جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ , 22 November 2024

تاریخ انتشار : ۰۷ آذر ۹۵
ساعت انتشار : ۱۲:۲۳ ق.ظ
چاپ مطلب
یادداشت/ قربان صحرایی چاله‌سرائی؛

گفتگویی با میرزاکوچک در بازدید از منزلش

این یادداشت، دلنوشته ای است برای سردار شهید جنگل که بعد از بازدید از منزل او در محله استاد سرای رشت نگارش یافته است. درد دل نویسنده و گفتگوی او با میرزای شهید این نوشتار را زیبا نموده است.

روزی در شهر رشت بودم. خیلی از آن روز دور نشده‌ام ۱۰ اردیبهشت ۹۴ بود. میدان شهرداری رشت. تندیسی از سوار و سوارکاری نظرم را جلب کرد. دقت که کردم شناختمش. میرزاکوچک‌خان بود.

همین‌جور با دقت نگاهش میکردم… نگاه، و نگاه و نگاه …

ناگهان صدایی شنیدم … میرزا بود

با مهربانی فرمود به چه می‌اندیشی؟ پاسخ دادم به شما و روزگارت و کارهایی که انجام دادی و …  و سئوال‌هایی از این قبیل …

لبخندی زد و دعوتم کرد تا به منزلش بروم!

به گرمی و با اشتیاق استقبال کردم. نشانی داد و راهی شدم.  منزلش در محله استادسرا واقع است. کمی دورتر از میدان شهرداری رشت و نزدیک ساختمان جدید استان‌داری استان گیلان

ماشینی دم در منزلش پارک بود. آیا این ماشین برای میرزاست؟! پاسخش منفی بود.

%d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-1 %d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-2 این تابلو خوانا و خوش‌خط از من استقبال کرد  آن روز فقط یک مهمان داشت و آن هم افتخاری بود که نصیب من شد.  گرچه میرزا انتظار مهمانان فراوانی را میکشید ولی روزگار است دیگر … همه مشغول زندگی و گرفتارِ گرفتاریهای روزمره خویش‌اند. فرصت نیست تا سری به میرزا بزنیم و از نزدیک روزگارش را کمی مرور کنیم

وارد که شدم اولین چشم‌انداز منزل اینگونه دیدم.

%d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-3ساختمانی قدیمی با معماری خاص گیلان‌زمین  میرزا کمی از زندگی‌اش در این خانه برایم گفت.  فرمود: در این خانه زاده شدم و تا ۱۵ سالگی به اتفاق پدر و مادرم در این خانه رشد کردم و بزرگ شدم و بالیدم.  قدم‌زنان به روبه روی خانه رفتم  خانه‌ای دو طبقه با ستون‌های چوبی و دارای ایوان و بالکن  در دو طرف منزل هم از راست و هم از چپ برای صعود به طبقه فوقانی پله‌هایی تعبیه شده بود

اجازه گرفتم و از پله‌های سمت چپ بالا رفتم .

خودش در ذهنم حضوری فعال داشت ولی تندیسش در حیاط خانه مرا نظاره میکرد  نه من بلکه هر مهمانی را آن چشمان دریایی‌اش (کاسه چم بود میرزا) غرق رد مهر میکرد … %d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-11

برخی از ابزار و وسایل سنتی گیلانیان را علاقمندانش در بالکن اینگونه چیده بودند%d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-8

سقف بیرونی منزل میرزا به این زیبایی بر دیدگان هر مهمانی جلوه میکرد  البته در طبقه تحتانی (طبقه همکف) علاقمندان میرزا دیوارها را با زندگی‌نامه وی و یادداشت‌هایی در خصوص قیام جنگل به این سبک آراسته بودند%d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-9

میرزا راهنمایی‌ام کرد به درون اتاق‌هایش. هر طبقه دارای چند اتاق مجزا و بعضا تو در تو بود. ابزار و وسایل سنتی فراوانی در جای‌جای اتاق‌ها به تناسب و با نظم بسیار قشنگی چیده شده بود. میرزا بسیار مایل بود که از آن ابزار و حتی اسناد و تصاویر فراوان و منحصر به فردی که بعضا شاید هنوز منتشر نشده عکاسی کنم و لیکن مأمور حفاظت از این ساختمان اجازه عکاسی نداد و گفت به دلیل شخصی بودن این مجموعه فعلا اجازه عکاسی داده نمیشود.

گوشه‌گوشه اتاق‌ها را قدم زدم و میرزا همچنان همراه بود و از قیام و اهداف قیام و از یارانش وفادارش و از بی‌وفایی برخی دیگر فراوان در گوشم نجوا میکرد  و من گاهی در ایوان بالایی توقف میکردم و به این چشم‌انداز دیده میدوختم و به سخنان میرزا می‌اندیشیدم و به روزگارش فکر میکردم …

میرزا قیامش را در سخت‌ترین شرایط زمانه اجتماعی و جغرافیای سیاسی از اینکه در سه جهت در محاصره و تحریم و جنگ و گریز بود رهبری کرد. حکومت استبدادی قاجار و بعدها پهلوی اول از سمت مرکز، ارتش سرخ قزاق روسها از سمت شمال و روباه پیر استعمار انگلیس از سمت جنوب وی را در مثلث محاصره محصور کرده بود.  میرزا برایم تعریف میکرد که قیامش را در سخت ترین …

دل بسیار پُری داشت …

میرزا میفرمود که نهضت جنگل در جنگ و گریزهای فراوانی که انجام داد توانست در جامعه خان‌گزیده و استبداد ‌زده آن‌روز اندکی اسباب بیداری اسلامی را فراهم نماید و جرقه مبارزه و مقاومت را در اذهان ایجاد کند.  و او راست میگفت و صداقت از چشمان دریایی‌اش می‌بارید

به همین دلیل است که بنده میتوانم به جرأت بگویم که به جرأت می‌توان ادعا کرد که طنین غرش گلوله‌هایی که در جنگل‌های گیلان، به خصوص در ماسوله و فومنات و ماسال و تالش توسط جنگلیان پیچید آوازه این بیداری را به فراتر از مرزهای این سرزمین نیز رساند.

و همین است که آن پزشک عراقی به اسیر گیلانی میگوید من میرزای شما را میشناسم، به او نگویید میرزا کوچک بگویید میرزا بزرگ زیرا او بزرگ بود و من داستان زندگی‌اش را در کتاب حسنین هیکل مصری خوانده ام …

میرزا در حالی که لبخند می‌زد میگفت که دوستدارانش اینگونه دیوارهای حیاط منزلش را با تصاویرش زینت داده اند%d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-12

فراوان از هم‌نشینی با میرزا در منزلش لذت بردم. اما هر مهمانی باید سرانجام مرخص شود. اجازه مرخصی گرفتم. به او عرضه داشتم ساعاتی که با وی بودم را فراموش نخواهم کرد … قد رشیدش را به سمت سرم خم کرد و آهسته در گوشم نجوا کرد:

و من چقدر غصه میخورم این‌روزها عده‌ای را می‌بینم دقیقا همان کاری را میکنند که میرزا آنان را عاری از شرف میدانست …

او در گوشم ادامه داد و گفت به گوش زمان در همه اعصار رسانده شود که:

من استقلال ایران را خواهانم و بقای اعتبارات کشور را طالبم. آسایش ایرانی و همه ابناء بشر را بدون تفاوت دین و مذهب، شایقم.

وقتی از در حیاط منزلش خارج میشدم این نکته را به من یادآوری کرد که:

یادت نرود ۱۱ آذر ماه سال ۱۳۰۰ شمسی … %d9%85%d9%86%d8%b2%d9%84-%d9%85%db%8c%d8%b1%d8%b2%d8%a7%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-15

یازده آذر ۱۳۰۰ شمسی  در حالی که  جهت جذب نیرو و درخواست کمک به سمت خلخال می‌رفتم، در گردنه و دشت اَلالَه‌پِشتَه ییلاقات شهر ماسال شما گرفتار سرمای شدید برف و بوران شدم و  …

در حالیکه از منزل میرزا دور میشدم این سخنش در ذهنم جولان میداد:  این جمله میرزا که طی نامه‌ای به دوستش میرآقا عربانی خطاب به مردم زمانه خودش نوشته بود  «… افسوس میخورم که مردم ایران مرده پرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناخته‌اند، البته بعد از محو ما خواهند فهمید، که بوده ایم و چه می خواسته‌ایم و چه کرده‌ایم …

او زیر گوشم گویی با نجوایی رسا مرتب زمزمه میکرد: «… نا پایدار بودند، به راه مقدسشان دل نبستند و عهد شکستند … ما هیچ قدمی جز در راه خدا و حفظ جان و مال و ناموس خلق او بر نداشتیم. … در مرگ عزیزانمان گریستیم , خون دلها خوردیم و دم نیاوردیم…»

آیا چنین میرزایی دوست‌داشتنی نیست؟ آیا چنین میرزاهایی که در روزگار ما هستند و خون دل میخورند همچون عمار علی علیه‌السلام از بدعهدی و بدسگالی اشخاص مدعی استقامت و پایداری در حرف و ناجوانمردانه عمل کردن در رفتار، آیا دوست‌داشتنی‌ نیستند؟  متشکرم از شما که حوصله خرج دادید و با من به منزل میرزا آمدید و هم منزلش را تماشا کردید و هم برخی از درد دلهایش را گوش دادید.

منبع: رنگ ایمان

انتهای پیام /


2 ديدگاه

  1. یا حسین (ع) گفت:

    «… نا پایدار بودند، به راه مقدسشان دل نبستند و عهد شکستند … ما هیچ قدمی جز در راه خدا و حفظ جان و مال و ناموس خلق او بر نداشتیم. … در مرگ عزیزانمان گریستیم , خون دلها خوردیم و دم نیاوردیم…»

  2. الاله پشته گفت:

    … و ساعتی بعد، سفیدیِ برف، رنگ فلق می‌گیرد از خون شهید / لحظات شهادت میرزاکوچک جنگلی
    قربان صحرایی چاله سرایی
    متن ادبی زیر که به زبان محلی تالشی سروده شده است، بیانگر اخرین لحظات زندگی پر از افتخار سردار شهید جنگل است که در کشاکش بوران و برف، خود را در قله های ایستادگی تنها می بیند و جان خویش را در راه هدف مقدسش نثار می کند. برای استفاده عموم مخاطبین، معانی کلمات محلی در پاورقی آورده شده است
    لطفا روی لینک زیر کلیک کنید:
    http://www.rangeiman.ir/9880/
    این دلنوشته نیز خواندنی است