به گزارش ماسال نیوز به نقل از ورزش سه، با اینکه از صبح امروز خیلی از نگاهها به سالن شمشیربازی و تکواندو بود، تیرانداز ایرانی با آرامش خودش را به فینال ماده ۱۰ متر تپانچه رساند.
جواد فروغی ۴۱ ساله که در ماههای اخیر به اوج رسیده بود و دو مدال طلای جام جهانی هند و کرواسی را کسب کرده بود، در فینال عملکرد فوق العاده ای داشت و از همان ابتدا با تیرهای دقیق و دقتی بالا اختلافش را با رقبا زیاد کرد. هر چه مسابقه پیش رفت، جواد فروغی توانست اختلافش را بیشتر و بیشتر کند.
رقبا یک به یک از مسابقه ۸ نفره فینال بیرون می رفتند و جواد فروغی با آرامش خاصی کارش را دنبال می کرد. در نهایت این عملکرد فوق العاده با کسب ۲۴۴ امتیاز برای این قهرمان تیراندازی ایران همراه شد تا یک اتفاق تاریخی برای ورزش ایران در دومین روز المپیک توکیو رخ دهد.
تبلیغات
مدل های گل VIP؛ برای کسانی که به زیبایی اهمیت میدهند…
جواد فروغی با کسب مدال طلای المپیک در رشته تیراندازی، اولین مدال تاریخ این رشته را به ارمغان آورد و توانست رشته تیراندازی را به جمع ۴ رشته قبلی مدال آور ایران در تاریخ المپیک تبدیل کند.
ملی پوش ۴۱ ساله تیراندازی ایران که نخستین مدال کاروان ایران را به رنگ طلایی رقم زد، شاید یکی از غیرقابل پیش بینی ترین مدال های تاریخ ورزش ایران را کسب کرده باشد.
جواد فروغی که خیلی دیر خودش را وارد تیراندازی کرد، یک پرستار بیمارستان و جزو کادر درمان است. تیرانداز المپیکی ایران پیش از این گفته بود: «تیراندازی را در طبقه منفی دو بیمارستان به صورت کاملا اتفاقی شروع کردم. برای اولین بار سال ۸۹ یا ۹۰ بود که تپانچه بادی را به من نشان دادند تا تیراندازی کنم، در همان تجربه اول حدود امتیاز ۸۵ زدم و کسی که مسئول بود از من خواست تا پیگیر باشم. تشویق او باعث شد تا سراغ تیراندازی بروم و با مربگیری آقای خدابنده لو کارم را شروع کردم.»
حالا در دوران سخت کرونایی یک پرستار از ایران توانست یک اتفاق تاریخی را در المپیک توکیو رقم بزند و صاحب مدال طلای المپیک شود.
با مدال طلای غیرمنتظره فروغی، ایران در جدول مدال های روز اول بعد از چین در رده دوم قرار گرفت. در واقع ایران دومین کشوری بعد از چین بود که به طلای المپیک توکیو رسید
اختلاف ۷ امتیازی جواد فروغی با نفر دوم نشان می دهد او کاملا مقتدرانه و با شایستگی مدال طلا را کسب کرده است
تیرانداز طلایی ایران، با کسب ۲۴۴٫۸ امتیاز رکورد ماده تپانچه ۱۰ متر در المپیک را جابجا کرد
با این طلا، ایران در همان روز اول المپیک وارد جدول مدال ها شد.
درود بر شما هم میهن افتخار آفرین!
هر چقدر دزدان بیت المال، رشوه خواران، غارتگران، غارتگرانِ جنگلتراش و بعضی “مسئولین” به این سر زمین مظلوم می تازند و هم آبرویش را می برند، شما ها برگردانید و استوار سازید.
—–
پرستاران و غمخواران درودم بر شما امشب
درود بیکران من، به جمع این سرا امشب
اگر جسمم مریض افتاده، روحِ من بُوَد سالم
ز فرط مهربانی ها و بس لطف شما امشب
…
متأسفانه باقی شعر از این یادِ شکنجه دیده رفته.*
مشهد، بیمارستان، ۱۳۵۷
—–
رفتم مشهد نزد دکتر رضایی، آنجا لوزه هایم را عمل کردم. به نوعی در رفتن از ماسال هم بود. حاصل فرهنگی آن سفر تعدادی شعر نو و کلاسیک بود.
پیش از آن رفته بودم به خانه ی برادرم مهندس حبیبی در دشت مغان. حاج علیلو، رییس ساواک اردبیل آمد مهمان همسایه ی او شد.
با رضا کارکر یکی از تکنیسین هایی که زیر دست مهندس حبیبی در «کشت و صنعنت مغان» کار می کرد، داشتیم از شنا بر می گشتیم. همسایه ی داداش با حاج علیلو به سوی دریاچه ی مصنوعی مغان سرازیر شده بودند. حاج علیلو گذشت، و همسایه ایستاد و گفت: این حاج علیلو رییس ساواک اردبیل است و آمده پیش من مهمانی. به عبارتی دیگر او مأمور شده بود خبر را به من برسانَد. از سینه کِش آن سربالایی آمدیم و رسیدیم به خانه ی داداش. در همسایه باز بود! به رضا گفتم: من اینجا می ایستم تو برو کیف حاج علیلو را جستجو کن و ببین در باب من چیزی آنجا نیست. و او نیز به آن خواسته ی شاید بیهوده ی من تن در داد و رفت و گشت و چیزی نیافت. البته خیلی زود آمد بیرون. مدتی به نزد دوستان بوستان آبادی و اَهری خود به تبریز رفتم. برگشتم و برای جراحی لوزه ها به مشهد روانه شدم. حالا هر روز می گویم «سد رحمت به کفن دزد(شکنجه گرِ) قبلی!»
* نوزدهمین سال است که در آپارتمانی نیمه ویران مرا به زور در شهری کوچک نگاه داشته اند و نمی گذارند به شهری بزرگتر برای سکونت و کار بروم. اول به کشور خود دعوت کردند و بعد به همراه چند فرصت طلب پول پرست بی وجدانِ جنایتکار “ایرانی” برایم شکنجه گاه ساختند.
این هم حقوق بشر در قرن بیست و یک! باید به خانم نرگس محمدی، آقای لاهیجی، خانم شیرین عبادی و دیگر دست اندر کاران حقوق بشرچی که پیوسته از شکنجه گران جایزه و پول می گیرند تبریک گفت.
در این مدتِ بسیار طولانی(نزدیک به نوزده سال) که بیست و چهار ساعت زیر شکنجه های روانی و اقتصادی* قرار دارم، حافظه ام بسیار لطمه دیده. حافظه ی خوبی داشتم. حالا لغت های آلمانی ای را که همین دیشب خوانده ام، بخشی از یادم رفته و باید دوباره رجوع کنم.
—–
* شاید کسانی بپرسند شکنجه ی اقتصادی دیگر چگونه شکنجه ای ست؟
پیوسته به لقمه نان اندک من یورش می برند. نگذاشتند کار کنم، در نتیجه فقیر ترین پناهنده ی کشور آلمان هستم. برای اطلاع بیشتر لطفن به وبگاهِ ویژه ی من(روشن سخن) رجوع نمایید.
نشانی وبگاه: zartasht.blogfa.com
تا آخر شهریور صبر می کنم؛ اگر دادرسی از سوی کشور های آلمان، اانگلیس، بیلاروس و ایران صورت نگرفت، نوشتن را ادامه می دهم.
در ضمن من عمدن گاهی چنین نکاتی را اینجا می نویسم، تا اطلاع رسانی کرده باشم. زیرا ایران پُر جاسوس ترین کشور جهان است. بار ها به وسیله ی افرادی مشکوک در ماسال عزیز من، علیه من زهر پاشی کرده اند، و بعضی «پلّا گلَه پچین» ها نیز برای چرب کردن نواله ی خود به آن موجودات بی وجدان پیوسته اند. و افسوس! می توانم نام ببرم؛ بمانَد. شاید شرم کشیدند و عذر خواهی کردند. البته خیلی احتیاج به نام بردن نیست؛ زیرا آن ها با حرکات خود، خود را معرفی می کنند. یکی از ویژگی های این موجودات مزدور و ضد ایرانی در خارج از میهن “فرایند” بازی است. واقعن حیف است که آدمی از موال تاریخ لقمه بر گیرد. عظمت و کرامت انسان خیلی خیلی والاست. حیف است! البته گر ژرف و نیک دریابیم، دریابیم.
من هیچ کلمه ای را برای انشا نویسی و بازی با کلمات بکار نمی برم. واژه ها را وقتی بکار می برم که به معنی بسیار مشخص آن ها نظر دارم. در این فراز از نظر قبلی من که منتشر شده، «درود بر شما هم میهن افتخار آفرین!
هر چقدر دزدان بیت المال، رشوه خواران، غارتگران، غارتگرانِ جنگلتراش و بعضی “مسئولین” به این سر زمین مظلوم می تازند و هم آبرویش را می برند، شما ها برگردانید و استوار سازید.» شغل «ویژه خوار» یا «رانت خوار» از قلم افتاده. تمامی آن شغل های کثیف افراد نابکار را که نام برده ام، در این بیش از چهل سال، آشکارا نقش ویرانگر در میهن ما داشته اند و همینک دارند.
بسیاری از آن افراد هیچ نقشی در انقلاب مردم ایران نداشته اند؛ کوچکترین نقشی نداشته اند، ولی سر سفره ی غارت بسیار مدعی حاضر شده اند! سال ها پیش هم در داخل میهن و هم در خارج کشور بار ها نوشتم: این ها مردم بسیار ثروتمند ایران را به بیچارگی و فقری می رسانند که دیگر هیچ کسی به مسئولین حکومتی اعتمادی نخواهد داشت. مردم اوایل دست به اعتراضات گوناگون می زنند و بعد وقتی دیدند فایده ای ندارد، به سیم آخر خواهند زد. بر پا شدن فریاد مردم رنجدیده ی خوزستان یک نمونه از حاصل “کار” آن به اصطلاح مسئولین است. ببینید با محیط زیست، دشت ها و جنگل ایران مظلوم چه کردند! فقط اگر به این یک قلم ژرف و نیک بنگرید، حدیث بسیار مفصل می توانید بخوانید از آن.
—–
از این دست شاید سد ها بار نوشته ام. ولی نابکاران و دغل دزد نگذاشتند به آن نوشته ها در منطقه ی ما توجه کافی شود. در حالی که بار ها دیده ام افرادی میهن دوست و شریف در تهران بدان نظرات دلسوزانه توجه ویژه داشته اند – آری، «دود از کنده بر می خیزد»
گاه پلّا گلَه پچینی حقیر را در منطقه حواله ی جان من می کنند تا دهان ببندند؛ تا راحتتر بِبُرند و ببَرند. ولی تاریخ زود یا دیر حرف آخر را خواهد زد و دست حق طلبان را در این میدان رزم بی هیچ تردیدی بالا خواهد برد.
—–
بار ها خطاب به آن دغل دزدان و نابکاران ضد ایرانی که فقط و فقط به جیب خود می اندیشند، با عناوین مختلف از جمله این شعر شگرف سیف فرغانی اخطار داده ام. این اخطار ها انشا نویسی نیست؛ سخن تاریخ است که از جمله از زبان سیف فرغانی عزیز بیان داشته ام و می دارم. بگذار یکبار دیگر آن دست آورد بزرگ زبان فارسی را اینجا بگذارم تا شاید بکار آید.
«آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد»
سیف فرغانی
—–
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
بادِ خزانِ نکبتِ ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خُوهم به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد