به گزارش ماسال نیوز، “جناب حجتالاسلام آقای جلالی ـ دامتافاضاته- جنابعالی وکیل هستید زمینهای متعلق به اینجانب را، هر چند ناقابل است، هرطور صلاح میدانید تقسیم کنید بین فقرا و تملیک آنان نمایید، چه ساختمان شده باشد یا نشده باشد. ۱ اردیبهشت ۶۴، روحاللّه الموسوی الخمینی”
نامه فوق از طرف امام خمینی خطاب به شاگردی است که علاوه بر کسب فیض از محضر آن یگانه دوران، وصی ایشان شد تا ارث اندکی که از پدر امام خمینی به ایشان رسیده بود بین فقرا و محرومان تقسیم کند.
آیتالله حیدرعلی جلالی خمینی در سال ۱۳۱۱ هجری شمسی در شهر خمین دیده به جهان گشود. شهری که سه دهه قبل از آن بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی پا به عرصه وجود نهاده بود.
وی تحصیلات ابتدایی خود را در شهر خمین گذراند و مقداری از دروس مقدماتی حوزه را در آن شهر به اتمام رساند و سپس همراه پدر مرحوم آیتالله غلامرضا رضوانی (ره) (از اعضای فقهای شورای نگهبان) از خمین به شهر مقدس قم آمد و به خدمت امام خمینی رفتند.
امام (ره) بواسطه آنکه آیتالله جلالی خمینی و آیتالله رضوانی اهل خمین بودند و خانواده آنان را از نزدیک به خوبی می شناختند، همواره آنها را مورد لطف و محبت خود قرار میدادند. آیتالله جلالی در مدت حضورش در شهر قم از محضر آیات عظام بروجردی ، امام خمینی و علامه طباطبائی (ره) بهره برد.
آیتالله جلالی خمینی در سال ۱۳۴۲ از طرف امام خمینی برای امامت جمعه مسجدی در خیابان نارمک انتخاب شد و ایشان از آن زمان تاکنون شرق تهران را مرکز فعالیتهای انقلابی و مذهبی قرار داده و توانست ده مسجد پیش از انقلاب در حوالی شرق تهران بسازد.
وی علاوه بر آنکه وصی امام(ره) بود، سفری به نمایندگی از رهبر کبیر انقلاب برای رسیدگی به وضعیت ایرانیان مقیم قطر داشت و همچنین امام جمعه خمین بود.
متن زیر مشروح گفتوگو با آیتالله جلالی خمینی است که از منظرتان میگذرد:
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، مبدا آشنایی شما با امام خمینی(ره) از چه تاریخی بود و شما چقدر با حضرت امام(ره) بواسطه همشهری بودن ارتباط داشتید؟
آیتالله جلالی خمینی: بسمالله الرحمن الرحیم. آشنایی من با امام خمینی(ره) از موقعی شروع شد که من و مرحوم آیت الله رضوانی(از فقهای شورای نگهبان) زمانی که در خمین طلبه بودیم به قم رفتیم و در اولین جلسه، ما را به امام (ره) معرفی کردند. از آن روز لطف امام شامل حال ما شد تا حدی که منجر به رفت و آمد ما به خانه ایشان شد و اگر مشکلی در خمین بوجود میآمد و یا اگر آیت الله پسندیده (برادر امام) چیزی میخواستند برای امام بفرستند، توسط ما انجام میشد.
شما چندسالی محضر مرحوم آیتالله بروجردی هم درک کرده بودید. پیش از اینکه امام نهضت را در سال۱۳۴۲ شروع کنند نظر آیتالله بروجردی نسبت به دستگاه پهلوی چه بود و ایشان به چه نحوی به مبارزه میپرداخت؟
آیتالله جلالی خمینی: زمانی که در قم بودم دروس سطح را تمام کرده و ۳ سال اولِ درس خارج را خدمت آیتالله بروجردی خواندم. بعد از قبولی در امتحان درس خارج ایشان، شهریهای که برای طلاب در نظر گرفته میشد برای من هم مقرر شد. آیت الله بروجردی انسان بسیار منزّه، خوب، متدین و از علما و مراجع بسیار بزرگی بود که شاید در تاریخ تشیع از نظر فقه کمتر کسی را مانند ایشان مسلط ببینیم.
** انتخاب نماینده قم در مجلس شواری ملی با نظر خادم آیتالله بروجردی
متاسفانه دستگاه پهلوی به دلیل پیری و سالخوردگی ایشان، اجازه نمیداد تا با افراد مختلف دیدار و ملاقات کنند. در اطرافیان ایشان رسوخ کرده بودند و به نظر من برخی از اطرافیان ایشان را خریده بودند. این اطرافیان مستقیم به دربار و تشکیلات رژیم رفت و آمد داشتند. حتی شنیده میشد به عنوان مثال دستگاه طاغوت، نماینده قم در مجلس را با نظر خادم ایشان (حاج احمد خادمی)، کسی که کفشهای آقای بروجردی را جلویش جفت میکرد منوط کرده بود. به اطرافیان ایشان بها میدادند اما شخص آیتالله بروجردی دل خوشی از تشکیلات پهلوی نداشت.
** ماجرای کتککاری بین طرفداران “شیخ علی لر” و فدائیان اسلام
یکی از مسائلی هم که آن زمان مظلومیت به بار آورد مظلومیت فداییان اسلام بود. اطرافیان آیتالله بروجردی به ایشان گفته بودند که اینها (فداییان اسلام) آمدهاند تا قم و حوزه را بهم بزنند. عدهای از طلبههای بروجرد هم تحت فرمان «شیخ علی لُر»، چماق به دست گرفتند و فداییان اسلام را کتک زدند. یکی از کسانی که آنها او را کتک زده بودند، شهید محلاتی است که از فداییان اسلام بود. خدا هم عاقبت شیخ علی لُر را ذلیل کرد و انتقام خون شهدا را از او گرفت.
فردای روز درگیری، من در مدرسه فیضیه بودم و دیدم که مرحوم نواب صفوی از حرم حضرت معصومه(س) به فیضیه آمد، شهید مطهری که در طبقه دوم بود با پای برهنه به سمت او دوید و نواب صفوی را در آغوش گرفت و صورت او را بوسید. از نواب صفوی خواست تا صبحانه را در حجره او باشد. از همان روزها بود که دستگیری فداییان اسلام شروع شد و این یکی از مسائلی است که امام(ره) را متاثر کرده بود و ایشان از آیتالله بروجردی میخواست وساطت کند تا نواب کشته نشود ولی از آن روز اطرافیان آیتالله بروجردی امام را به خانه ایشان راه ندادند و اجازه ملاقات هم نمیدادند.
بعد از رحلت مرحوم آیتالله بروجردی دستگاه پهلوی احساس کرد میتواند از نبود ایشان استفاده کند و اقدامات ضد دینی انجام دهد. در زمان آیا امام راحل خودشان اقدامی برای مرجعیت انجام دادند؟
آیتالله جلالی خمینی: بعد از فوت آیتالله بروجردی ما دیدیم که امام به گوشه خانه رفتند. ایشان در قبال پذیرفتن مرجعیت و ریاست حوزه علمیه سکوت اختیار کرده بودند. دستگاه پهلوی ناراحت بود که مبادا امام وارد عرصه شوند به این دلیل که ایشان را میشناختند. بعد از آیتالله بروجردی بزرگترین درس بعد از ایشان درس امام بود که حدود ۸۰۰ شاگرد داشت و در مسجد سلماسی برگزار میشد.
افرادی مانند شهیدان مطهری، بهشتی و مفتح شاگرد درس فقه و اصول امام بودند. به امام عرض کردیم اجازه بدهید رسالهتان چاپ شود. ایشان فرمودند هیچ احتیاجی به چاپ رساله نیست. از روزنامه اطلاعات و کیهان برای مصاحبه با ایشان آمدند ولی امام اجازه ندادند. ما با خودمان گفتیم که چرا امام گوشهنشین شده است؟
یک داستانی هم از فضیلت امام برایتان میگویم. زمانی که ما شاگردان نزد امام بودیم دیدم یکی از رفقای ما که امام او را خیلی تحویل میگرفت و به او احترام میکرد مورد بیاعتنایی امام قرار گرفت.
** تذکر امام به طلبهای که از وی درخواست چاپ رساله کرد
من از آن طلبهای که الان مرحوم شده پرسیدم که به چه دلیل امام که تو را تحویل میگرفت الان به تو بیاعتنایی میکند؟ آن طلبه گفت من کار اشتباهی کردم و امام به این دلیل به من بیاعتنایی میکند. روزی به خانه ایشان رفتم و با اصرار به ایشان عرض کردم شما نشستهاید و مرجعیت و ریاست حوزه علمیه را بردند و از امام درخواست کردم مرجعیت را بگیرند. امام بعد از تمام شدن حرف من گفتند من از شما انتظار نداشتم که اینطور با من صحبت کنید.
انتظار من این بود اگر من به دنبال مرجعیت بودم شما من را نصیحت میکردید. خدا رحمت کند امام را، ایشان خیلی آقا، بزرگ و اسوه تقوا بودند.
اولین دستگیری امام که ایشان را به تهران آوردند بهخاطر دارید؟ خاطرهای اگر از آن زمان هست بفرمایید.
آیتالله جلالی خمینی: ایشان را دستگیر کردند و به تهران آوردند، من از شدت ناراحتی شبها نمیتوانستم بخوابم. چرا که شکنجهها و اقدامات ساواک را شنیده بودم. بعد از ۱۰ روز تصمیم گرفتم خدمت آیتالله کمرهای که از علمای تهران و انسان متدین و خوبی بود و اگر حرفی یا سفارشی میکرد دستگاه پهلوی حرف ایشان را میخواند، بروم چرا که از قبل با او و پسرش آشنایی داشتم.
نزد میرزا خلیل کمرهای رفتم و از ایشان خواستم که به رئیس کل شهربانی تلفن بزند و از او درخواست ملاقات من با امام را داشته باشد. او تماس گرفت و رئیس کل شهربانی مأخوذ به حیا شد و قبول کرد. ابتدا امام را به منطقه قنات آباد آورده و بعد به خانه یکی از تجار بازار به نام “روغنی” که طرفدار ساواک بود بردند. من به آنجا رفتم و دیدم نیروهای نظامی از آنجا محافظت میکنند.
** خاطره جالب از ترس ساواکیها هنگام دستگیری امام خمینی
اولین کسی بودم که در این وضعیت با امام دیدار کردم. امام را تنها در اتاقی در خانهای بزرگ دیدم. سرهنگها و سرتیپها که به دیدن امام میآمدند وقتی امام به آنها نگاه میکرد از ابهت امام سرشان را عقب میبردند. من در این ملاقات به امام گفتم از دستگیریتان داخل خانه حاج آقا مصطفی تعریف کنید. ایشان لبخندی زدند و گفتند “وقتی صدای جیغ و داد را شنیدم به سمت در خانه آمدم دیدم مشتی علی (خادم) را میزنند. در را باز کردم و گفتم چرا او را میزنید؟ روحالله منم و الان میآیم.”
امام را سوار ماشین کرده و به سمت تهران آوردند. ایشان میفرمود از شهر که خارج شدیم دیدم افراد مسلحی که سمت چپ و راست من نشستهاند دست و پایشان میلرزد. گفتم چرا رنگتان پریده گفتند “ما ترسیدهایم!” من دست روی پایشان گذاشتم و گفتم ناراحت نباشید من همراهتان هستم.(باخنده) این ماجرای ملاقات من با امام بود.
یک روز هم کنار امام نشسته بودیم، وقت ظهر شد و میخواستیم از خدمت ایشان مرخص شویم. امام فرمود چند نفرتان بمانند. من و شیخ حسن صانعی و آقایان توسلی و خلخالی ماندیم. دیدیم که مولوی رئیس ساواک تهران و معاون نخست وزیر یعنی حسنعلی منصور به ملاقات امام آمدند.
** درخواست رئیس ساواک از امام(ره) برای نخستوزیر شاه
ایشان بعد از چند دقیقه از اندرونی بیرون آمدند و فرمودند آقایان چه فرمایشی دارند؟ مولوی گفت “من رئیس ساواک تهران هستم و معاون حسن علی منصور همراهم است. آقا ما از تهران آمدهایم تا دست و پایتان را ببوسیم و التماس کنیم تا شما اجازه بدهید حسنعلی منصور کارش را شروع کند.” امام فرمود “من نه به کسی دست اخوت دادم و نه بیجهت با کسی دشمنی دارم. اگر منصور همین رویه را پیش برود من همینم که همینم و اگر او از رویه اش برگشت من هم تجدید نظر و فکر میکنم.”
دیدم که مولوی تهدید کرد که “مگر ندیدی ۱۵ خرداد چه شد؟ ۱۵ خرداد ۱۵ هزار نفر از مردم کشته شدند!” امام عصبانی شد و فرمود “خب چه کسی کشت؟ این درست است که شخص اول مملکت بگوید میکشم و میزنم؟ کُشتی و زدی! دیگر چه کاری از دستت برمیآید؟”
یک نفر از آن دو گفت اجازه دهید این مطالب را یادداشت کنیم و امام هم اجازه داد. از امام تقاضا کرد بگذارید یک بار دیگر هم ما خدمتتان بیاییم. امام فرمود اجازه نمیدهم دوباره به اینجا بیایید. آن دو نفر هم عقب عقب از نزد امام خارج شدند.
زمانی که در تهران حضور پیدا کردید، با چه گروهها و افرادی در انجام فعالیتهای انقلابی هماهنگ بودید و چه کاری انجام دادید؟
آیتالله جلالی خمینی: من اوایل شروع نهضت در سال ۱۳۴۲ به تهران آمدم. امام از من به عنوان نمایندهاش در تهران توقع داشت که قدمی بردارم و کاری کنم. از طرفی هم تنها بودم. اولین کاری که انجام دادم. کلمه «خمینی» را پشت لقبم گذاشتم. واعظانی مانند مرحوم فلسفی دعوت میکردم که در مسجد ما منبر برود. در روزنامهها و تبلیغات که مشخصات مراسم منتشر میشد امضای من با نام «الاحقر جلالی خمینی» منتشر میشد. ساواک بر این لقب حساس بود. روزی برایم نامهای آمد که فلان روز خودم را در خیابان ولیعصر به ساواک معرفی کنم.
** حساس شدن ساواک به لقب “خمینی” در نام خانوادگیام
ساواکیها از من درباره این لقب «الاحقر جلالی خمینی» پرسیدند که یعنی چه. گفتم چه اشکالی دارد؟ آنها گفتند که این لقب «بو» دارد. من گفتم بویش را نمیشنوم(باخنده). و ادامه دادم من اهل خمین هستم. دفعه بعد در اطلاعیه مراسم در روزنامه و تبلیغات نام خودم را جلالی دلیجانی مینویسم و اگر کسی بپرسد چرا نام شهرت را اینطور نوشتید من میگویم ساواک گفته است! ساواکیها نمیدانستند با این لقب چه کنند.
کاری که برای جمع کردن دوستداران امام در تهران انجام دادم مسجد سازی بود. دراین محدوده دو سه مسجد وجود داشت. به نظرم رسید برای پیش بردن کار باید حدود ۱۰ نفر از شاگردان امام به تهران بیایند و به مساجد بفرستیم و مسجدها را با هم هماهنگ کنیم تا بتوانیم فعالیت خود را شروع کنیم. مسجد فلکه دوم تهران پارس اولین مسجدی بود که شروع کردیم.
محدوده تهران پارس متعلق به زردشتیها بود و آنها قصد داشتند زردشتیهای هندوستان را در آنجا متمرکز کنند که دولت هندوستان موافقت نکرد و این کار انجام نشد.
** برپایی بساط فساد در تهرانپارس با استخر مختلط
«ارباب هرمز» و «ارباب رستم گیو» مالک تهران پارس بودند. یکی از افراد دربار رئیس دفتر ارباب هرمز بود. آنها در محدوده تهران پارس بساط فساد را در سینمای ماشینی و استخر مختلط ایجاد کرده بودند و هرکسی مسئولیت میگرفت مثلا نخست وزیر و معاونش یک ساختمانی کنار آن استخر میزدند تا تفریح و عیاشی کند.
ماه محرم که فرا رسید از من دعوت شد تا برای مسلمانان آن منطقه سخنرانی کنم. من هم مشتاق این اتفاق بودم. در فلکه دوم تهران پارس یک خیمهای برپا کردند و در آنجا مستمعین با وضع نامناسب و سرهنگ و سرتیپها بودند. در سخنرانی شب هفتم به آنها گفتم خوب است که اینجا یک مسجدی ساخته شود. گفتم “شما مسلمانید، زرتشتیها اینجا معبد دارند ولی مسلمانها مسجد ندارند.” شب عاشورا به امام حسین (ع) متوسل شدم و نام آن حضرت را برای آن مسجد درنظر گرفتم. بعد از عاشورا برای اینکه جمعیت و مستمعین را از دست ندهیم پیشنهاد دادیم تا هیئت را مستمر در کوچهها و محلهها در مناسبتها برگزار کنیم. برای خرید زمین مسجد ۳۶ تومان پول جمع شد.
** دعوای دو مالک بزرگ زرتشتی بر سر مسجدی در تهرانپارس
یک روز نیمههای شب چند نفر از طرف ارباب هرمز به خانه من آمدند و پیغام او را به من دادند و گفتند ارباب هرمز میگوید چون شما تازه به تهران آمدهاید و خانه ندارید. من میخواهم هزار متر زمین به شما بدهم. فردا به فلان محضر بیایید تا زمین را به نام شما بزنم ولی حرفی از مسجد در تهران پارس نزنید. من به آنها گفتم که به ارباب هرمز بگویید ما که نمیخواهیم مسجد بسازیم تا بجنگیم. شما معبد دارید ولی ما برای عبادتمان مسجد نداریم. من نیازی به زمین ندارم.
چند شب بعد چند نفر از طرف ارباب رستم گیو که او رقابت زیادی با ارباب هرمز برسر ملک و زمین داشت به من گفتند که ارباب رستم گفته شنیدهام میخواهید مسجد بسازید من گفتم ما فقط ۳۶ تومان پول داریم. آنها گفتند ارباب رستم میگوید من به شما هزار متر زمین میدهم و شما در عوض ۳۶ تومان را به من بدهید و فردا به فلان محضر بیاید ما هم زمین مسجد را به نام و وقف مسجد کردیم.
ما فردا رفتیم محضر و این زمین را به اسم و وقف مسجد کردیم. بعد از این ماجرا ارباب هرمز از این ماجرا با خبر شد و هجمه را علیه ما شروع کردند و میگفتند که بنده خمینی هستم و میخواهم یک پایگاه برای خمینی بسازم. حتی به ما خبر دادند که ساواک بزودی ما را دستگیر و به اشد مجازات میرساند. البته بنده از این موضوع ناراحت نبودم و فقط نگران مسجد بودم.
بنده برای حل این مسئله خدمت امام که در قم ساکن بودند رسیدم. آن زمان هنوز امام را به ترکیه تبعید نکرده بودند و امام در قم مستقر بود. وقتی خدمت امام رسیدم موضوع را مطرح کردم و از ایشان درخواست مشورت کردم. امام از من پرسیدند که به فکر خودت چه راه حلی میرسد؟ من هم گفتم اگر اجازه بدهید من بروم خدمت آیتالله سید احمد خوانساری -که شخصیت بزرگی بودند و حکومت آن زمان هم حرف شان را میخریدند و زمین نمیانداختند- راهنمایی و کمک بگیرم. امام خمینی (ره) از این پیشنهاد من استقبال کردند و فرمودند بروید پیش ایشان و سلام من را هم به ایشان برسانید.
بنده خدمت آیتالله خوانساری رسیدم و ماجرا را تعریف کردم؛ با اینکه مرحوم آیتالله خوانساری عموما در کارها دخالت نمیکردند، در این مورد فرمودند کمکمان میکنند و ناراحت نباشیم. بنده گفتم شما برای کلنگ زنی این مسجد بیایید و کلنگ این مسجد را در تهران پارس به زمین بزنید. ایشان قبول کردند و ما هم یک اطلاعیه دادیم و گفتیم “ملت مسلمان شرق تهران، در فلان روز و در فلکه دوم تهران پارس، مسجد اباعبدالله الحسین(ع) توسط آیتالله خوانساری کلنگ زنی میشود/ الاحقر جلالی خمینی.”
صبح فردای پخش اعلامیه چند نفر آمدند و بنده را به ژاندارمری تهران پارس بردند که از آنجا تحویل ساواک دهند. در ژاندارمری از بنده پرسیدند که چرا بدون مجوز ساواک اطلاعیه دادید که مسجد میسازیم؟ بنده گفتم تا بهحال اینطور نبوده که کسی بخواهد برای ساخت مسجد از ساواک اجازه بگیرد. افسری که از من سوال میپرسید گفت که اینجا مال زرتشتی ها است و فردا اگر مسلمان ها و زرتشتی ها با هم درگیر شدند و پنجاه نفر کشته شد که جواب میدهد؟
** تلفنی از آیتالله خوانساری که من را نجات داد
خبر دستگیری ما به آیتالله خوانساری رسید، ایشان با ژاندارمری تماس گرفتند و با کسی که از ما بازجویی میکرد صحبت کردند؛ ناگهان دیدم که آن افسر آمد و از ما عذرخواهی کرد! بنده به این افسر گفتم “تو مسلمان هستی؟” و گفت که بله مسلمانم. گفتم من یک طلبه هستم و میخواهم یک مسجد بسازم تو آمدی و جلوی این کار را میخواهی بگیری. افسر گفت “این دستور ساواک است و خدا به شما رحم کرد و اگر این تلفن از منزل آیتالله خوانساری نبود سرنوشت شما نامشخص بود.”
** صلواتی که موجب دستگیری مردم در مسجد شد
بعد از کلنگ زنی شروع به ساخت مسجد کردیم و زمانی که مسجد آماده افتتاح بود امام را هم به نجف تبعید کرده بودند. زمانی که مسجد آماده بهره برداری شده بود، یک اطلاعیه ای دادیم و گفتیم که در فلان شب این مسجد افتتاح میشود. شب افتتاح آمدیم و دیدم جمعیت زیادی آمده و ساواکی ها هم از در و دیوار بالا میروند. در بین جمعیت یک نفر با صدای گفت “برای سلامتی آیتالله خمینی صلوات بفرستید” همین موضوع بهانه شد که ساواک بعد از پایان مراسم، شروع به دستگیر کردن مردم و اول از همه هم هیئت مدیره مسجد را دستگیر کردند. فردا هم در مسجد به سراغ بنده آمدند و گفتند که میخواهند چند دقیقهای با من خصوصی صحبت کنند.
از من پرسیدند ماجرای صلوات دیشب برای سلامتی خمینی چه بود؟ بنده گفتم شما میدانید من اهل کجا هستم؟ گفتند نه. گفتم من اهل خمین هستم، حالا یک مسجدی ساختیم و یکی گفته برای سلامتی خمینی صلوات! گفتند “نه خمینیِ در نجف منظور بوده” و بنده گفتم “نه من منظورشان بودم”. مامورین ساواک به هم نگاه کردند و گفتند راست میگوید منظور او خمینی نبوده و کسانی هم دستگیر کرده بودند آزاد کردند.
خلاصه ما ۱۰ مسجد در شرق تهران ساختیم و ده نفر از شاگردان امام را آنجا گذاشتیم. آقای محلاتی در مسجد بقیةالله، آقای انتشاری در مسجد کمیل، آقای مسافری مسجد امام حسن عسکری (ع)، آقای ابراهیم نژاد در مسجد امام حسن مجتبی (ع)، آقای خادمی مسجد امام، آقای کرباسچی در مسجد الرسول، آقای موسوی کاشانی در مسجد هفت حوض و بقیه را دعوت کردیم تا کارهای انقلابی در شرق تهران را با مرکزیت مسجد احمدیه شروع کنیم.
آیا شما در درس مرحوم شریعتمداری و آیتالله منتظری هم شرکت کرده بودید؟
آیتالله جلالی خمینی: نه خیر؛ ایشان بعد از انقلاب دگرگون شدند و…
** به امام گفتم آیتالله شریعتمداری با ساواک در ارتباط است
با توجه به اینکه شما از اصحاب امام بودید، چرا آقای شریعتمداری بعد از انقلاب زاویه گرفت و دگرگون شد؟
آیتالله جلالی خمینی: ما زمانی زاویه فکری شریعتمداری را فهمیدیم که امام را تبعید کرده و به تهران آورده بودند. علما و مراجع برای آزادی امام خمینی به تهران میآمدند و یکی از مراجع مرحوم بهبهانی بود که به تهران آمد. بنده و آیتالله میرزا خلیل کمرهای به دیدن آیتالله بهبهانی رفتیم و دیدیم که دو نفر از مامورین ساواک آنجا هستند و به ایشان میگویند “برای چه به تهران آمدهاید و برگردید.” در همین حین شریعتمداری آمد و متوجه موضوع شد. به مامورین گفت تلفن رییس ساواک را بگیرید من صحبت کنم. شریعتمداری به رییس ساواک گفت “آیتالله بهبهانی باید در تهران بماند”! و رییس ساواک هم دستور داد آن دو مامور از آنجا خارج شوند.
ما از آنجا فهمیدیم این افراد با دربار رژیم قبل ارتباط داشتند و بنده این موضوع را من به امام (ره) هم گفتم که همچنین جریانی اتفاق افتاده است. البته عاقبت هم رسوا شدند و در جریان آن کودتا با قطبزاده دخیل بودند.
** نماز خواندن پسر منتظری بر جنازه امیرانتظام سند حقانیت عزل منتظری است
زاویهای که مرحوم منتظری با امام (ره) پیدا کردند ریشه در چه داشت؟ بههرحال ایشان برخلاف آقای شریعتمداری انسان انقلابی و شکنجه دیده بودند.
آیتالله جلالی خمینی: اتفاقاً چند روز قبل عکس پسر مرحوم منتظری(احمد منتظری) را دیدم که درحال خواندن نماز بر سر جنازه امیر انتظام بود. همین خود یک سند است که چرا امام منتظری را کنار گذاشت و این فرد(امیر انتظام) معروف بود که از طرف آمریکا ماموریت داشت. افرادی مثل بازرگان و نهضت آزادی دور منتظری را گرفتند.
مهدی هاشمی برادر داماد منتظری بود و مشکل منتظری هم از همین هاشمی بود و زاویه ای که پیدا کرد از هاشمی پیدا کرد. منتظری همه کارهای خود حتی کارهای بین المللی را به وی واگذار کرده بود. امام (ره) به منتظری پیام میدادند که این آقا را از دفتر خود بیرون کنید، اما منتظری میگفت این بهترین آدم انقلابی است و قبول نمیکرد و زمانی هم که آیتالله شمسآبادی را باند مهدی هاشمی به قتل رساندند، این پیغام ها به امام میرسید و امام ناراحت میشدند.
امام به آقای ری شهری وزیر وقت اطلاعات دستور دادند که پرونده مهدی هاشمی را جلو بیندازند. بعد در تلویزیون اعتراف کرد که با ساواک همکاری میکرده و از زمان بود که این زاویه برای منتظری ایجاد شد. دشمنان هم که دیدند میتوانند در ایشان رخنه پیدا کنند رفت و آمد شان را به خانه منتظری زیاد کردند. امام مدام پیام میدادند که آقای منتظری با اینها رفت و آمد نکن و اینها را در خانه خود راه ندهید، اما منتظری به حرف امام گوش نمیداد.
آیا شما با منتظری دیداری داشتید به وی بگویید که در مقابل امام نایستد؟
آیتالله جلالی خمینی: داماد منتظری به روی ایشان تاثیر گذار بود و ما اگر میخواستیم این حرفها را به منتظری بزنیم اصلا ما را در خانه وی راه نمیدادند. خدا رحمت کند امام (ره) را، اگر منتظری را برکنار نمیکردند انقلاب دیگر معنا نداشت.
** آشنایی با آیتالله خامنهای در جلسه علمای شاخص تهران
در دوران نهضت و مبارزات انقلابی، با آیتالله خامنهای هم آشنایی داشتید؟
آیتالله جلالی خمینی: بنده زمانی که قبل انقلاب به مشهد و به منزل ایشان رفتم با ایشان آشنا شدم و بعد هم با هم جلساتی داشتیم. علمای تهران قبل از انقلاب چندان دور هم جمع نمیشدند، امام آن زمان نامهای به شهید مطهری نوشتند و گفتند که علمای تهران را جمع کنید و یک جلسه بگذارید ولو برای خوردن چای باشد. شهید مطهری هم از علمای شاخص مناطق دعوت کردند که آیتالله خامنهای، آیتالله مهدوی کنی، آقای انواری، مرحوم هاشمی، آیتالله ایروانی، مرحوم ملکی و بنده از جمله کسانی بودند که در این جلسه حضور داشتند. زمانی که امام جلسهای در نجف داشتند و یا اطلاعیهای صادر میکردند، وظیفه این جلسه چاپ و توزیع این سخنرانی بین علمایی بود که در هر منطقهای هستند و هرکس وظیفه داشت این اعلامیه ها را بین مساجد توزیع کند.
نظر آیتالله جلالی خمینی درباره مدیریت رهبر معظم انقلاب
** راهبرد آیتالله خامنهای همان راهبرد امام است
قریب سی سال از زمان رهبری آیتالله خامنهای میگذرد. نظر شما بهعنوان شاگرد قدیمی امام خمینی درباره مدیریت سیاسی رهبر معظم انقلاب چیست؟ بهویژه که هجمه دشمنان در این سالها علیه ایشان بسیار زیاد است.
آیتالله جلالی خمینی: نزدیک به سی سال از ارتحال امام خمینی (ره) و چهل سال از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد، تمام حرفها و اعمال ایشان مو به مو حرف و عمل امام است. ایشان میگویند راهبرد من راهبرد امام است. حتی ایشان علنا اعلام میکنند که رهبر من امام است. این خیلی حرف بزرگی است برای کسی که خودش رهبر کشور است، به او رای داده اند و مستقل است اما کوچکترین کاری برخلاف منویات امام نکرده است و علت موفقیت ایشان هم در همین است و خدا سلامتشان بدارد.
** صدمه به آیتالله خامنهای صدمه به انقلاب است
ایشان استوانه بسیار مهمی هستند و خدا ان شاءالله ایشان را برای کشور و مردم حفظ کند و اگر خدایی ناکرده کوچک ترین صدمه ای به ایشان برسد صدمه به انقلاب خورده است.
** امام خمینی تا پایان عمر مستاجر بود
در پایان اگر نکتهای درباره امام راحل(ره) دارید بفرمایید.
آیتالله جلالی خمینی: امام(ره) هیچ چیز از این انقلاب نخواستند، روزی که امام از دنیا رفتند حاج احمد آقا نامهای نوشتند به شورای عالی قضایی که زندگی امام را بررسی کنند و ببینند که امام قبل از زمان رهبری چه چیزی داشتند و بعد ده سال و چهار ماه رهبری ایشان چه چیزی دارند. دیدند که امام تا آخرین روزی که رهبر بود در منزل جماران مستاجر بودند. امام قبل از فوت، بنده را وصی خود قرار دادند و گفتند هر آن چیزی که از پدرم در خمین به من رسیده را بین فقرا تقسیم کنید.
از پدر امام شهید حاج آقا مصطفی که شخصیت بزرگی در منطقه خمین بودند، یک زمین ۴۵۰۰ متری به امام به ارث رسیده بود که بنده بین خانواده شهدا، اسرا، مفقودین و فقرا تقسیم کردم. سر در منزل امام تابلویی نصب است و در آن نامهای از امام خطاب به بنده است که “فلانی من شما را وکیل کردم که هر طور که صلاح میدانید آنچه ارثیه از پدرم در خمین به من رسیده است به فقرا و محرومین بدهید” در آن هم نوشتند “گرچه ناقابل است.”
امام میگفتند من دوچیز از شما میخواهم، یکی اینکه که انقلاب را حفظ کنید که حفظ انقلاب از همه چیز واجبتر است. دوم هم که میفرمودند من برای اسلام و محرومین انقلاب کردم که اگر اینها نبودند من انقلاب نمیکردم. امام میفرمودند که من انقلاب کردم که مستکبر را پایین بکشم و محرومین را به بالا بکشانم. امام همیشه میفرمودند یک موی کوخ نشین را با کاخ نشین عوض نمیکنم. حتی نامهای هم خطاب به دولت و ریاست مجلس نوشتند و در آن فرمودند که قدر این مردم مخصوصا این پا برهنه را بدانید که این ها ولی نعمت ما هستند و انقلاب از این ها پیدا و توسط همین ها استمرار مییابد.