جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ , 22 November 2024

تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۰۲
ساعت انتشار : ۱۱:۳۴ ق.ظ
چاپ مطلب

رضاشاه، روحت شاد! به خاطر واگذاری کوه‌های آرارات به ترکیه!

بزرگترین ننگ تاریخی دوران حکومت رضاخان، جدایی بخش اعظمی از ایران و دادن مناطق استراتژیک به همسایه‌های ایران در پیمان سعد آباد است.

به گزارش ماسال نیوز، بزرگترین ننگ تاریخی دوران حکومت رضاخان، جدایی بخش اعظمی از ایران و دادن مناطق استراتژیک به همسایه‌های ایران در پیمان سعد آباد است.

رضاشاه پهلوی ارتفاعات آرارات کوچک در غرب ایران را در پیمان سعدآباد در تیرماه ۱۳۱۶ به ترکیه بخشید. سرلشکر ارفع که در سفر رضاشاه به ترکیه عضو هیأت همراه وی بود، خاطراتی از این سفر در زمینه نوع نگرش رضاشاه نسبت به اختلافات مرزی ایران با همسایگان دارد که خواندنی است.

ارفع در خاطرات خود می‌گوید: «من عضو هیأت تحدید حدود و حل اختلافات بودم. در این هیئت کسانی چون محمدعلی فروغی و رشدی آراس شرکت داشتند. یک روز که من و یک سرهنگ تُرک بر سر موضوعی مورد اختلاف با حرارت بسیار بحث می‌کردیم رشدی آراس گفت: «ما ترک‌ها به نظر اعلیحضرت شاهنشاه اطمینان و اعتقاد کامل داریم، سرهنگ ارفع پرونده‌ها و نقشه‌ها را به حضور ایشان ببرد هرچه فرمودند ما قبول داریم».
من نقشه‌ها و کاغذها را جمع کردم و یک راست به کاخ سلطنتی رفتم و به اتاق داخل شدم و گفتم عرایضی دارم. چند دقیقه بعد شاهنشاه وارد شدند در حالی که من نقشه‌ها را روی میز پهن کرده بودم. همین که نقشه‌ها را دیدند فرمودند: «موضوع چیست؟» من شروع کردم به توضیح دادن که فلان تپه چنین است فلان منطقه چنان است، آن‌جا سخت مورد نیاز ماست، و از این حرف‌ها… ولی پس از مدتی که با حرارت عرایضی کردم با کمال تعجب دیدم اعلیحضرت چیزی نمی‌فرمایند. وقتی سرم را بلند کردم دیدم شاه با حالت مخصوصی به من نگاه می‌کند گویی به حرف‌هایم چندان توجهی ندارد و تنها چشم به چشم من دوخته است تا ببیند من چه می‌گویم. من سکوت کردم. فرمودند: معلوم است منظور مرا نفهمیدی… بگو ببینم این تپه اینجا از آن تپه که می‌گویی بلندتر نیست؟ عرض کردم: «بلی قربان»… فرمودند: «آن را چرا نمی‌خواهی؟ این یکی چطور؟» عرض کردم «بلی». فرمودند: «منظور این تپه و آن تپه نیست. منظور من این است که دو دستگی و جدایی که بین ایران و ترکیه از چندین صد سال وجود دارد و همیشه به زیان هر دو کشور و به سود دشمنان مشترک ما بوده است از میان برود. مهم نیست که این تپه از آنکه باشد. آنچه مهم است این است که ما با هم دوست باشیم.»
من شرمنده شدم و کاغذها و نقشه‌ها را جمع کردم و به وزارت خارجه که محل تشکیل هیئت بود برگشتم. همه منتظر من بودند تا وارد شدم پرسیدند اعلیحضرت چه فرمودند؟ گفتم: «فرمودند ما دوست هستیم این موضوعات در کار نیست. تقسیم کنید این طرف تپه که رو به «قطور» است مال ما باشد و آن طرف مال ترک‌ها» 😢

منبع: تاریخ ۲۰ ساله ایران، حسین مکی، نشر ناشر، ۱۳۶۲، جلد ۶، ص ۱۵۳


يک ديدگاه

  1. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    سلام
    امروز در نظرگاهِ پست جدید وبگاه «جهان زبان و واژه شکافی»* در منگفتی از جمله چنین نوشتم، که اینجا نیز می گذارم.
    * jahanezaban.blogfa.com

    «حمید رضایی لیپایی، پسر کوچک رضا تالشی تحصیل کرده و خارج دیده بود. در رشت با زن رشتی و بچه هایش می زیست. بعد از اینکه در زمان رضا شاه، رضا تالشی(مَشتَه رضا، رضایف) را در انزلی با آمپولی کشتند، حمید نیز با زن و فرزندان خود در رشت ناپدید شد.»