شیبانی(شاگرد معروف ابوحنیفه) در کتاب «الأصل» با دو واسطه از کثیر حضرمی چنین نقل می کند:
وارد مسجد کوفه شدم. دیدم ۵ نفر به علی(ع) دشنام می گویند. در بین آنان مردی بود که بُرنُس (روپوش بلندِ دارای کلاه) بر تن داشت و می گفت: «با خدا عهد می بندم که علی(ع) را به قتل برسانم». من او را گرفتم ولی یارانش فرار کردند. او را نزد علی(ع) بردم و گفتم: «این شخص با خدا عهد میبست که تو را به قتل برساند!»
علی (به آن مرد) فرمود: «وای بر تو! نزدیک بیا و بگو کیستی؟» آن مرد گفت: «من سوار المنقری هستم»
سپس علی(ع) به من رو کرد و فرمود: «رهایش کن!»
گفتم: «چگونه رهایش کنم در حالی که به خدا سوگند یاد می کرد که تو را به قتل خواهد رساند؟!»
علی(ع) فرمود: «(توقع داری) کسی را که (هنوز) مرا به قتل نرسانده، به قتل برسانم؟!»
گفتم: «ولی به تو دشنام داده است»
فرمود: «تو نیز اگر مایل هستی به او دشنام بده وگرنه رهایش کن!»
منبع:
کتاب «الأصل»، محمد بن الحسن الشيباني (متوفای ۱۸۹هـ) ، چاپ قطر، ج۷ ، ص:۵۱۲
منابع دیگری که شبیه همین مضمون را نقل کرده اند:
الأموال ، ابوعبید القاسم بن سلام (متوفای ۲۲۴هـ) ، ج۱ ، ص۲۹۶
المصنف ، ابن أبي شيبة (متوفای ۲۳۵هـ) ج۷، ص۴۶۳ روایت شماره۳۷۲۵۵
الأموال، ابن زنجويه(متوفای۲۵۱هـ) ، ج۲، ص۵۱۷