«نَـوْروزَما» به انتها رسيده و اینک «تیجَرَهباهار» آهسته آهسته گامهای سبزش را به سوی دشت و دامن تالش برداشته. تو گویی جانِ جهان را ولوله افتاده است و میرود تا در زمین و زمان شورشی عظیم بیفکند.
این شورش و انقلاب بر باطن و ظاهر آدمیان هم اثر گذاشته و نشاط و شادابی آنان را برانگیخته است و تجلّیاش لااقل در ظواهر آنها کاملاً آشکار است.
عَیْدَ نِزیک
در آستانه عید نوروز، این «سلیقه زیبای ایرانی»، به هر کدام از هزاران «تالْشَهسْرا»های دیار تالش که قدم بگذاری میبینی عطر دلاویزی مشام دیدگانت را مینوازد و تو در فراسوی ذهنت میشنوی: عید نزدیک است. به همین خاطر «بیبی شاکَت همراه دخترانش مشغول «پِچین آچین و رُفتوروب» دَر و پیکر خانه است و «مشتَه نِزاکت» زنان همسایه همچون «ماجان», «تَرگُل», «گلبانو» و «مَشتَهگیسو» را دعوت کرده تا «دَنگیَهحلوا» و حلوای «طَوَکَهتونی» و «ضیابری» بسازند. این در حالی است که دخترش «گُلجان» نیز همراه نوعروسشان «گُلشَن» مشغول رنگ کردن تخممرغها و گذاشتن سبزهى عدس و جو, جهت تزئین سفرهی هفتسیناند. پس آنگاه به بودادن و برشته کردن برنج و گندم میپردازند تا تنقلات هفتسین نیز کامل شود.
همزمان در سرای «کَـبْلا تَـمَز» صورت دیگری از به پیشواز رفتن بهار جاری است. در باغچهی «اَنَسو»ی این سرا «حُجَّت» ـ پسر کبلایی ـ برّهای شیرمست را به بیرون هدایت میکند تا مادر و خواهرش آن را با حنا و گل و ریحان تزیین نمایند. آخر بناست این برّهی سفید و زیبا، شب عیدی به نامزد حجّت و خانوادهاش به عنوان «عَیدَوَره» تقدیم شود.
بِجارَه سَر
«بِجار»های خفته آرام آرام بیدار شدهاند. آن دوردستها «بِـجارِ» حاجیچراغعلی لحظهشماری میکند تا حاجی اهل و عیال را بردارد و برای کشت و کار, اقدامات اولیه را برنامهریزی نماید. او مانند هزاران کشاورز و کارگر و کشتگر و دهقان و صنعتگر و دامدار و تولیدکننده ووو در سراسر ایران بزرگ میخواهد شعار «رونق تولید» را در میدان عمل، جامه عمل بپوشد.
صدای شُرشُر آبِ «دَغَن» موسیقی حیات مینوازد و وزش خنک نسیم بهاری به پیش میتازد تا سوز سرمای زمستانی را از تن خستهی شالیزار بزداید. «کَووَمیشین»های روئیده در کنار دَغَن با گل «پَمچال» در حرکاتی موزون با نسیم روحنواز شالیزار «دَرَم دَرَم» میکنند و همزمان عطر دلآویزشان مشام «اَروئَهبیبی»، «کیفا ماشی» و «فاطمهعَمژِن» را مینوازد, زیرا آنها نیز همراه با عروسان و دخترانشان آمدهاند تا مزرعه را وَراندازکنند.
آنسوتر «کَبلا پَـجْیَهعمو»، «خِلیکیِ» را که تازه از بازار خریده است در دست دارد تا دستهی آن را برای «مَرز بَندی» و «دَغَنهکار» مهیا کند. این در حالی است که «لَروئَهخالو» پسرش «آرمان» را ندا میدهد تا گاوآهن را از گوشهی «تِلِنبار» بردارد و دستی بر سر و رویش کشیده و آمادهاش نماید.
تالشی هَمَه جیگا
گوشهگوشهی سرزمین من «تالش» در تکاپوی استقبال از بهار است؛ بهاری که آغازگر سال رونق تولید خواهد بود. در هر سرایی به نوعی این امر پیگیری میشود. هر تالشی به فراخور حرفه و شغلش در تدارک پیشواز از بهار گام بر میدارد. در این رهگذر تو گویی اوراق دفتر بهار به شکلی متوازن که تزیین هر صفحهاش در مسئولیت کسی است ورق میخورد و صد البته هر تالشی بنا به ذوق و سلیقهی خویش در پیراستگی آن صفحه کوشش میکند. نتیجهی این پیراستن و آراستن در اندک زمانی بعد؛ هنگامی که ثمرات تالشان در باغات, شالیزارها, تلنبارهای پرورش کرم ابریشم, «وَلَرها»ی غنوده در دل کوهستان, «مَندَن»های آرمیده در سینهی مراتع سرسبز, «اَمْنَه پوست»های آکنده از محصولات لبنی؛ به ویژه پنیر و لور, کندوهای آرام گرفته در مرغزارها و … عیان گشت، در دیدهی هر ناظری چشمنواز و بر خاطر وی روحفزا خواهد بود.
کوکو خونده
تَرنُم موسیقی گوشنواز شُرشُر آب نهرهای جاری در شالیزارها به هنگام نشاء و اندکی بعد در وقتِ وِجین برنجزارها با زمزمهی دستونهای حُزنانگیز, امّا امیدبخش بانوان تالشی که پای در گِلولای فرو بردهاند, آدمی را در ورای عرفان الهی سیر میدهد. تو گویی نغمهی حُزنانگیز:
غرْصَهخواری تْ مَکَه یارِم کوکو
بیقراری تْ مَکَه یارِم کوکو
پیش مردم تْ چمن قَشَنْگَه یار
آه و زاری تْ مَکَه یارم کوکو
کوکوجان غرصه مَرن, غرصه تْ پیر کَر یار
بَ خدا هم زندگیکو تنی سیر کر یار
که روزگاریست در این دیار زمزمه میشود همچنان زنده و پویا به حیات خویش ادامه میدهد.
در حالی که «کوکو»ی جگرسوخته همچنان از سوگ عزیزان خویش غمی تازه دارد. در واقع این ما هستیم که از غم عزیزان خویش در سوگیم؛ حتی زمانی که کمر همت و تلاش برای سازندگی و آبادانی خم کردهایم و پای در کار داریم, از یاد عزیزان از دست رفتهمان غافل نیستیم. این مرام هر «ژِن و مِرد» تالشی است. او روحی لطیف و پر از احساس دارد.
نغمه کوکو، افسانه خود ماست که جاری در زمان شده است. طراوت بهار سببی است جهت یادآوری آن افسانه برای تسلی دل خودمان همنوا با رقص آهنگین قدمهای نشاءکاران در پهنهی آرام «بِجارَهکیلَه».
گیریَه را
آنسوتر چوپان تالشی رمه را جلو انداخته و همراه هاهای گلهرانیاش «گیریَه را کو» نغمهی سوزناک دیگری سر میدهد:
کوجا کوجی وَخْتَه بِ کوج بکَرَم
سیمرغی مرغانه بِ پوچ بکَرم
سیمرغی مرغونه پوچ کردِه نِبو
دیلی گِتَه یاری پَسْ هَشْتِه نِبو
او از غمی دیگر ناله سر داده است. این نالهها در عین سوزناکی و همآغوشی با اندوهی جانکاه, امید را نوید میدهند. یعنی به خود نهیب میزند: از شکستها و مرارتها که بر تو رفته مأیوس مشو. ناامیدی را به خود راه مده. سرزنده و پویا به مقصود در مقصد بیندیش. پس آنگاه با توکل بر قادر متعال گام در راه بگذار که قلههای ستبر «بزندار», «دَشْـتِه», «خندیلَـهپِشت», «چَبْلَهگَز», «مولوم», «نَرَهبَند»، «شَلَهخوار» و صدها نقطهی مرتفع دیگر در تالش بزرگ انتظار تو را میکشند.
آنچه در صدر آمد نَمی از یَم و شبنمی از طوفان اقیانوس پرتلاطم امّا با نشاط و پر شور و شعف زندگی در سرزمین وسیع تالش است که هر زمان در هرنقطه از آن جاری است و البته در بعضی از زمانها ـ نظیر بهار ـ جلوهی جاریاش بیشتر خودنمایی میکند.
مردمان دیار من تالش، همپای همه اقوام ایران بزرگ، تهدیدها؛ از هرجا که باشد را به فرصتها تبدیل میکنند تا هرچه بیشتر تولید ملی، رونق بگیرد و رونق تولید گسترش یابد.
این کمترین بندگان خدای لایزال, جَبین بر آستان حضرت دوست میساید و از اعماق وجود آرزومند است در سایهسار توجهات خاصّه حضرت باریتعالی سرزمین من با مردمان سرزندهاش همواره از گزند بلایای مادی و معنوی, نیز اندیشهی اهریمنیِ اِنسی و جنّی مصون ماند و وزش هیچ باد نامرادی نتواند گردش عیش ربیعش را به طیش خریف مبدّل سازد.
قربان صحرائی چاله سرائی
ماسال ـ ۲ فروردین ۱۳۹۸