جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ , 22 November 2024

تاریخ انتشار : ۰۴ فروردین ۹۷
ساعت انتشار : ۱۱:۱۷ ق.ظ
چاپ مطلب

ماسال بهشت گمشده گیلان / شهری رویایی و باور نکردنی در طبیعت سرسبز گیلان

ماسال بهشت گمشده گیلان با طبیعتی رویایی و باورنکردنی با داشتن مناطق بکر گردشگری سالانه پذیرایی هزاران گردشگران داخلی و خارجی است.

به گزارش ماسال نیوز به نقل از شبستان، شهرستان ماسال با موقعیت جلگه ای در فاصله ۴۷ کیلومتری شمال غرب شهر رشت و در ۲۰ کیلومتری غرب فومن و صومعه سرا قرار گرفته و از شمال به کسگر و شاندرمن از غرب و جنوب غربی به خلخال، از شرق به فومن و صومعه سرا محدود می‌باشید و اقلیم مرطوب و معتدل آن به جهت واقع شدن در نزدیکی کوهستان های تالش از یک سو و دریای خزر از سوی دیگر از هر دو عامل جغرافیایی مذکور متاثر می‌باشد.

این شهرستان از وجه تسمیه ماسال از ترکیب (مازال) یا (مزال) یا (مس ال) به معنای کوه وار و یا مانند کوه است.

ماسالی ها به میهمان نوازی مشهور هستند و دارای طبیعتی سخت چون صخره های کوهستانی و ملایم چون شبنم های بهاری، طبیعت مناسب سبب رونق کشاورزی و دامداری شده است.

برنج، فرآورده های دامی از قبیل شیر، پنیر، کره، کشک، پشم و عسل و …  از محصولات عمده این شهرستان هستند و همین امر موجب گرمی شنبه بازار ماسال شده است.

جاذبه های گردشگری

منطقه جنگلی طاسکوه و آری دول ، منطقه باستانی اسبه ریسه با غارها و صخره های بلند، گردشگاه جنگلی ریزه مندان،‌ییلاق شالماء چسلی، بیلگاه دون، اسپی دشت، دشت النزه و ویرگاه، خندیله پشت، مارجونه، رشته پشت، وشنه راه، واشیار، اولسته بلنگاه، صی فی، نم نمه پشت، خشکه دریا، تلارگاه و  ملومه بند، غار آویشو، مناطق باستانی درخانه، گیله سرا، وردم، منطقه یادمانی مشهد میرزا(محل شهادت میرزا کوچک خان جنگلی)، مناطق ییلاقی تاریخی سنگ بست و دره خون.

جاذبه های تاریخی

بقایای قلعه کول ماسال و محوطه شیخ نشین.

زیارتگاه ه ها و اماکن مذهبی

 بقاع متبرکه شالما، مهر علی و رضا علی، بنای امامزاده چسلی و بقعه متبرکه امامزاده شفیع.

صنایع دستی

چوب تراشی، جاجیم بافی، بافتنی های سنتی، شالبافی، البسه محلی، چلنگری و نمد مالی.

غذاهای محلی

وز پلو، کله پاچه پلو، پکل پلو، شیرن قلیه، مجوا قلیه، سیر داغ، جیگر خوروش، سیر قلیه و ووزناز.


4 ديدگاه

  1. k گفت:

    سلام
    سال نو مبارک
    ما زمانی باید کلمه بهشت را بر روی ماسال بیاوریم شهر ما کامل باشد از هر جهت .
    نه فقط بخاطر طبیعت بگوییم بهشت گمشده
    باز بگوییم طبیعت گمشده ماسال خیلی بهتره واقعیتی را به زبان میاوریم
    ولی بهشت که میاد به میان یعنی ماسال باید تکمیل باشد
    از لحاظ :
    ۱- فرهنگ
    ۲- شهر سازی
    ۳- امکانات رفاهی
    ۴- امنیت کامل
    ۵- در رو بازی نکردن مسئولین شهرستانی
    ۶-ووووو های دیگه که کامل و تکمیل باشه
    وقتی شهری عابربانکش در تعطیلی پول نداره مردمش گرفتار میشن کجای بهشت اینا میشه تعریف کردش این ی مثال کوچک هستش
    وقتی راحتی در رانندگی نداریم کلا ترافیک ووو هستش کجا بهش ناراحتی برای اینا میشه تعریف کرد .
    اگه بهشت این هستش پس بهشت واقعی چی میشه
    قانع باشیم بگیم طبیعت گمشده ماسال تا ذهن را آگاه بکند بیاورد بطرف طبیعت و واقعیتی گفته شو قابل باور .
    یاحق

  2. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    سلام
    گردانندگان محترم سایت ماسال نیوز، شما قبلن چند بار آمدید و پای یکی از وبلاگ های من نظر نوشتید، و من نیز بعد از آن پیوسته به اینجا سر می زنم؛ البته اول بار است که نظر می نویسم.

    و اما اصلِ سخن: اولن سد در سد با خانم یا آقایی که بجای نام اش حرف K نوشته،
    موافقم و در همان راستا حرف هایی دارم که اگر لازم شد در آینده در وبگاهِ «وشتن واژه ها» خواهم نوشت. دومن ماسال به معنی کوهوار نیست؛ چرا از خود حرف در می آورید!؟ آیا هر حرف بی اساسی را کسی بدون رجوع به اصول واژه شکافی(بُن یابی و بُندار یابی)، زد، باید تکرار کرد؟
    روزنامه نگاران تلاش می کنند با راستگویی مفید واقع شوند؛ راندن مردم که هنر نیست.
    گاه کار های غریبی می کنید از جمله اسامی زیبا و طبیعی تالشی را عوض کرده بی معنی می سازید، چه هنری در این “کار” هست؟! متاله سرا(کوچیه کیله، جنگل کوچک درختِ کوچی) را مطلع سرا، می نامید! نام طبیعی و بسیار زیبای وَرگه سرا، را برگ سرا، می نویسید! عکس یوز پلنگ را می زیند و بعد از پلنگ ماسال می گویید( این دو، دو جانور کاملن مختلف اند). عکس گوزن زرد را می زنید و در بابِ گوزن ماسال می نویسید! به گوزن که همان مرال باشد، می گویید گوزنِ مرال! مثل این است که بگوییم سگِ اسپه. و از این دست نادرست در کار های شما فراوان است. شما که پیوسته انتقاد می کنید، برایم جالب است ببینم چقدر خودتان انتقاد را می پذیرید. البته که شما می توانید بگویید، ما اینیم، قدرت و امکانات داریم و هر کار که خواستیم می کنیم؛ ولی پیش وجدان خود چگونه خود را راضی می سازید!؟ سوال مهمی ست، نه؟
    نخیر، ماسال به معنی کوهوار نیست؛ اگر من تا بحال آن را ریشه یابی نکرده ام بخاطر چندگانگی معنای آن است، مثل چند گانگی معنای «خرَ میلی» = خرَه میلی؛ که زمانی به بررسی آن موارد نشستم؛ ولی عمومن این کار را نمی کنم؛ یعنی تا معنی یگانه و دقیق واژه را ندانم، نمی نویسم.
    کتابی در ایران چاپ شده در بابِ معنی نامواژه های روستاهای کلِ گیلان زمین(استان گیلان)، تقریبن همه غلط است؛ اکثر توضیحات غلط است. ولی متأسفانه بسیاری از همان منابع غلط تغذیه می کنند!
    پول در آوردن بر هر چیزی پیشی گرفته؛ پس چاپ کن و بفروش، باقی دیگر مهم نیست؛ وجدان کیلویی چند است.
    شما اخیرن در باب روز حمله ی چماقداران به ماسال از مثلن رمان فردی به نام رضا دادجوی چیز هایی نوشتید که سد در سد خلاف حقیقت بود. من به بخش های ایدئولوژیک آن نمی پردازم، زیرا طرف می تواند بگوید من ضد فلان گروه هستم و علیه آن می نویسم. اشاره ام به اخبار تاریخی آن نوشته ی سر تا پا غلط است. وقتی در یکی دو صفحه ی آن، آن همه تحریف و غلط وجود دارد، حال ببین در کل چند سد صفحه چه خبر است. من آن روز در درگیری با چماقداران حضور فعال داشتم؛ ما اول جلوی حمام مقاومت می کردیم، بعد ناچار شدیم به سوی غرب ماسال عقب نشینیم(آستاره مله). ناگهان آقای اسماعیل ماسالی از کنار رودخانه پیدا شد؛ یکی از بچه ها(چوبدستی هم نداشت) به سویش رفت(هنوز خیلی فاصله داشت)؛ نصرت رضایی لیپایی هم همان لحظه از همان راه کنار رود به آن دو راهی رسید و دو دست خود را بر سر اسماعیل ماسالی نهاد و گفت: موسلمونِن مَژنَه! و بعد از آن همه عقب نشستند و او گذشت بدون اینکه دست کسی به او بخورد. لطفن دوباره به آن مثلن رمان رجوع فرمایید و ببینید چه دروغ عظیمی گفته شده. آنجا دست بگ آحمد(به احتمال قوی پدر نویسنده) چندین انگشت اش می شکند! به دروغ های دیگر آن یکی دو صفحه از چند سد صفحه نمی پردازم زیرا مطلب خیلی طولانی می شود؛ ولی از نویسنده می خواهم پول مردمی که آن مثلن رمان را خریده اند پس بدهد. در ضمن آن نوشته رمان نیست؛ یک جور شرح واقعه نویسی است که اخبارش ساختگی ست. او حتی روز پیروزی انقلاب را عوض کرده! در حالی که آن جریان(حمله ی چماقداران) چندین ماه قبل رخ داده بود. شما شاید بگویید، ما از کجا می دانیم؟ شما حد اقل روز پیروزی انقلاب را که می دانید. این ها نشان می دهد که او اصلن در جریان موضوعات نبوده و بعدن برای پول در آوردن هرچه خواسته نوشته. لازم شد من آن “کتاب” را بدست می آورم و دروغ ها(اخبار تاریخی که نادرست بیان شده) را یک به یک بر می شمرم؛ بگذار بزرگان ماسال بیایند و قضاوت کنند. تو می توانی سد ها صفحه رمان بنویسی خیالی، هرچه دلت خواست؛ اما اخبار یک واقعه ی تاریخی را نمی توانی عوض کنی؛ مثل آن نمونه که آوردم، بگ آحمد نامی جای نصرت رضایی لیپایی را می گیرد! و حادثه ای که رخ نداده، خونین بار بیان می گردد؛ بنازم به آن همه وجدان.

  3. یعقوبی گفت:

    سلام درود
    جناب لیثی حبیبی دوست عزیز و همشهری گرامی،بنده از اظهار نظر جنابعالی تعجب میکنم،بزرگوار شما چه طور فرق یه رمان و وقایع تاریخی را متوجه نمیشید.
    چرا اینقدر برآشفته شده اید،دوست عزیز درباب انتقاد از آقای دادجوی عرض کنم خدمت گرام که با توجه به شناختی که بنده از ایشان دارم و با توجه به مطالعه رمان یاد شده ایشان نیاز مالی نداشته و ندارند. پس همه را مثل امثال خویش مپنارید.
    مسئله دوم اینکه آقای دادجوی در اول رمان خطاب به خوانندگان عزیز عرض کرده اند که تمام شخصیت های این رمان غیر واقعی و تنها اسامی مکان ها واقعی می باشد وهرگونه تشابه اسمی تصادفی منتسب به هیچ قوم و خاندان ،ایل وتباری نمی باشد.
    ظاهرا آقای حبیبی علاقه عجیبی به وارونه کردن حقایق و قهرمان پروری دارند.
    در انتها باید عرض کنم آقای دادجوی یکی از نخبه های علمی منطقه در حوزه فعالیت تخصصی خویش هستند و نه به دنبال اهداف شخصی و قومی و فقط و فقط در جهت اعتلای فرهنگ و رسوم غنی تالش بزرگ در حوزه ادبیات نوشتاری هستند رمان های طلسم شده، راز موج های شکسته،خالکایی و ده ها داستان کوتاه وبلند منتشر شده در نشریات کشورگویای این مدعاست . نمیدانم چرا آقای حبیبی اصرار به مطرح کردن نام شخصی بنام نصرت رضایی دارند.
    برای آقای حبیبی عزیز آرزوی لحظاتی خوش را دارم.

  4. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    جناب یعقوبی عزیز سلام بر شما. ای کاش نامتان را دقیق می نوشتید که مایه ی سو تفاهم نشود. آنچه من نوشته ام دقیقن شاهد آن بوده ام. حتی یک جمله در نوشته ی من نادرست نیست. چوپانی شریف نیز چون مخالف غارت بود، با ما همراه شده بود. ما غافلگیر شده بودیم و هیچ یک چوبدستی نداشتیم. تنها همان چوپان اهل لِر یک چوبدستی پیدا کرده بود و رجز می خواند که اگر بیایند سر و دستشان را می شکنم و … و به این وسیله به جوانان دل می میداد. بچه ها سنگ جمع می کردند برای دفاع؛ این تنها وسیله ی دفاع ما بود. اگر لازم دانستید از آن چوپان شریف بپرسید، نامش را برایتان می نویسم.
    باز تکرار می کنم: آقای رضا دادجوی از اتفاقاتی تاریخی و بسیار بسیار مشخص سخن گفته؛ آن ماجرا ها خیالی نیستند؛ رخ داده، ولی ایشان آن ها را وارونه نوشته، و از جمله همان اتفاق را که نوشته ام، نه فقط وارونه جلوه داده، بلکه جای نصرت رضایی لیپایی را با نام پدرش عوض کرده و واقعه ای که رخ نداده را از خود ساخته خونبار چنان، که دست بَگ احمد(پدر نویسنده؛ چون در آن زمان در ماسال فقط یک بگ اَحمد بود) چندین انگشت اش شکسته! و این صادقانه نیست. این ریاکاری است. آن یک اتفاق واقعی بوده؛ انقلابی رخ داده، اتفاقاتی دارد و روزی مشخص پیروز شده، شما نمی توانید در چنین مواردی تاریخ ها و حوادث را به دلخواه عوض کنید. من کسی نیستم که زود قضاوت کنم، برمبنای این منطق نوشتم که برای پول نوشته شده؛ به هر دلیلی نوشته، حقایق آنجا به شدت وارونه جلوه داده شده.
    من هیچ چیزی را وارونه جلوه نداده ام؛ زیرا چنان “کاری” را بسیار بسیار زشت می دانم. و باقی را به وجدان شما وا می گذارم که حقیقت امری را نمی دانید و بعد آنگونه “دلیر” در برابر من به ناحق می ایستید. بعد از این توضیح، اگر باز لازم می دانید، در مورد آن اتفاق بیشتر روشن شوید؛ نام آن چوپان شریف که داوطلبانه همراه ما شده بود را برایتان می نویسم. این اتفاق آنجا رخ داد که خانه ی فردی به نام استافرخ واقع بود؛ درست سر نبش دو راهی. ما روی جاده ی اصلی بودیم؛ آقای اسماعیل ماسالی و لحظاتی بعد نصرت رضایی لیپایی از همان کنار رود به آنجا رسیدند. آن فردی هم که به سویش رفت، مثلِ همه ی ما چوبدستی نداشت، و وقتی نصرت رضایی لیپایی دو دست خود را بر سر او نهاد و گفت: موسلمونن مژنه! آن فرد بلافاصله برگشت(برادرزاده اش بود)، و همه عقب نشستند. این عین واقعه است. من نمی دانم چه قهرمان پروری ای در این می تواند باشد. منظورتان از قهرمان پروری اگر این است که من در آن ماجرا ها شرکت داشته ام، بله نه فقط شرکت داشتم، بلکه به غیر از سالمی که به شدت سرش را شکسته بودند و دوستان ما او را فورن به رشت رساندند و نجات یافت. باقی معلم های غیر بومی را به کمک دامادم که یک پیکان داشت، از شهر خارج کردیم و به خانه ی ما بردیم. اول بچه ها آن ها را جابجا کردند؛ من به خانه ی یکی از آن ها رفتم، و او را به خانه آقای جلالیان بردم و مخفی کردم؛ غروب همه را به خانه بردیم؛ چند بار رفتیم لیپا و باز برگشتیم. یک هفته، و شاید بیشتر در لیپا ماندند و بعد آن ها را خارج کردیم. برای اینکه از نظر اقتصادی به ما فشار نیاید(چون گروهی از بچه های ماسال نیز پیوسته همراه شان بودند)، بعد از چند روز اهالی لیپا به نوبت آن ها را دعوت می کردند. آخرین فرد را تا دم در خانه شان در تهران رساندیم. شبی یخ زده و بسیار پر ماجرا بود؛ در جاده رشت به تهران زنجیز چرخ پاره شد و کلی مشکلات ایجاد کرد. این ها را نوشتم تا بدانید که اهل قهرمان پروری نیستم؛ اگر بودم در همان آغاز این ها و خیلی حرف های دیگر را که ننوشته ام، می نوشتم. در مورد بردن یکی از معلمان و مخفی کردن او می توانید از جناب جلالیان عزیز بپرسید.
    این رسم من است؛ نیکی را برای گفتن نمی کنم؛ وگرنه دیگر نیکی نیست؛ با قضاوت ناحق خود مرا مجبور کردید زشتی کنم و بر زبان آورم؛ زشتی گفتار من به کردن شماست.