چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳ , 06 November 2024

تاریخ انتشار : ۰۳ بهمن ۰۱
ساعت انتشار : ۱۱:۴۹ ق.ظ
چاپ مطلب
جهت شرکت در جشنواره فیلم ۱۰۰؛

فیلمبرداری مستند «خادمه» به پایان رسید

فیلمبرداری مستند کوتاه «خادمه» به کارگردانی سیدمحمدمحمدی سرشت و عبدالرضا استودان مستند ساز گیلانی جمعه سی ام دی ماه در منطقه ییلاقی دوعالم کوه به پایان رسید.

به گزارش ماسال نیوز؛ فیلمبرداری مستند کوتاه «خادمه» به کارگردانی سیدمحمدمحمدی سرشت و عبدالرضا استودان مستند ساز گیلانی جمعه سی ام دی ماه در منطقه ییلاقی دوعالم کوه به پایان رسید.

این مستندِ کوتاه به تلاش‌های خادمه‌ی
امام زاده دوعالم کوه(دوال‌کوه) جهت پذیرایی از مهمانان امامزاده می‌پردازد.

مستند «خادمه» با تصویربرداری، مهیار اصلانی برای شرکت در جشنواره فیلم ۱۰۰ آماده می شود.


4 ديدگاه

  1. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    “دوعالم کوه” – دوستان این یورش به فرهنگ کهن ایرانی چه سودی برای شما ها دارد؟!
    “دو عالم کوه”، “سلیم آباد” و …
    آیا با تغییر این اسامی بسیار بسیار کهن ایرانی فقط این اسامی غلط گردیده، دِگر می شوند؟
    خیر، این “کار” هم تجاوز است به دست آورد های تاریخ بشری.
    مثال: سِلینگَه، نام رودی عظیم است در سیبری(سی ویری، جایی که آتش آنجا ریخته) – همینک در سیبری سد ها آتشفشان غیر فعال و ده ها آتش فشان فعال وجود دارد. فقط در شبه جزیره ی کَمچَتکَه نزدیک به ۳۰۰ آتش فشان است که بیش از ۴۰ تای آن هم اکنون فعال است. عمدن به حاشیه رفتم تا در باب وابستگی تاریخی و معانی اسامی کمی روشنگری کرده باشم.

    برگردیم به سِلینگَه، که حالا به وسیله ی ثبت احوالی های بی اطلاع از دنیا، شده “سلیم آباد”!
    سِلینگَه = نام رودی عظیم در سیبری، و نام رودی کوهستانی در میانکوهِ ماسال.

    سوال: آیا سِلینگَه را سلیم آباد نامیدن خیانت به تاریخ و گذشتگان ما نیست؟

    شاید کسانی بگویند نام آن رود کوهستانی ماسال «سِلینگَه وا»، است.
    خیر، نام رود سِلینگَه است، که وا(دارای معانی گوناگون) مثل باد، نسیم یا سلّامه، تاب، نوعی مربا و … بعد ها به دلایلی به آن افزوده شده. یکی از آن معانی نسیمی است که از سِلینگَه بر می خیزد و به مشام و حال جان می ریزد.
    کوتاه: بیایید به این تجاوز به فرهنگ کهن ایرانی یکبار برای همیشه پایان دهیم؛ یعنی بیش از این به گذشتگان خود و تاریخ خیانت نکنیم. همین.
    گَر گرفتی، بُردی.

  2. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    روز چهارم بهمن ۱۴۰۱ منگفتی در باب اصطلاح من در آوردی “دو عالم کوه» اینجا نوشتم که هنوز منتشر نشده. نکاتی دیگر را اینک بر آن می افزایم.

    گذشته از اینکه اصطلاحاتی چون “سلیم آباد”، “دو عالم کوه”، “لوحه سرا”(لع سَر = جایی که خاک دیواره ی رود ماسال سست است و لع می کند، ریزش دارد) لع سَر یعنی بالای جایی که دیواره ی رود پیوسته می ریزد؛ ریزش دارد. و … یورش است به فرهنگ کهن ایران عزیز چون مادر؛ هم کو را کوه نوشتن زیر پا نهادن دست آورد های تاریخی فرهنگ ایرانیان است.

    یعنی تاسکو را تاسکوه نوشتن نه فقط غلط است، بلکه هم یورش است به بخش عظیمی از تاریخ فرهنگی میهن مظلوم ما.
    ای کسانی که کو، ی تالشی را کوه می نویسید، آیا هیچ اطلاعی در باب آن دارید؟
    ندارید.
    پس چرا غلط می نویسید؟
    زیرا دوران اینترنت و «شتَن سَرَه بازار» است – هر چه دلم خواست کنم؛ ترشی توی ماست کنم.

    شما هایی که کو، را کوه می نویسید، آیا کُوعَه(سی کوتالَه شالی) را نیز کوه عَه می نویسید؟
    کوتالَه را کوه تالَه، کُوتئولّ(با تلفظ نرم لام) را کوه تئول، کُوتی(انبار دو طبقه ی شالی) را کوه تی، کولّ(با تلفظ نرم لام) را کوه ل، کوچَه را کوه چَه، می نویسید؟ خیر.

    این واژگانی که بر شمردم حکایت از اصول و تاریخی کهن دارد. خط زدن آن اصول و تاریخ خیانت آشکار و عمدی است به گذشتگان، و اصول زبان شان و تاریخ ایران زمین.

    متأسفانه بسیاری از مثلن آگاهان ما نا آگاهانی فقط مدعی اند؛ در نتیجه پخش غلط براحتی صورت می گیرد.

    بگذار چون همیشه با گواه سخن بگویم تا فقط انشا ننوشته باشم.
    چند سال پیش یکی از دوستان ماسالی که دکترا نیز دارد، برای قدردانی از نوشته ها و ابتکارات قلمی من، برایم نوشته بود «دَتَن آتَنی پادشاه» = پادشاه(استاد) پیچ و واپیچ دادن فراز های سخن.

    برایش نوشتم، در تالشی «ها»ی ملفوظ نیست. پس پاشا(پدر خَیری از اهالی چسلی)* و پادشا را نمی توان پاشاه و پادشاه نوشت(نقل به مضمون)

    همو که تا دقایقی پیش با آن فراز بسیار زیبا مرا ستوده بود، سخت بر من بر آشفت و درشتی و زشتی کرد و رفت.

    از آنجایی که او را انسانی احساسی و هم شریف می پنداشتم؛ بعد ها آمدم و با زبان مادری من و او به اثبات رساندم که پاشا = پادشا و شا، را در تالشی نمی توان پاشاه، پادشاه، و شاه نوشت.
    و بی شک او نیز که به وبگاهِ «جهان زبان» سر می زند، آن سخن اثباتی مرا خوانده. ولی تشخیص داد با سکوت در برود. این از دارنده ی دکترای مملکت؛ خوب از دیگران چه انتظاری می توان داشت؟
    البته مردم زحمتکش اغلب بی انصافی نمی کنند؛ بی انصافی اغلب متأسفانه خاص خَواصّ است.

    در ضمن همان شخص تز دکترای خود را در باب زبان تالشی نوشته.
    آیا حالا می توان گفت: آن دکترا قلابی است؟
    خیر؛ او در نوشتن تز دکترا دروغ ننوشته؛ دغلی نکرده؛ هر چه می دانسته نوشته. در نتیجه آن تِز اِشکالاتی جدی دارد. از جمله یکی از ستون های فقرات تالشی یعنی بُندار(مصدر) اصلی و پنج بندار فرعی و … را آنجا نیاورده. و بیشک از این دست نقص در آن تز دکترا کم نیست.

    ولی بر کسی که آن دکترا را تأیید کرده می توان خرده و حتی درشته گرفت. زیرا تز دکترا را فقط و فقط کسی حق تأیید دارد که به همه ی گوشه های زبان تالشی مسلط باشد.

    باری، برای اینکه به آن دوست کوهی و شریف خود بگویم بیهوده بر من تاختی، در پیشگاهم باختی – زیرا ناحق بودی. آمدم با زبان مادری من و ایشان در همان وبگاه «جهان زبان» سخن خود را به اثبات رساندم اینگونه:

    شاتِن(بُندار) = توانستن.
    شام، شای، شا(سوم شخص مفرد)
    شا یعنی می تواند، او که تواناترین است مانند شا جمشید = جمشید شاه. طبیعی ست که آن فراز به شاه ارثی نظر ندارد. نمی تواند نظر داشته باشد. زیرا فرزند انسانی حتی بسیار دانشمند می تواند فردی معمولی باشد.

    من اگر جای ایشان بودم هم عذر خواهی می کردم و هم حق و حقیقت بیان شده و اثبات گشته را با شادمانی می پذیرفتم.
    توان یقه ی خود گرفتن دلیری ناب است، که تقریبن ۹۹ درسد آدم ها آن توان را ندارند. پس یا الکی داد و بیداد کرده از غلط دفاع می کنند؛ و یا با سکوت می گریزند.
    کوتاه: خوش به حال آن یک درسد دلیر!

    بچه های ماسال زمین و کل ایران زمین ناخواسته به فرهنگ این مرز و بوم یورش مبرید. و یادتان باشد که بسیارگاه بی آنکه خود بدانید یواشکی شما ها را گول زده تا کمرگاه در لجن خود فرو می کنند. به عنوان نمونه، همان تالش کوهی شریف ماسالی دارای دکترا، بعد ها به دام نشست، به دام همان تأیید کننده ی تز دکترای خود نشست و چنان در یک بازی کثیف ضد فرهنگی فرو شد که بعید است بتوان او را نجات داد.
    البته من علاقه مندم که نجات یابد. زیرا او هنوز فرق بسیار دارد با دام گستر نقشه دار مشکوک، که یکی از کار های اصلی اش اتحاد تالش ها و ایرانیان مظلوم، بی نهایت مظلوم را بر هم زدن است.

    کوتاه: بچه های ایران به هوش باشید! زیرا بدخواهان سر زمین ما را بخاطر موقعیت های ویژه ی آن، چهارچشمی می پایند. به همین خاطر ایران پر جاسوس ترین سرزمین جهان است.
    پس چرا کسی کاری حتی به آن ها که افشا شده اند(مانند خانواده ی مافیایی و بسیار پلید میهن راد در بیلاروس) ندارد؟!
    این سوال من نیز هست.

    در ضمن تا نگویند در دوردست نشسته و حرف می زند. من همینجا کتبن اعلام می کنم: آماده ام در دادگاهی با آن خانواده ی ضد بشری و ضد ایرانی روبرو شوم و جنایات بیشمارشان را بر شمرم «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!»
    شاید در جواب، کسانی بگویند از مافیا هم می توان سود جست.
    جواب من: ناکس، لمپن و مافیا اگر سودش ۱ باشد، ضررش هَزار است و بیش.
    یک نمونه ی تاریخی، آن ها که حکومت قانونی دکتر محمد مصدق را با کمک شعبان بی مخ ها در کودتای ننگین* ۲۸ مرداد در هم شکستند، چه سودی بردند؟
    ۲۵ سال بر حکومت شان افزوده شد.
    زیان شان چه بود؟
    آنقدر هست که در دو ده کتاب و بیش مگنجد.
    و «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل»

  3. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    اینجا دو منگفت ارسال کردم که هنوز منتشر نشده.
    دو نکته را لازم است توضیح دهم.

    * خَیری پسر پاشا از اهالی ییلاق بلند بالای چسلی(به سکون چ) آوازی چنان غریب داشت که بعد از ریزه خونی مادرم و هادی حمیدی، چنان آوازی در تالش زمین هرگز نشنیدم.

    در ضمن هادی نیز ریزه خونی تالشی را از مادرش آموخته بود.

    در ضمن مادر من «خلِه»ی تالشی را به آوازی بسیار بسیار دلنشین بدل کرده بود که هیچ جای دیگری نشنیدم.
    خلِه در مناطق مختلف تالش رواج دارد، ولی بعضی تالش ها از آن آوازی می سازند که خاص آن افراد است.

    * در منگفت دوم خود اصطلاح «کودتای ننگین ۲۸ مرداد» را بکار بردم.
    حال لازم است بنویسم ننگین ایرانی را بکار برده ام.

    یعنی چه ننگین ایرانی؟

    زیرا به آن معنی که ما ننگ و ننگین را بکار می بریم، هیچ ربطی به اصل معنی آن ندارد.
    همینک در افغانستان عزیز و بی نهایت مظلوم، ننگ را به معنی ناموس، شرف و افتخار بکار می برند که معنی اصلی و درست آن واژه است.

    نَنگ = نَه اَنگ = بی اَنگ = بی لکه و پاک.
    اَنگ(تالشی ماسالی) = نشان، نشانه، لکه، که در فارسی نیز به همین معنی بکار می رود. در ضمن به مُهر(لکه ی مُهر) نیز اَنگ گویند.

    نَنگ واژه ای ست مانند قشنگ = غشنگ = خش اَنگ(به سکون خ در تالشی ماسالی) = خوش اَنگ = آنچه از نیکی و زیبایی نشانه دارد.
    واژه ای ست مثل تفنگ(تالشی ماسالی، و به سکون ت) تفنگ = تف یا تپ اَنگ = تف یا تپ نشان = صدا نشان. تپ یا تف همان صدای در رفتن گلوله است.
    واژه ای ست مانند پَلَنگ(تالشی ماسالی) = پَلَه اَنگ = تکه نشان.

    پس ننگ = نَه اَنگ = بی اَنگ = بی لکه = پاک و زیبا و مایه ی افتخار. همین.

  4. لیثی حبیبی - م. تلنگر گفت:

    سوال: چگونه آن مفهوم غلط، سد درسد غلط وارد فرهنگ ایرانی شده؟
    نمی دانم، ولی از این دست در فرهنگ میهن ما و کل جهان دیده می شود.
    به عنوان مثال در زبان شش خلق جهان(تالش، تات، لُر، بیلاروس، روس و اوکرایینی) رَش و رِژی یعنی خرمایی متمایل به سرخ. ولی در زبان ایرانی کردی، رَش را به معنی سیاه بکار می برند.

    یا بجای واژه ی بی نهایت زیبا و با معنی مَزک و مَژگ(پهلوی، تالشی، تاتی، کردی و …) واژه ی غلط سد درسد غلط و من آوردی مغز جا افتاده. در حالی که در هیچ زبان کهن ایرانی بکار نرفته. یعنی جدید است.
    چگونه آن غلط از سوی ایرانیان پذیرفته شد؟!
    نمی دانم، از عجایب است.
    مَزگ یا مَژگ اما با اندیشه سر و کار دارد. مَزگت مرکز اندیشیدن و گفتگو بوده مثل سپیَه مَزگت در تالش زمین.که بعد ها آن واژه ایرانی تغییر یافته و به شکل مسجد بکار برده شده.
    مَزگت یعنی محل تبادل نظر و اندیشه و سخن. و هم محل یافتن راه حل برای مشکلات فردی و اجتماعی.
    این نشان می دهد که ایرانیان از دیرباز به جمع آمدن یا گِرد آمدن و شورا و اِجماع نظری نیک داشته اند. یعنی اندیشیدن برای راه یابی در جمع را برتر از اندیشه ی فردی می شمردند. در نتیجه تصمیم نهایی را در گِرد(دایره وار نشستن یا ایستادن) می گرفتند.

    دیده ام همان فرد کوهی شریف ماسالی که ازش نام بردم، گِردی = همه، را نیک و بجا بکار می بَرَد. او از این دست واژه های اصیل فراوان بکار می برد و این زیباست.
    ولی حیف که به دام نشست!
    آیا او می داند به دام توطئه چی ها نشسته و مسئولیتی عظیم را پذیرفته؟
    خیر. او فکر می کند دارد کار فرهنگی انجام می دهد.
    البته ریاست طلبی او نیز این میان نقش خود دارد.

    زمانی خواندم که آهویی شکمدار(حامله) را کشته اند. خیلی دلم گرفت. پس اینگونه گریستم:
    دلم خواهد یکی دریا بگریم
    روم در دشت و در صحرا بگریم
    بگویم درد دل را با غزالان
    شوم با آهوان همراه بگریم.