به گزارش ماسال نیوز، بانو جهان جوزاک، مادر شهید مصیب رجبی، از شهدای والامقام روستای چسلی ماسال بامداد امروز درگذشت.
مراسم تشییع و تدفین این مادر شهید هم اکنون در روستای میرمحله ماسال در حال برگزاری است.
تحریریه ماسال نیوز، مصیبت وارده را به خانواده معظم و معزای شهید رجبی تسلیت عرض میکند.
برای مبارزان دلیر ایرانی که با نیمی از جهان در مرز ایران و عراق می جنگیدند، فروان سروده ام. از جمله شعری سروده و آهنگی نیز رویش گذاشته بودم که به آقای مصیب اسکندری تاسکو دادم. خودش تقاضا کرده بود برایش بنویسم. گویا او به آقای حمیدی داده بود و او خواند؛ با همان آهنگی که خودم رویش گذاشته بودم و چند بار با مصیب تمرین کرده بودیم، خواند؛ زیبا و بسیار سوزناک خواند. همان زمان بار ها از رادیو رشت پخش شد. ای کاش به آرشیو رجوع می کردند و به افتخار آن مادر و فرزند باز پخش می نمودند.
«اَی ننه جانم جبهه نی شیمَه، من راضی ببی از شهید بیمَه …» متأسفانه کل ترانه را دیگر به یاد ندارم.
پس بگذار به یاد آن عزیزان سری به سال های پنجاه بزنم:
یارِن شینَه اَمَه تَنخا بیمُونَه
اَمَه و غم یادِه ایجا بیمونه
خراوَه لی بُوبُو سال و زَمُونَه
یارِن همه شینَه هیکَس مَمُونَه
مرا بوا چمع یارون کی کشته
چیگی خنجر چَوون دیلی کُو نشتَه
خدا زار بکشع، هر کسی کشتَه
اَوِن شینَه مع شون تنجا پسَشتَه
نَنَه چَده هَرع درد خردنی
غرصه هَده هَرع نیمه هَردنی
جُونِنش مندینه زیندونی گُوشَه
چوون خبری شون اَی را برده نی
بشه ننَه بوا، دیلم نی سیسته
چمن رانَه شیمَه دنیام نپیستَه
چمع جا نم دارع زمین نی هیستَه
چمن شیرنَه جانم بَه یا کُو پوسّتَه(با تلفظ نرم سین)
جوانِن مندینَه، ریجَه بَه ریجَه
تیره مَیدُون درِه ویجَه بَه ویجَه
جوانون تیر ژَنن دیل کَرع سُوجَه
نَنِن نالَه کَرن، وان: چمَه کیجَه
(از دوبیتی های سال های پنجاه – بگذار تقدیم باشد به آن مادر و فرزند بسیار گرامی که ایران وامدار آن هاست)
در سال های پنجاه، بعد از خونین بر زمین افتادن جوانان مبارز، پیوسته در اشعار خود دعوت به برخاستن و به راه افتادن می کردم. گرچه به مبارزه ی چریکی باور نداشتم، ولی گاه در اوج خشم و نفرتی که ساواک آفریده بود، جوانان را به همان نوع مبارزه دعوت می کردم، حتی در اشعاری که برای کودکان می سرودم.
… خردنِن هیچ مَترسَه، بروزَه و آروَزَه، بَدون لُوکی رُووَزَه. گِتشونَه جیوزَه، آرسینَه دَوَزَه، کُوعَه سَرون پِوَزَه. … خردنِن هیچ مترسه، بروَزَه و آروَزَه، بَدُون لُوکی رُووَزَه …
«… بچه ها ریشه کنید، نه که خود شیشه کنید، تا به هر سنگ بلا، تیشه بر ریشه کنید؛ … رَهِ عقل و رَهِ علم پیشه کنید. … چو ندادند رَهِ علم و هنر، لانه در بیشه کنید …»
چسلی عزا دارَه هَنی
خَیری سَس آدِه دَخَنی*
زنده یاد آن شهید گرامی و گرامی مادرش جاوید!
*خَیری(چسلیَه پاشا زوعَه، ساکن روستای سراکِه) صدایی داشت چنان رسا که از چند کیلومتری شنیده می شد. نوع آواز او نیز خاص خودش بود چنان، که هرگز در جای دیگری نشنیدم. در ضمن مردم چسلی بسیار با احساس هستند؛ دیده ام احساس خود را براحتی با گریه بروز می دهند.
و چند نکته
نوشتم مصیب اسکندری تاسکو، زیرا در تالشی و دیگر زبان های کهن ایرانی «ها»ی ملفوظ نیست. چنانکه تالش ماسالی دیگا، وَادَگا، چا، ما، را دیگاه، وادَگاه، چاه، ماه، تلفظ نمی کند. به همین خاطر نام تالشی ماکو(شهر ماکو) به همین شکل(بدون «ها»ی ملفوظ) نوشته می شود. وگرنه باید می نوشتند ماه کوه. و به همین دلیل تالش ماسالی نمی گوید هاهی، بلکه می گوید مایی(آنچه ماه را می ماند). طبیعی ست که منظور ماهِ کمانی(هلال) است و نه قمر و ماهِ تمام.
…
پاشا(تلفظ تالشی) = پادشاه. در تالشی(آریایی مادی)، ندیده ام حرف دال خورده شود. ولی در زبان دیگر آریایی مادی، یعنی کردی سورانی سنندجی(سنَه دژی – دژی که در سینه کِش کوه واقع شده)، عمومن دال را می خورند. مثلن بغداد را بغا تلفظ می کنند. نام مردانه ی پاشا، آن هم در ییلاق بالابلند و دور افتاده چسلی، نشان می دهد که آن قاعده در تالشی نیز عمل می کرده. البته من مورد دیگری را به یاد ندارم. کورد سورانی همینک هم به پادشا(تالشی)، پاشا می گوید.*
* واژه نامه ی فارسی – کردی دکتر محمد تقی ابراهیم پور، ص ۸۹
——
راستی چرا پاشا(پادشا) و شا را در تالشی نمی توان پاشاه(پادشاه) و شاه نوشت؟
زیرا این واژه ی تالشی بعد ها در فارسی دری(زبان ملی یا سرتاسری ایرانیان) «ها»ی ملفوظ پذیرفته. آیا این اِشکال اساسی است. خیر؛ تنها اِشکالی که دارد این است که با پادشاه و شاه ریشه یابی واژه ممکن نیست. اهل انشا نویسی در هنگام واژه شکافی نیستم. پس همیشه نظرات خود را به اثبات می رسانم؛ با گواه استوار به اثبات می رسانم.
شاتِن(بُندار یا مصدر). صرف بُندار – شام، شای، شا(سوم شخص مفرد). پس شا = می توانَد؛ کسی که تواناتر از دیگران است؛ کار هایی را که دیگران توان انجام آن را ندارند، او آن توان را دارد. طبیعی ست که این سخن بر می گردد به افراد بسیار با استعداد، کاردان و برجسته ی جامعه ی بشری، و نه شاه های ارثی.
—–
سراکِه = درخت زیرفونی وحشی که در حیاط خانه قرار دارد. سرا = حیاط خانه. کِه = زیرفون وحشی. که واژه ی کِژ = کِج = کرم ابریشم نیز در همان کِه = زیرفون وحشی بُن دارد. کِژ واژه ای مثل یوشیج، ماسالج، کلورج، تهرانج و … کِج = کِژ = زینده روی درخت کِه(مفهوم این سخن بر می گردد به زمانی که آن کرم بسیار مفید هنوز وحشی بود.)
در ضمن تالش در هَزاره های دور تاریخ ویژگی طبی آن درخت را مانند ویژگی طبی درخت انگور(رَز) و کیش(شمشاد) کشف نمود، مقدس اعلام کرد و سوزاندن چوب آن را ممنونع ساخت. همینک، چای گل زیر فون در داروخانه های اروپای شرق و غرب به فروش می رسد.
—–
چسلی = نی نوک تیز، واژه ای ست مثل واژه های تالشی اَنزَلی، ایسپی لی، ماسال لی(نام شهرستانی در تالش آنسوی مرز)، لیسار(لی زار)، لیپا(زادگاهِ من)، لیَه(گیریه ای در ماسال)
—–
و اَفشُرگی زبان تالشی – «هَنی» = هنوز هم(سه حرف در برابر شش حرف). «دَخَنی» = پَخش می شَود(چهار حرف در برابر هشت حرف)؛ و از این دست، بیشمار است.
—–
تالشَه خردنِن امی بوزونَه
تالشی چرا، چِه خاصَه زومُونَه
دَمَردَه ام چرا، تنی دَمِری
بوزون کع ام ترا خط و نوشُونَه
با عرض پوزش؛ «خاسَه زومون» درست است.
«تالشَه خردنِن امی بوزونَه
تالشی چرا، چِه خاسَه زومُونَه
دَمَردَه ام چرا، تنی دَمِری
بوزون کع ام ترا خط و نوشُونَه»
—–
خاس = زیبا.
در ضمن نام مردانه تالشی «خُوس رئو rü»(خسرو) = خاسَه رئو rü = خاس رئو rü(خلاصه) = روی زیبا، نیز در همین خاس تالشی ماسالی بُن دارد. در تالش شمالی، بیشتر چُوک(چاک – تالشی ماسالی)، را بکار می برند. چوک = شکاف خورده، چاه گشته، شکفته شده، مثل شکفتن و گل گشتن غنجه. به عبارتی دیگر از بَستگی(غنچه گی) به وا شدن، گل گشتن و چا شدن(چاه شدن) رسیدن است. گودی درون گل، گلَ کَه(گل خانه)، به چا = چاه، تشبیه شده. در فرهنگ کهن ایرانی، هر گودی، خانه است؛ تا خانه ی کِه باشد. مثل کَچَه = خانه ی کوچک = قاشق(ترکی).
آیا چاک واژه ی تالشی چاکاچاک = چکاچاک(عمید ص ۴۸۵)، نیز در همین چاک بُن دارد؟
—–
زیبای سخن در ریسه ی فرامرز واژگان به درازا کشیده شد، زیرا بی اراده ی من، چون همیشه، واژه ها هَزاری به صف می ایستند و تقاضای شکفتن و از درون گفتن دارند. متأسفانه این لحظه من وقت ندارم؛ بماند. همینقدر بگویم که چاکاچاک = چکاچاک تالشی، واژه ای ست مثل ونگاونگ تالشی ماسالی.
—–
از اینکه می نویسم «تالشی ماسالی»، فقط یک تدقیق(باریک بینی) است، زیرا به نیکی بدان گویش از زبان تالشی آشنایم. وگرنه این واژه ها از آنِ همه ی تالش ها و ایرانیان و جهانیان اند.
پوزش و اصلاح
«و به همین دلیل تالش ماسالی نمی گوید هاهی، بلکه می گوید مایی(آنچه ماه را می ماند). طبیعی ست که منظور ماهِ کمانی(هلال) است و نه قمر و ماهِ تمام.»
و به همین دلیل تالش ماسالی نمی گوید ماهی، درست است.
باری، در ساختن نام مایی یا ماهی، ایرانیان به شکل هلال ما یا ماه نظر داشتند.
«کِج = کِژ = زینده روی درخت کِه(مفهوم این سخن بر می گردد به زمانی که آن کرم بسیار مفید هنوز وحشی بود.)»
—–
و نکته ای جالب
بجز برگ درخت توت، برگ تنها درختی را که کرم ابریشم می خورَد، برگ همین درخت «کِه»(تالشی)، «نمدار»(مازندرانی) است.۱ البته با خوردن برگ درخت کِه(زیرفون وحشی) پیله ی ضخیم نمی سازد؛ پس بعد از اهلی کردن کِژ(کرمِ زینده روی درخت کِه) بشر خوراک آن را عوض کرده، و برگ توت را بجای کِه نشانده.*
این دست آورد ها، تجریباتی ست که در طول هَزارَه های تاریخ بدست آمده. مثل شناختن گیاهان دارویی، گاویلَک(گابَلَک) و قارچ های دیگر خوراکی و …
* در ضمن بر توتی نیز بخاطر دوست داشتن دانه های درخت توت آن نام را نهاده اند. در ایران زمین بسیارانی آن واژه ی اصیل ایرانی را غلط یعنی به شکل «طوطی» می نویسند. شاید بعضی فکر می کنند واژه ای ست عربی، که نیست؛ عرب به توتی ایرانی، بَبغاء گوید.
—–
انسان های شریف روز سفر کردن شان نیز پربار است؛ مثل حاصل همین شب نشینی پر شکوهِ ما.
—–
۱ – چون بسیاری از درخت های جنگلی در فارسی نامی ندارند، در نتیجه در زمان رضا شاه برایشان اسامی مازندرانی را برگزیدند، و همان شد نام رسمی بسیاری از درخت های ایران زمین.
—–
چرا «نمدار»؟
زیرا اگر پوست تنه ی درخت «کِه» کنده شود، چوب آن بکلی خیس است. از این درخت همچون درخت کُوچی شاتَه کَوَل(پوستِ شاد، پوست زیرین) بدست می آید. چرا شاد؟ زیرا تیره نیست، روشن است و نور از آن عبور می کند.
شات = شاد – بسیاری از ت های پهلوی و تالشی در فارسی به دال بدل شده. مثلِ آفریتن(پهلوی) = آفریدن.
و پایان سخن
ای مادر(اَزی))، ای پدر(اَکار)، درود بیکران بر شمایان باد که فرزندی چنان پروردید که افتخار ایران گشت. به همراه دیگر شهدای میهن، زمانی افتخار ایران گشت که تمامی پلید قدرتمندان جهان در مرز ایران و عراق به ایران یورش آوردند. و هر بار که فرزندان ایران زمین در آن جنگ کاملن نابرابر بعثی های نابکار و متجاوز را تار و مار کرده عقب می راندند، همان نیرو های ضد بشری به کمک بعثی ها می شتافتند تا ایرانیان پیروز جنگ مباشند؛ تا فروش اسلحه به دو طرف(کمی به ایران و فراوان به عراق بعثی) قطع نشود. شنیدم هر بار در لحظه ی پیشروی و ورود فرزندان ایران به خاک عراق، هواپیماهایی از مکان هایی غیر از عراق بر می خاستند و نیرو های ایرانی را بمباران کرده وادار به عقب نشینی می ساختند.
ای مادر، ای پدر، ای شهید بزرگوار، سر تعظیم این خذمتگزار کوچک فرهنگی که در برابر عظمت وجود شمایان زانو زده سر بر خاک می سابد را بپذیرید.
با ادب و احترام ویژه
لیثی حبیبی – م. تلنگر