🔸 گفت: میگن شهردار برره پایین تخلف کرده!!!
❓پرسیدم، چه تخلفی؟
🔸 گفت: یه تخلف عجیبوغریب!!!
❓ گفتم: خوب بگو چی؟
🔸 گفت: میگن ابتدای خیابان محل زندگی شهردار تغییر کرده.
⁉️گفتم: خوب، اینکه تخلف نیست.
🔸 گفت: آخه میگن خونه شهردار تا چند وقت پیش عقبنشینی داشت و در حریم ساخته شده بود.
✅ گفتم: خوب، عقبنشینی میکنه دیگه.
🔸 گفت: نه آخه، الآن اومدن ابتدای همون خیابونو تو طرح تفصیلی تغییر دادن و تبدیل شده به خیابان ۸ متری درحالیکه قبلاً ۱۴ متری بود و جالب اینکه چند متر بعده خونه شهردار شده ۱۴ متری یعنی ورودی ۸ متری بعد ۱۴ متری!!!
⁉️ گفتم: میخوای بگی خونه شهردار همون اول خیابونه و تو طرح قبلی در حریم بود و الان اومدن طرح تفصیلی رو تغییر دادن اول خیابونو کردن ۸ متر، بعده خونه شهردارو کردن ۱۴ متر؟ ⁉️مگه میشه!!! من حرفتو باور ندارم، چون شهردار منافع شخصی خودشو به منافع مردم ترجیح نمیده.
🔹گفت: آگه باور نداری برو نقشه جدید اون خیابونو ببین با نقشه قبلی مقایسه ش کن
❓گفتم: خوب، اسم خیابونش چیه؟
🔹گفت: برره پایین، اسم خیابون یادم نیست، فکر کنم موعود بود، نه ببخشید میلاد بود، نه ببخشید احتمالاً عماد بود. یه چیز تو همین مایهها بود
⁉️گفتم: اینی که تو میگی آگه صحت داشته باشه دست خیلیها تو جریانه و شهردار که تنهایی نمی تونه همچین کاری رو انجام بده و احتمالاً شورا هم بهش کمک کرده!!!
🔹گفت: اونش دیگه به من ربط نداره به قول عادل فردوسی پور همونی که برنامه ۹۰ داره: ما وظیفه داریم بگیم، باقیش دیگه به پای مسئولین نظارتی و بازرسی که صحت و سقم این موضوع رو در بیارن و کار سختی نیست، نقشه قبل و جدید رو مقایسه کنن، فقط همین و اگر صحت داشته باشه طبق قانون باهاشون رفتار میشه، حالا هرکی که دستش تو کار بوده و اگر هم شورای برره پایین قصوری کرده اونا هم منحل میشن، هم افراد دیگه ای که پاشون گیره، اگر هم صحت نداشت هم نداشت دیگه.
📌اینارو گفتو رفت، حالا من موندمو حکایتش.
📜 گفتم: روزی که ردپای به جا مانده، شبیه چکمههای کدخدا بود یکی میگفت دزد، چکمههای کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد.
دیوانهای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند: کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است، ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت: دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت، فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین ولی نادانی، انعام داشت، پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند!!!!!