها باشند. شاه هم واقعاً سنگ تمام گذاشته بود و در تمام آن روز همه مردم ایران سرشان رو به هوا بود. حتی در تهران عدهای از مردم بر بوم خانهها رفته بودند و به بالا نگاه میکردند. این نشان میدهد که چقدر عقب مانده بودیم. حالا من ۵ ابتدایی بودم و چیزی نمیفهمیدم اما معلم من هم خر شده بود و او هم به آسمان نگاه میکرد. یعنی یک فاجعه بود. اینها برای شهرها هم برنامه ریزی کرده بودند. مثلاً میگفتند آپولو امروز از فضای گیلان عبور میکند. کلاً یک جت هم بیشتر نبود و هر روز که این جت قرار بود از آسمان استانی رد شود همان روز را تبلیغ میکردند که آپولو مثلاً دیروز از اصفهان رد شده و امروز به فلان جا میرسد. این جت را هم آمریکاییها داده بودند و حتی خلبان این جت هم آمریکایی بود. ایرانیها هم ملت کنجاوی هستند و میخواهند بدانند که چه خبر است. مثلاً در آمریکا اگر دو نفر دعوا کنند و یک نفر را هم بکشند مردم رد میشوند ولی در همان جا اگر من باشم میایستم و تماشا میکنم که مثلاً چه میشود. این بیتفاوتی در جامعهی آمریکا وجود دارد. مثلا اگر در جایی ماشین گیر نیاید و منتظر ماشین باشیم کسی نگه نمیدارد.
[…] به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از ماسال نیوز، آنچه در ادامه میخوانید بخش منتشرنشده از سخنان […]
[…] jssor به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از ماسال نیوز، آنچه در ادامه میخوانید بخش منتشرنشده از سخنان […]
[…] گزارش“اقطاع” به نقل از ماسال نیوز، آنچه در ادامه میخوانید بخش منتشرنشده از سخنان هوشنگ […]
سلام – جناب امیر احمدی عزیز سخنانی که میفرمایید مربوط به چهل سال پیش است واقعا میدانید چهل سال یعنی چقدر ؟ در طی این چهل سال کشورهایی به دنیا آمدند و به محض بدنیا آمدن به قطب های اقتصادی جهان تبدیل شدند بعد شما الان از کشوری دیگر تشریف آوردید و حمام دار شدن یک شهر را نسبت به چهل سال پیش پیشرفت میدانید ؟ شما که فرد مطلعی هستید حتما دبی را دیده اید ؟ چه چهل سال پیش دبی را و چه جدیدش را – از قدیم و جدید مالزی – سنگاپور – ویتنام – ترکیه – باکو – و …….. – امیر کبیر را هم که آنگونه فرمودید
[…] هوشنگ امیراحمدی در گفتگو با ماسال نیوز؛ بهمن ماه ۹۶ […]